۲-۷-۲-اجتماعات فرهنگی عصر اطلاعات
«برای آن دسته از کنشگران اجتماعی که از فردی شدن هویت ناشی از زندگی در شبکه های جهانی قدرت و ثروت طرد شده اند یا در برابر آن مقاومت می کنند، اصلیترین جایگزین برساختنمعنا در جامعۀ ما، جماعتهای فرهنگی استوار بر بنیادهای دینی، ملی یا منطقهای هستند. این جماعتهای فرهنگی با سه خصیصۀ عمده مشخص میشوند. آنها به مثابه واکنشهایی به روندهایاجتماعی رایج پدید میآیند که به خاطر منابع مستقل معنایی در برابر این روندها مقاومت می کنند. آنها، در آغاز، هویتهای تدافعی هستند که کارکردشان ایجاد انسجام و تأمین پناهگاه و حمایت در برابر دنیای خصمانۀ بیرونی است. جماعتهای مذکور به طور فرهنگی بناسازی شده اند؛ یعنی حول محور مجموعۀ معینی از ارزشها سازمان یافتهاند که معنا و سهم این ارزشها توسط اصول و قواعد خاصِ خود- شناسایی[۱۲۲] مشخص می شود: اجتماع مؤمنان، تمثالهای ملیگرایی و جغرافیای محلیت. شکل گیری این جماعتهای فرهنگی خودسرانه نیست. بلکه برمبنای مواد خام برگرفته از تاریخ، جغرافیا، زبان و محیط عملی می شود. بنابراین آنها برساخته میشوند، اما به لحاظ مواد و مصالح حول محور واکنشها و برنامههایی برساخته میشوند که تعین تاریخی- جغرافیایی دارند. وقتی جهان بزرگتر از آن می شود که بتوان آن را کنترل کرد، کنشگران اجتماعی در صدد برمیآیند تا دوباره جهان را به حد و اندازۀ قابل دسترس خود تکهتکه کنند. وقتی شبکه ها زمان و مکان را محو میسازند، مردم خود را به جاهایی متصل می کنند و حافظۀ تاریخی خود را به یاری میخوانند. وقتی حفاظت پدرسالارانه از شخصیت، فرو میپاشد، مردم ارزش متعالی خانواده و اجتماع را به منزلۀ مشیت الهی تصدیق می کنند. این واکنشهای تدافعی از طریق بر ساختن نمادهای فرهنگی جدید از دل مواد و مصالح تاریخی تبدیل به منابع هویت و معنا میشوند. از آنجا که فرایندهای سلطۀ جدیدی که مردم در برابرشان واکنش نشان می دهند در جریان اطلاعات تجسم مییابد، بناسازی خودمختاری به ناچار با اتکاء بر جریانهای معکوس اطلاعات صورت میپذیرد. خدا، ملت، خانواده واجتماع، قوانینی به دست می دهند که خدشه ناپذیر و سرمدیاند براساس آن میتوان علیه فرهنگ مجاز واقعی اقدام به ضد حمله کرد. بنابراین در برابر اطلاعاتی کردن فرهنگ، بدنها به اموری اطلاعاتی بدل میشوند. یعنی افراد خدایشان را در قلبشان حمل می کنند. آنها دلیل نمیآورند، ایمان دارند. آنها تجلی جسمانی ارزشهای سرمدی خداوند هستند و بدین ترتیب، هرگز در گردباد یا شارهای (جریانهای) اطلاعات و شبکه های بین سازمانی مضمحل نمیشوند. به همین دلیل است که زبان، و تصاویر همگانی، اهمیتی حیاتی برای حفظ ارتباط بین پیکرهای خودآیین دارد، پیکرهایی که از سلطۀ جریانهای غیر تاریخی میگریزند، و هنوز میکوشند الگوهای تازهای از ارتباط معنادار را میان مؤمنان حفظ کنند. در واقع، جماعتهای فرهنگی که مقاومت جدیدی را سازمان می دهند به عنوان منابع هویت پایدار میشوند. شکل گیری این جماعتها به عنوان منابع هویت از طریق گسستن از جوامعمدنی و نهادهای دولتی مقدور می شود، مانند مورد بنیادگرایی اسلامیکه با گسستن از نوسازی اقتصادی (ایران) پدید آمد. بر خلاف جوامع مدنی تمایز یافته و متکثر، جماعتهای فرهنگی تمایزیابی درونی ناچیزی دارند. در واقع، نیرو و توانایی آنها در تأمین پناهگاه، تسلی و آرامش، قطعیت واطمینان و حمایت، دقیقاً ناشی از خصوصیت جماعتگرایانه آنها، و از مسئولیت جمعی آنها است که برنامه های فردی را حذف می کنند. این امکان هست که از چنین جماعتهایی، سوژههای جدیدی – یعنی کارگزاران جمعی تغییر اجتماعی – پدید آیند و معنای تازهای بر محور هویت برنامه دار برسازند. درواقع، کاستلز مدعی است که با توجه به بحران ساختاری جامعۀ مدنی و دولت ملَِی، شاید منبع بالقوۀ اصلی تغییر اجتماعی در جامعۀ شبکه ای همین هویت باشد»(کاستلز، ۱۳۸۵: ۸۷-۸۹).