پس زهد دوری از دنیا و رهایی از وابستگی است زیرا وابستگی سبب می شود انسان بر آنچه از دست می دهد غمگین شود و تاسف بخورد و این تاسف باعث می شود که بهره مند شدن از آنچه در اختیار اوست را از دست بدهد و از داشته ها راضی نباشد. «هر که را بنیاد زهد استوار نباشد دیگر کردارهایش درست نیست چه دوستی دنیا سرآغاز تمامی خطاهاست و دوری از دنیا سرآغز تمامی نیکی ها و طاعات هاست»[۸۸۳]
زاهدان سه گروهند:
گروه اول که مبتدیان هستند دست و دلشان را از خواست ها و آرزوها خالی کرده اند. گروه دوم کاملان هستند و از همه لذت ها دست شسته اند گروه سوم رهیدگان هستند آنها دنیا و هر چه در آن است را به خاطر خدا رها کرده اند حتی اگر در مورد آن در آخرت بازخواست نشوند زیرا می دانند دنیا به اندازه بال پشه ای در پیشگاه خدا ارزشی ندارد.
۵-۷-۴-۴٫ فقر
مقام فقر احساس نیازمندی ذاتی سالک به خداوند است؛ سالک خود را هیچ می انگارد و خداوند را همه چیز، بنابراین خود را در همه امور به حق وابسته و نیازمند می بیند. مقام فقر پس از مقام زهد است زیرا تا زمانی که سالک نسبت به دنیا در دلش رغبتی باشد حتی اگر چیزی نداشته باشد به مقام فقر نمی رسد زیرا فقر صفت ذاتی سالکین است و همه چیز را در تصرف و مالکیت خدا می دانند«چه اهل حقیقت به واسطه آنکه جمله اشیا را در تصرف و ملکیت مالک الملک ببنند امکان حوالت مالکیت با غیر روا ندارند و فقر ایشان صفتی ذاتی بود که بوجود اسباب و عدم آن متغیر نشود. اگر تقدیراً مملکت عالم جمله در حوزه تصرف ایشان آید همچنان خود را از تملک آن بری دانند.» [۸۸۴]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
فقیران سه گونه اند:
-
- گروهی که چیزی ندارند و آشکارا و نهان از کسی چیزی نمی خواهند و اگر به آنها چیزی داده شود آن را نمی ستانند این مقام، مقام مقربان خداست.
-
- گروه دوم کسانی هستند که چیزی ندارند و از کسی هم طلب نمی کنند اما اگر به آنها داده شود می ستانند این مقام صدیقان است.
-
- گروه سوم گروهی هستند که چیزی ندارند ولی موقع نیاز به سوی دوستان می روند و از آنها طلب نیاز می کنند و برای جبران این خواهش کارهای نیک انجام می دهند.
۵-۷-۴-۵٫ صبر
پس از مقام فقر، صبر است؛ خداوند صابران را ستوده است و فرموده است: «خداوند پاداش صابران را بی اندازه خواهد داد»[۸۸۵]
سالک باید در برابر مشکلات توان فرسای عشق صبر و شکیبایی کند، زیرا نشان دهنده صداقت عاشق و اصالت عشق است. «صبر مقام بزرگی است که نتیجه عنایت حق است، صبر خود بر تضاد استوار است؛ یعنی نیاز در عین بی نیازی! از طرفی باید درد را احساس کند و نیازش جلوه شود، از طرف دیگر باید صبر پیشه کند؛ یعنی درد را درد نشمارد و این خود جلوه ای از بی نیازی است؛ لذا مقام صبر از دشوارترین و نامانوس ترین و ناشناخته ترین منازل سیر و سلوک است»[۸۸۶]
حـــق همی گویــد که آری ای نزه لیــک بــشنو صبر آر و صبر بــه
صبح نزدیکست خامش کم خروش من همی کوشم پی تو تو مکوش[۸۸۷]
در باره مقام صبر عارفان سخنانی گفته اند که بد نیست در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره ای شود. جنید در این باره می گوید: «کشیدن سختی برای خدا تا پایان روزگار ناخوشی ها»[۸۸۸] و ابراهیم خواص می گوید: «بیشتر مردم از کشیدن بار صبر می گریزند و به جستجوی اسباب و تکیه بر آن می پردازند، گویی که جستجو و اسباب، خداوند ایشان است» [۸۸۹]
از نشانه های مقام صبر حیای فوق العاده سالک در برابر خدا و خلق است و تلاش هایی که عاشق براساس عشق و محبت در این راه انجام می دهد.
۵-۷-۴-۶٫ شکر
سالک پس از آن که به توفیقاتی دست پیدا کرد و مقامات دشوار سیروسلوک را پشت سر نهاد باید توجه داشته باشد که همه این پیروزی ها از جانب خداوند است و به خاطر آنها باید خداوند را شکر و سپاس گوید. شکر نعمتها و الطاف خداوندی آن است که نافرمانی حق نکند و به دستورهای الهی عمل نماید پس حداقل شکر آن است که نعمتهایش را در مسیر الهی استفاده کند و حقیقت شکر باید در رفتار شاکر پدید آید.