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نگارنده در پایان بخش بحثی را درجهت خلاصه سازی و تکمیل مباحث این بخش مطرح می کند که به شرح زیر است: دائماً از رسانه سخن به میان میآوریم و تأثیرات مثبت و منفی آن را جستجو میکنیم اما امر مهمیکه در دست ما و در یک قدمیماست جا میماند و آن اینکه برساختن معنا در جوامع بر بنیادهایی استوار است که در دست ما و در میان ماست و آن جماعتهای انسانی ماست، فرهنگ بومیماست که حول محور مجموعه معینی از ارزشها سازمان یافته است و بر اساس اصول و قواعد خاص خود شناسایی و مشخص میشوند و در آن محلیت جغرافیایی، حافظه تاریخی، ملی گرایی و… محیط عملی ماست. حال اگر اینگونه در نظر بگیریم که با گسترش و تعین تاریخی جغرافیائی که داریم کنش گران اجتماعی جهان غرب برای تکه تکه کردن یا به اصطلاح همیشگی تفرقه بینداز و حکومت کن به دنبال کوچک کردن جهان باشند تا با محو کردن زمان و مکان به وسیله شبکه ها ما را متصل به فضا و فرهنگی خارج از حافظه تاریخامان نمایند و در نهایت هویت و معناهایی برای سلاح خودشان بیافرینند. در دل هر ایرانی خدا، ملت، خانواد، اجتماع و قوانینی خدشهناپذیر نهادینه گردیده است. لذا این عالم درونی به وسیله زبان و تصاویر همگانی در ارتباط با گذشته تاریخی و… به اشتراک گذارده می شود. پس جماعتهای فرهنگی مقاومیمنابع هویت پایدار ایرانیان هستند. هویتی که از ساکنین آریایی فلات ایران با ادیان الهی چون زروانیگری (اعتقاد به زمان بیکران) و اعتقاد به وجود خوبی و بدی در نهاد انسان تا رشادتهای کوروش و داریوش، این فرهنگ به مثابه منبع قدرت و قدرت به مثابه فرهنگ زیربنای سلسله مراتب اجتماعی جدید عصر ما خواهد شد.
در سراسر تاریخ فرهنگها را مردمیکه در مکان و زمان مشترکی حضور داشتند پدید آوردند اما گروهی برای تحمیل ارزشها و هدفهای خود بر اجتماع با یکدیگر در ستیر جنگ روانیاند. به اینترتیب صورتبندیهای مکانی – زمانی نقش حیاتی در معنای هر فرهنگ و در تکامل تفاوت آنها داشتند.
د در دهه۱۹۹۰ فرهنگ اضطرار مشخص کننده برساختن هویت به منزله آینه کج و معوج فرهنگ اطلاعاتی است. براساس فرهنگ اضطرار هیچ فردایی وجود ندارد و بایستی بی درنگ همه چیز را امتحانی احساس و تجربه کرد. لذا فرهنگ خودشیفتگی مصرفگرا که «لش» از آن سخن به میان می آورد یا « وایت » در زمان خود جماعت آخرالزمان مینامد؛ جماعت زمان بیزمان است که مشخص کننده جامعه شبکه ای است که جان پناه میسازد نه بهشت.!
سرعت تغییر فرهنگ و جامعه در عصر اطلاعات و ارتباطات در نابودی مکان در ورای زمان در جوامع متفاوت است. اما این تغییر آیا فقط در ذهن صورت میگیرد و قدرتی ندارد. حال برساختن هویت اینکه چگونه، از چه چیزی توسط چه کسی و به چه منظوری و برای این امر از چه مواد و مصالحی مثل تاریخ، جغرافی، زیست شناسی نهادهای تولید و بازتولید خاطره جمعی، رؤیاهای شخصی دستگاه و جهاز قدرت و وحی و الزامات دینی استفاده می شود امری مهم است.
حال سه صورت از برساختن هویت از هم متمایز هستند. هویت مشروعیت بخش که بر اساس نظریه اقتدار و سلطه سِنتِ است سلطه توسط نهادهای غالب برای گسترش سلطه بر کنشگران اجتماعی صورت میگیرد و هویت مقاومت که برای حفظ ارزش از سوی کنشگران انجام می شود که ننگ بر آن زده شده است و اما آنچه مورد اهمیت در این تحقیق است هویت برنامهدار است.
این نوع هویت زمانی تحقق مییابد که کنشگران اجتماعی از هر مصالح فرهنگی قابل دسترس برای تغییر شکل کل ساخت اجتماعی بهره میگیرند. مثل زمانی که فمنیسم از سنگرهای دفاع از حقوق و هویت زنان خارج می شود و پدر سالاری را به چالش میکشد.
در این تحقیق تأکید بنده بر روی این فرایند هویتسازی است که می تواند پایبندی زنان به هویت فرهنگیاشان را مستحکمتر یا متزلزل نماید. هویت برنامهدار به معنای تلاش برای تحمیل شیوه های جایگزین توسعه اقتصادی، حیات اجتماعی حاکمیت نه اعلام آرمانگرایانه رؤیاها. به طوری که فرایند یکپارچگی به دنبال ایجاد حق برای سوژه است.
یادآور میشوم کههارول لاسول ۳ کارکرد برای رسانه ها در نظر گرفته است؛ بر اساس نظر وی یکی از کارکردهای رسانه ایجاد انسجام اجتماعی از طریق انتقال اطلاعات است که ارزشها و هنجارها بنیان تجربه مشترکاند و انسجام اجتماعی را افزایش می دهند. در این جریان اجتماعی شدن رسانه با بهره گرفتن از صحنه نمایش فرد را در جامعهای قرار میدهد که وی بتواند خود را با آن هم هویت ساخته و معرفی کند؛ لذا پس ازجذب شدن فرد به آن جامعه یا اجتماع جمعی احساس بیریشه بودن یا از خود بیگانگی وی از میان میرود یا کاهش مییابد؛ اما این امر شاید به نوعی دیگر باعث قرار گرفتن فرد در اجتماعی شود که با آن اجتماع اشتراکات ارتباط متقابل، درک و احساس متقابل نداشته باشد و فقط در زمان و محدوده صحنه نمایش و در طول مواجهه با آن شبکه صورت گیرد و لذا فرد دچار بحران هویت گردد.
۲-۷-۳- نگرش خوشبینانه و بدبینانه به رسانه ها
نظریهپردازن دو نگاه خوشبینانه و بدبینانه به رسانههای جمعی دارند؛ اکثر نظریهپردازان بدبین به رسانه ها معتقدند که رسانه موجب از خود بیگانگی انسان شده است، در این میان اشارهای دارم به نظریات اندیشمندانی چون، گئؤرک زیمل (از خود بیگانگی انسان نوین(۱۹۱۸-۱۸۵۸)، ژورژگوریچ، هربرت مارکوزه[۱۲۳] (تک ساحتی شدن انسان در جامعهی معاصر)، مسألهی قرن بیستم از نظر فروم، از خود بیگانگی از دیدگاه شریعتی، از خود بیگانگی به وسیله زهد و از خود بیگانگی مذهبی و سپس بحث خود را با از خود بیگانگی فرهنگی، و رهایی از خود بیگانگی و بازگشت به خویشتن دکتر شریعتی مبحث از خود بیگانگی انسان را به اتمام میرسانم؛ همانگونه که دکترشریعتی علم و تکنولوژی را موجب از خود بیگانگی انسان معرفی می کند؛ دامنه پیشرفت این علم تکنولوژی؛ از ابزارهایی چون اینترنت و شبکه های ماهوارهای فارسی زبان به عنوان شاهراه ارتباطی بهره میگیرد تا محتواهایی خودساخته جوامع غرب، در ذهن اجتماعات انسانی معناهایی را به مرور پدید آورد. حال این معنا انسان را به سوی مصرفگرایی، سبک زندگی غربی، پایبندی به فرهنگ خودی یا بلاعکس بر تضعیف آن تقویت می کند؛ پاسخ قابل کسب در پایان راه این پایان نامه خواهد بود.
یکی از اندیشمندانی که در خصوص از خود بیگانگی انساننوین سخن به میان آورده، گئورگ زیمل[۱۲۴] جامعه شناس آلمانی است؛ وی در آخرین فصل اثر مشهور خود یعنی «فلسفه پول» مقدمهای را برای نظریهی از خود بیگانگی مهیا ساخت؛ زیمل بیان داشته، «پول شیء وارگی ناب است میان اشیاء به شکلی که در حکومت اقتصادی این اشیاء تجلی یافته است. وی معتقد است، در جهان شیء واره شده روابط پولی، هر گونه فرصت و موقعیت فردی برای خلاقیت و تحول فزاینده را محدود مینماید. لذا فرهنگ عینی برفرهنگ ذهنی برتری یافته است؛ زیمل، بر اینباور است در جامعه نوین، انسان در اسارت فرآوردههای فرهنگی ساختۀ خود پیش از پیش گرفتار آمده است. زیمل در موقعیت فرهنگی کنونی؛ « انسان نوین را در حلقهی محاصرهی چیزهایی میبیند که نیازها و آرزوهای او را تحت سلطه و در تنگنا قرار میدهند: تکنولوژی فرآوردههای “غیر لازمی” را برای آوردن نیازهای “ساختگی” انسان میآفریند….؛ انواع عناصر فرهنگی او را در محاصره گرفتهاند بیآنکه برای او معنایی دربرداشته باشند. فرد تحت فشار این عناصر است… » (به نقل از کوزر، ۱۳۶۸: ۲۶۶). او یک نوع احساس و به اصطلاح وبر «یک قفس آینده» را پیش بینی میکند که در آن افراد در چهارچوب کارکردهای اجتماعی یخ خواهند بست و تکمیل عینی جهان به بهای فساد روح بشری تمام خواهند شد(همان).