«شکر از بنده تعظیمی است که بنده را از جفای آن کس که با او احساس کرده است باز دارد و آن به یاد داشت احسان او باشد و این حسن حال شاکر است در شکر، و قبح حال کافرست در کفران»[۸۹۰]
سالک حتی در سختی ها و بلاها نیز شاکر است و بر هر چه از جانب دوست می رسد شکرگزار می باشد.
شکر دانستیم آغاز تو را انبیاء گفتند آن راز تو را[۸۹۱]
۵-۷-۴-۷٫ خوف
پس از مقام شکر مقام خوف است؛ در این مقام آن احساس امنیت و آرامش در مقام شکر از بین می رود و در هر لحظه انتظار حادثه ای هولناک می رود «چرا که توجه به حق و جلالش در این مرحله برای او حاصل می شود و آنچه از جمال حق در شکر دیده بود، با جلال و قدرت حق در همی می آمیزد و از قهر و غلبه و غضب می ترسد. بدین ترتیب سالک با همه وجود در می یابد که هیچ چیز قابل اطمینان نیست و بر هیچ موجودی نمی توان تکیه زد.»[۸۹۲]
در این مقام سالک نباید بر عبادات و مقام هایی که طی کرده مغرور شود و از مکر خداوند بترسد و این خوف نشانه ایمان است. پس می توان چنین گفت خوف یعنی«انزعاج قلب و انسلاخ او از طمأنینت امن به توقع مکروهی ممکن الحصول»[۸۹۳]
خوف دو گونه است:
-
- خوف عقوبت که مخصوص مومنان عوام است. ایشان از ترس عذاب و عقوبت گناه نمیکنند خوف عقوبت نتیجه محبت نفس است.
-
- خوف مکر که ویژه محبان است و سبب این خوف یکی محبت الهی و دیگر ملاحظه مکر است و محبت از هیچ کس و هیچ چیزی بجز خداوند نمی ترسد. خوف مکر نتیجه محبت حق و جلال اوست.
۵-۷-۴-۸٫ مقام رجاء
«معنی رجاء ارتیاج قلب است به ملاحظه کرم مرجو»[۸۹۴]
آسایش و آرامشی رجا پس از سختی و مقام خوف بدست می آید زیرا مقام خوف ممکن است مالک را به ناامیدی بکشاند و او را هلاک سازد پس باید مقام خوف و رجاء در کنار یکدیگر باشند؛ زیرا امید و رجاء به تنهایی ممکن است غرور و نخوت را سبب شود ولی هر گاه خوف و رجاء توام باشند باعث ایجاد اعتدال روحی می شود و محرک خوبی برای رسیدن به کمال است.
«خوف ممکن است به ناامیدی تبدیل شود؛ همچنان که حالت شکر و دیدن نعمتهای الهی نیز چه بسا موجب غرور انسان گردد»[۸۹۵]
سالک برای رسیدن به حق و پیمودن مسیر الی الله باید هر دو را توامان داشته باشد. «خوف و رجاء به مثابت دو قدم اند سالکان طریق را که بدان قطع منازل و مراحل کنندگاهی به قدم خوف از مهالک و خوف و سکول فترت می گذرند، و گاهی به قدم رجا از ورطات یاس و قنوط راه به در می برند.»[۸۹۶]
۵-۷-۴-۹٫ مقام توکل
«توکل مقام شریفی است و خداوند دستور توکل داده و آن را مقرون به ایمان ساخته که فرموده به خدا توکل کنید، اگر شما مؤمنید.»[۸۹۷]
پس از مقام استقامت، سالک به مقام توکل میرسد: «توکل مقام باشکوهی است که سالک در اثر استقامت به مقام میرسد. «در حقیقت مقام توکل بخششی از خداوند است، این فیض و بخشش باعث یک تحول بنیادی در وجود سالک میگردد.»[۸۹۸]
در این مقام سالک از آنچه دارد چشم میپوشد و کارها را به محبوب وا میگذارد، زیرا آنچه از دست دوست بر میآید، از عهده سالک بر نمیآید. در این مقام او از نگرانیها رها میشود و دیگر خود به چارهاندیشی نمیپردازند و همه چیز را به خدا میسپارند. او دیگر احساس بینیازی میکند، زیرا از باده معشوق میچشد. عاشق سالک در این استغنا و بینیازی خود را وابسته به کائنات نمیداند، بلکه آنها را به خود وابسته میداند.
ما چو ناییم و نـوا در مـا ز تـــوست | ما چو کوهیم و صدا در مــا ز توست | |
مـا که باشیـم ای تـو ما را جان جان |