برخلاف زیمل که تکنولوژی را موجب فردگرایی و اسارت انسان در دست عناصر فرهنگی جهان نوین عنوان داشته؛ ژورژ گوریچ[۱۲۵] جامعه شناس فرانسوی در کتاب “انسان تک ساختی"، گرفتاری انسان امروز را توسعهی تکنولوژی ندانسته، بلکه شیوهی بهرهگیری از تکنولوژی یا شیوهی بهرهگیری از انسان و طبیعت به سود توسعه و تکامل تکنولوژیکی و مالاً به سود افزایش تولید بازدارنده یا تحمیل مصرف اجباری میداند. او معتقد است،… «جهان کنونی حوزه تعقل فرد به مسائل تکنولوژی و ارزیابیهای تک ساختی است. بدین ترتیب تدریجاً ابزار تولید برانگیزنده تعقل افراد میگردند و بالنتیجه آزادمنشی و استقلال شخصی از ساخت وجود آدمیرخت برمیبندد. در جریان این دگرگونی ابزار تولید نقش رهبری اخلاقی آدمی را نیز در دست میگیرند و جهان چیزها شناخت بشر را بسوی ارزشهای مادی رهبری میکند»(به نقل از مارکوزه، ۱۳۶۲: ۱۰۸).
از دیگر اندیشمندی که در خصوص از خود بیگانگی انسان در جامعه اطلاعاتی امروز سخن به میان آورده و معتقد است که پیچیده شدن روابط شهری در جامعه اطلاعاتی آینده، موجب بیقدرتی و ناتوانی حسی آشکار فرد می شود و افراد خصوصاً در کشورهای در حال توسعه دیگر قدرت کنترل تحمیل اراده و خواست خود را نسبت به محیط یا شیء یا فرد دیگری نخواهند داشت؛ سیمن، میلز و لوکاچ است. سیمن، مفهوم از خود بیگانگی را در پنج زمینهی بینادی بهکار میبرد: ۱- بیقدرتی یا ناتوانی[۱۲۶] ۲- بی معنایی[۱۲۷] ۳- بی هنجاری[۱۲۸] ۴- انزوا[۱۲۹] ۵- از خودغریبگی[۱۳۰].
وی معتقد است؛ این مفهوم از یک سو اشاره به عدم توانایی حسی افراد برای کنترل پیامدها دارد و از سوی دیگر به عدم توانایی حسی فرد برای پیش بینی پیامدهای رفتاری باز میگردد(کورز، ۱۳۶۸ :۴۱۲). از نظر سیمن، انسان درجامعهی امروز به وسیله علم بر موانع طبیعی محیطی سیطره یافته، اما در مقابل، وسایل و ابزارها نیز موجب شده تا فناوری بر او مستولی شود. در واقع انسان امروز در زندان دستاوردهای تمدنی و مادی خود اسیر شده است(همان). و این امر موجب عدم رضایت او خواهد شد.
در قرن نوزدهم مسألهی از خود بیگانگی انسان این بود که خدا مرده است؛ اما در قرن بیستم از نظر فروم مسأله این است که انسان مرده است. در قرن بیستم از خود بیگانگی بیمارگونه است. و انسانها ممکن است به صورت آدمکهای خودکار و عاری از عواطف انسانی درآیند. شاید بتوان این عبارت را که امرسون میگوید:« به سخن دیگر انسان میباید بر احساس از خود بیگانگی که وی را به صورت پرستشگر بیاراده و بیعقل بتها در آورده غلبه کند و خویشتن حقیقیخود را بازیابد»(فروم، ۱۳۸۲).
اما در فضای مارکسیستی از خود بیگانگی فردی و جمعی ظهور بیشتری دارد. در ادبیات مارکسیستی، «بیگانگی» به عمل یا حالتی اطلاق می شود که طی آن یک فرد، گروه، نهاد یا جامعه، از نتیجه یا محصول کار خود، از محیطی که در آن زندگی می کند، از دیگر انسانها و در نهایت از خود، بیگانه می شود(ریتزر، ۱۳۷۶).
دکتر شریعتی از سردمداران تفکر “بازگشت به خویشتن” طرح از خود بیگانگی فرهنگی در جوامع شرقی را ارائه کرده است. او درآثارش در شناساندن فرهنگی خودی، زدودن زنگارها از آیینهی فرهنگ خویش و توجه دادن مردم به ویژه قشر روشن فکر به عواقب از خود بیگانگی فرهنگی و جذب دربست و بدون چون و چرای عناصر فرهنگ و تمدن غرب تلاش نموده است، دکتر شریعتی از خود بیگانگی را حالتی میداند که در آن شخصیت واقعی انسان زائل میگردد و شخصیت بیگانهای (انسان یا شیء) در آن حلول میکند و انسان غیر را خود احساس میکند، از نظر دکتر شریعتی علم برای ایجاد قدرت و تسلط انسان بر طبیعت است؛ نه ایجاد زیبایی؛ بنابراین علم امروز به یک بیغرضی پلید و خطرناکی دچار شده است. این بیغرضی که اسمش سیانیتیسم و رسمش اسکولاستیک جدید است. این بیغرضی انسان را بیپناه کرده است و علم وسیلهای در دست سرمایهداری، پول و تولید شده، علم امروز قدرتهای خیره کننده به وجود میآورد، اما خود انسان در زیر این قداراههای عظیم علم مجهول میماند و مسخ و مجنون یعنی الینه (شریعتی، ۱۳۶۰: ۶۰-۵۹). دکتر شریعتی در از خود بیگانگی به وسیله زهد بیان داشته:
«انسان در لحظات کار کردن و در متن جامعه سالم و انسانی و در متن روابط با دیگران و با جامعه و ماشین و طبیعت و لحظات خود را میسازد و خود را میشناسد»( همان: ۱۴ و ۲۱۲). به تعبیر وی از خود بیگانگی فرهنگی حلول دیگری در خود است. در هر شکلی عبارت از این است که انسان آن چه را که هست به عنوان “خود” احساس نکند، بلکه چیزی را به نام خودش حس کند که خودش نیست. وی برای توصیف از خود بیگانگی فرهنگی در تعریف از فرهنگ میگوید: «فرهنگ عبارت است از مجموعه تجلیات معنوی، هنری، تاریخی، ادبی، مذهبی و احساس یک قوم که در طول تاریخ آن قوم فراهم آمده و شکل مشخصی گرفته، این تجلیات، دردها، نیازها، کیفیت جنس روح و فطرت خصوصیات اجتماعی و زیست مادی و بالاخره روابط اجتماعی و ساختمان اقتصادی آن قوم را توجیه میکند. موقعی که من مذهب خودم، ادبیات خود.، احساسها، رنجها و دردها و نیازهای خود را درفرهنگ خود احساس میکنم در واقع خودم را احساس میکنم و بنابراین فرهنگ روبنا و نمودی است از زیربنا و بود واقعی جامعه و تاریخ جامعه خود»(همان: ۲۰۴).
با توجه به این دوتعریف فوق، از خود بیگانگی فرهنگی شرایطی است که عناصری که سازندهی فرهنگ و روح ملت دیگری بودهاند در فرهنگ روح ما حلول کرد و ما را به سوی از خود بیخود کشاندهاند. و این مسألهای است که از نظر شریعتی مسألهی مبتلا به کشورهای جهان سوم است: شریعتی معتقد است آنچه جوامع جهان سوم را الینه ساخته ماشین، بورکراسی و تکنوکراسی نیست بلکه «… بورژوازی هم به مرحلهای رسیده تا ما را الینه کند؛ آنچه ما دچارش هستیم و از همه خشنتر و خطرناکتر است، الیناسیون فرهنگی است» (همان: ۲۰۲- ۲۰۴).
شریعتی معتقد است جامعهای که بر روی پایه های نهادی وجود خود ایستادگی کند و عناصر فرهنگ غیر را با خودآگاهی و آزادی و بر اساس نیاز و پسند خود دست به انتخاب زند رشد و گسترش حقیقی یافته، اما «اگر در مسیر این انتخاب، با حالت «خیرگی» و «خودباختگی» یا «فشار و هجوم» یا «درشرایط وابستگی» و یا « اخلال در وجود قالب غیر» به تقلید جبری یا بهگونه تشبیه به غیر و «کتمان خویش» خود را در برابر هجوم و غلبه فرهنگ و روح بیگانه رها کند ویا بکوشد که خود را به بیگانگی بیاراید و بدان تفاخر بنماید و یا در برابر حلول شخصیت بیگانه به تسلیم و رضا تن در دهد در اینصورت از نظر شخصیت بیمار است»(همان: ۱۵۲).
دکتر «علی شریعتی» در کتاب «انسان بیخود» مفهوم از خود بیگانگی را به معنای «جنزده شدن» گرفته و نوعی بیماری که در آنحال، انسان خودش را آنچنان که واقعیت و حقیقت دارد، حس نمیکند بلکه «جن» را در « خود » مییابد و میشناسد. دکترشریعتی سپس بحث الیناسیون را درباره ماشین(بهوسیله تکنوکراسی) و درباره پول و بورژوازی، وحدتوجود، مباحث فرهنگی، الیناسیون به وسیله هدف و حتی زهدگرایی و… بهکار میگیرد و تقبیح مینماید(شریعتی، ۱۳۷۲: ۲۲۴-۱۸۹). اگر مجموعه ارتباطات آدمیان را بتوان به چهار ارتباط «باخود، با خدا، با جامعه و با طبیعت» تلفیق داد و بحث از خود بیگانگی را نیز در هر چهار ارتباط مطرح نمود، در دو قسم این ارتباطات، بحث از خود بیگانگی با بحث هویت ارتباط مییابد: ارتباط با خود که به هویت فردی مربوط می شود و ارتباط با جامعه که به هویت جمعی باز میگردد. در سطح هویت فردی، ممکن است شخصی از خودبیگانه شود و من غیر را به جای خود بگیرد و در پوشش، تظاهرات بیرونی، سخن گفتن، آرمانها و آرزوها، در شیوه ارتباطات و دادوستدها، خواسته های دیگری را نه تنها برخواستههای خود ترجیح دهد، بلکه عین خواسته های خود بداند؛ مثلاً از اثر هنریای خوشش بیاید که اصلاً ربطی به او و هویت و سوابق و علائق و.. او ندارد. اینجاست که در سطح فردی، هویت فرد تبدیل به غیر شده و این شخص دچار از خود بیگانگی می شود. در سطح هویت جمعی نیز ممکن است گروهی، طبقهای، ملتی، قومییا جامعهای، بهجای بازشناسی خود و سوابق خود، بهجای شناخت هویت سابق(منصورنژاد، ۱۳۷۹: ۶۱-۵۸).
در نهایت میتوان چنین برداشت کرد که در صورتیکه بین هویت فردی و هویت جمعی اختلاف افتد، درمبنای اصالت فرد این امر بیگانگی است اما مذموم نیست؛ ولی در صورتی که جامعه اصیل تقلی شود؛ ناهماهنگی هویت فردی با هویت جمعی، آسیب و نقص تلقی می شود. هویت فردی و هویت جمعی، مشترک معنویاند.
دکتر شریعتی در رهایی از خود بیگانگی و بازگشت به خویشتن اینگونه بیان داشته :
«هر ملتی با تاریخ راستین خویش پیوند گیرد و از ذخایر غنی فرهنگ حقیقی خویش تغذیه کند و به فطرت اصیل و طبیعی خویش بازگردد و از بیماری الینه شدن فرهنگی شفا یابد و به کشف مجدد خویش نائل آید و برروی دو پای خویش بایستد و قدرت آنرا بیابد که خود ببیند وخود تجزیه و تحلیل و قضاوت نماید و از این طریق به دو خصلت ممتاز انسانی رسد که یکی صاحب رای بودن و دیگری صاحب اراده بودن و این یعنی انسان…»(شریعتی، ۱۳۶۰: ۱۲۸). در بحث از خود بیگانگی و بازگشت به خویشتن انسان فروم نیز معتقد است که تنها میتوان با فراهم ساختن جامعهای سالم و هماهنگ با نیازهایش، میتواند خویشتن را از عواقب دیوانگی خود مصون نگهدارد (فروم، ۱۳۸۲: ۷۶).
۲-۸- بخش هفتم: جمعبندی چارچوب مفهومی تحقیق:
رویکرد پژوهش حاضر مخاطب پژوهی است و به تاثیر پیام ها بر مخاطبان می پردازد. از آنجا که موضوع مورد مطالعه بین رشته ای است، یعنی به بررسی رابطه بین مفهوم هویت فرهنگی(جامعه شناختی) و مفهوم رسانه(مقوله ای ارتباطی) می پردازد. دستگاه نظری منسجمی نیز برای تبیین رابطه این دو مفهوم وجود ندارد، بلکه برخی از تئوری های محدودی وجود دارند که تنها در سطح کلان و خرد به تبیین این دو پدیده پرداخته اند. لذا به جای چارچوب تئوریک، از چارچوب مفهومی(Conceptual Framework) استفاده می شد.برای تدوین چارچوب مفهومی نیز به دیدگاه هایی پرداخته می شود که بر نقش عوامل مختلف تعیین کننده از جمله نهاد رسانه در تثبیت و دگرگونی ارزش ها و مولفه های هویتی تاکید دارند. اکنون پس از مرور مفاهیم اساسی تئوریهای پیش گفته به تدوین چارچوب مفهومی پژوهش حاضر می پردازیم. از آنجایی که موضوع این پژوهش تلفیقی از دو مفهوم هویت فرهنگی و رسانه است، برای تدوین مولفه و عناصر هویت فرهنگی از دیدگاه ها و تئوری های مربوط به این حوزه(تئوی تاجفل و جنکینز) و همچنین نتایج مطالعات تجربی داخلی و خارجی کمک گرفته شده است.
براساس مطالب ذکر شده درنهایت هویت عبارت است از مجموعه ویژگی ها و صفت هایی که تعریفی را از خود تشکیل داده و مرز بین من و دیگری درسطح فرد، گروه و اجتماع را با فرد، گروه و اجتماع دیگر مشخص می کند. هویت درواقع عبارت است از تعریف هر شخص، گروه و اجتماع از خود؛ به نحوی که به آنها عینیتی جداگانه بخشیده می شود.
هویت به ویژگی یا ویژگیهایی گفته می شود که بر مبنای دو بعد تشابه و تمایز، موجب شناختن و شناسایی افراد و اشیاء میشوند. هویت به عنوان محمل و وسیله شناخت، به درک و فهم افراد از خود و دیگران به عنوان یک وجود مشخص و متمایز کمک می کند. هویت به عنوان منبع و سرچشمه معنا، منبع شناخت احساسات، عواطف، سازمان دهنده کنشهای جمعی و فردی ماست. و هویت در عین داشتن یک سرچشمه پایدار، جریانی پویاست و دارای لایه فردی و جمعی است(ساعی، ۱۳۹۰).
در کلی ترین تقسیم بندی هویت را می توان به دو سطح هویت فردی و جمعی تقسیم کرد که هویت فردی مجموع ویژگی هایی است که یک فرد یا پدیده را از فرد یا پدیده های دیگر متفاوت می سازد و هویت جمعی مربوط به مولفه ها و معیارهایی است که گروهی از افراد یا پدیده ها را از گروه های دیگر جدا می کند. هویت جمعی دارای ابعاد و سطوح متفاوتی است که یکی از این ابعاد مربوط به هویت فرهنگی می شود. هویت فرهنگی سبب شناخته شدن و متمایز کردن فرد و جامعه از دیگر افراد و جوامع می شود. به نوعی میتوان گفت که هویت فرهنگی حاکی از تداوم بین گذشته و حال است و نفس این تداوم، خود برشناخت گذشته دلالت می کند (هنوی، ۱۳۷۳: ۴۷۲ و ۴۷۴). هویت فرهنگی شامل تمام ویژگی های فرهنگی می شود که یک گروه را با گروه دیگر متفاوت می سازد و به آن عینیت و تعریف متفاوتی می دهد. در کلی ترین تقسیم بندی هویت فرهنگی شامل همه انباشته های مادی و غیرمادی یک محیط فرهنگی می شود که معمولاً با یک سرزمین ملی رابطه دیالکتیکی دارد. هویت فرهنگی رابطه بسیار تنگاتنگی با هویت ملی دارد. بنابراین در اینجا منظور از هویت فرهنگی درواقع همان هویت فرهنگی ایرانی-اسلامی می باشد که دارای سابقه تاریخی چندهزار ساله می باشد.
باتوجه به مطالب ذکر شده و تقسیم بندی های متکثر از هویت فرهنگی در این پژوهش هویت فرهنگی در یازده بعد مفهوم سازی می شود. این مولفه ها و ابعاد عبارت اند از: هنر ایرانی، ترتبیت فرزندان براساس اصول ایرانی و اسلامی، پوشش و حجاب بومی و اسلامی، احترام و افتخار به گذشته تاریخی، مفاخر ایرانی، ادبیات ایران، گرایش به ذائقه غذایی ایرانی، آداب و سنن ایرانی، دین و تعالیم دینی، تعلق خاطر به زبان فارسی و گذران اوقات فراغت براساس عرف ایرانی – اسلامی. که باتوجه به موارد ذکر شده، هدف نگارنده بررسی جامع و مانع مولفه های هویت فرهنگ ایرانی بوده است.
در صده های گذشته، با توجه به ثبات ساختارهای اجتماعی و خانوادگی، و تدوام بدون نقص جریان جامعه پذیری، اصول و ویژگی ها و ارزش های فرهنگی جامعه ایران در طول تاریخ بازتولید می شده است. اما در صده اخیر تغییرات اجتماعی بسرعت افزایش پیدا کرده و نهادهای اجتماعی کارکرد بازتولید هویت فرهنگی خود را تا حدی از دست داده اند. اما باتوجه به ویژگی ها ی جامعه جدید، رسانه با کارکرد همبستگی اجتماعی و بازتولید و انتقال ارزش های اجتماعی به کمک جامعه آمد. شبکه های ماهواره ای نیز یکی از رسانه های قویی در زمینه انتقال ارزش های اجتماعی می باشند اما از آنجا که برنامه های تولید شده و پیام های انتقال داده شده از طریق این رسانه ها، در جامعه غربی و براساس اصول و ارزش های فرهنگی غربی برساخته می شوند لذا اشاعه این تولیدات از طریق شبکه های فارسی زبان به جامعه ایرانی، مردم ایران و مخصوصاً زنان ایران را دچار تضاد فرهنگی و ارزشی کرده و به تدریج باعث می شود که افراد، هویت فرهنگی سابق خود را از دست داده و با نهادی شدن ارزش های جدید انتقال داده شده از طریق رسانه ماهواره (براساس سبک زندگی و ارزش ها و انباشته های فرهنگی غربی)، هویت فرهنگی ایرانیشان استحاله شده و نسبت به مولفه ها و ارزشهای فرهنگی ایرانی در هر دو سطح عینی و ذهنی واگرا می شوند. درنتیجه هویت فرهنگی جدیدی برساخته می شود که بسیاری از وجوه و ارزش های فرهنگی غربی را در خود می پذیرد. این وضعیت جامعه را با تضاد هویت فرهنگی دوگانه روبرو می کند و افراد دچار بحران هویت فرهنگی می شوند.
براساس مطالب ذکر شده، شبکه های ماهواره ای فارسی زبان در چهار سطح بر تضعیف هویت فرهنگی ایرانی زنان تاثیر می گذارند: اولین سطح مربوط به مواجهه با شبکه های ماهواره ای فارسی زبانی است که در کشورهای غربی هدایت می شوند. مواجهه با شبکه های ماهواره ای درواقع مهمترین و بنیادیترین سطح رابطه ماهواره و هویت فرهنگی را رقم می زند چراکه تنها درصورتی که با شبکه های ماهواره ای مواجهه شود سطوح دیگر تاثیر شبکه های ماهواره ای فعال می شوند.
دیگر سطوح تاثیر شبکه های ماهواره ای فارسی زبان بر هویت فرهنگی ایرانی زنان عبارت است از: اعتماد به برنامه های شبکه های تلویزیون ماهواره ای؛ زمانی که مخاطب به برنامه های این رسانه اعتماد می کند سرعت پذیرش و نهادی سازی سبک زندگی و ارزشها و پدیده های فرهنگی اشاعه شده بتوسط ماهواره را سرعت می بخشد و از این طریق بر تضعیف هویت فرهنگی خود تاثیر می گذارد همچنین اعتماد به برنامه تلویزیون ماهواره باعث فعال شدن سطح دیگر آن یعنی ایجاد احساس رضایت و خشنودی از استفاده برنامه شبکه های ماهواره ای می شود که این نیز به نوبه خود هم بصورت مستقیم باعث تاثیرگذاری بیشتر محتوای برنامه های ماهواره ای بر هویت فرهنگی مخاطبان شده و هم باعث تشدید در افزایش استفاده و مواجهه با این رسانه می شود.
علاه بر این عوامل در سطح چهارم، بحث محتوای برنامه های تلویزیون فارسی زبان ماهواره مطرح می شود. همچنانکه می دانیم برنامه های تلویزیونی محتواهای متفاوتی دارند. در یک تقسیم بندی کلی انواع محتواهای برنامه های تلویزیونی را می توان به برنامه های خبری و اطلاعاتی، موضوعات علمی و مستند، برنامه های آموزشی و محتوای تفریحی، هیجانی و ارزشی تقسیم کرد که براساس ماهیت آنها، محتوای ارزشی غربی که در قالب برنامه های سرگرمی، تفریحی و هیجانی انتقال داده می شود بیشترین تاثیر منفی را بر هویت فرهنگی بومی و پایبندی به آن می گذارد. درنهایت برای تبیین تاثیر استفاده از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان بر هویت فرهنگی گزاره های نظری ذیل بیان شده است:
بسیاری از دیدگاه ها و تحقیقات تجربی که در فصل دوم این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند برآن بودند که رسانه ها از جمله رسانه شفاهی تلویزیون به ویژه تلویزیون های ماهواره ای نقش موثری در تاثیرگذاری بر ارزش ها، هویت فرهنگی و سبک زندگی مردم گذاشته است.
دانیل لرنر معتقد است که رسانه ها پیام آور ارزش های و ایده های نو، فاصله گرفتن از ارزش های ستنی و عامل نوسازی جامعه هستند و استفاده رسانه به فروپاشی سنتگرایی کمک می کند. این کار با بالا رفتن انتظارات و توقعات، باز شدن افقها، توانا شدن مردم به تخیل ورزیدن و خواهان جایگزینی شرایط زندگی بهتر برای خود و خانواده عملی میشود.
دیوید رایزمن تاریخ تحولات جوامع مختلف را به سه دوره سنت راهبر، درون راهبر و دگر راهبر تقسیم بندی کرده است که درد وره سوم عامل جامعه پذیری نسل ها رسانه ها هستند و نقش خانواده و نهادهای ستنی کاهش پیدا می کند. وسایل ارتباط جمعی، تودهها را تحت تأثیر قرار میدهند و هویت های خاص خود را القا میکنند. انسان در این دوره در پی امحای اصول فرهنگی بومی، روابط سنتی و پابرجای خانوادگی، خویشاوندی، همسایگی و وسایل ارتباط جمعی دوستیهای قدیم است. رسانهها افراد را می سازند، آنهم نه در میان جمع خانواده و یا در گوشهی عزلت، بلکه در میان گروه دوستان و همسالان. تأثیر آموزشی رسانهها در تمام طول حیات انسان تداوم مییابد و رسانههایی مانند تلویزیون، رادیو (و تکنولوژیهای نوین ارتباطات و اطلاعات) دائماً افراد کلیشهای و متحدالشکل توده را هدایت میکنند و به رفتار آنها نظم میبخشند و در واقع هویت فرهنگی آنها را دوباره شکل می دهند.
جورج گربنر مبدع تئوری کاشت، اذعان می کند که رسانه های جمعی به ویژه تلویزیون نگرش ها و ارزش هایی را که از قبل در فرهنگ وجود دارد پرورش می دهند و این ارزش ها را در بین اعضای یک فرهنگ حفظ و تکثیر می کند. در عین حال تلویزیون به طور فزآینده ای یک دیدگاه غیرواقعی از جهان را در ذهن مخاطب کشت می کند و هویت های فردی و فرهنگی جدیدی در او به وجود می آورد. نظریه کاشت به عنوان یکی از نظریه های قابل توجه در آثار درازمدت رسانه ها، محتوای رسانه ای را به مثابه محیطی می نگرد که انسان در آنجا زندگی و خود و دیگران را تعریف می کند و باورها و پیش فرض هایش درباره واقعیات اجتماعی را بسط می دهد و حفظ می کند. نظریه کاشت، تأثیر عمده رسانه ها را فرهنگ پذیری می داند و نه ترغیب. به نظر گربنر، تلویزیون داستانگوی بزرگ عصرماست و برنامه های آن جمعیت زیادی را تحت پوشش قرار می دهد. همه برنامه های تلویزیون از سرگرم کننده تا خبری، الگوهای تکراری و مشابهی را عرضه می کند که گاهی اوقات اسطوره نامیده می شود. این الگوها برای تاثیر بر درک بینندگان از جهان ارائه می شود. بنابراین قرار گرفتن در معرض تلویزیون در درازمدت به تحکیم پایدار جریان اصلی و غالب فرهنگی در ذهن بیننندگان منجر می شود. گربنر دو دسته از رسانه ها را از هم تفکیک می کند.رسانه های انتخابی و رسانه های غیر انتخابی. رسانه های انتخابی رسانه هایی هستند که به طور انتخابی مورد استفاده قرار می گیرند مانند رسانه های نوشتاری، فیلم(سینمایی)، نوارهای صوتی و تصویری و شبکه های کابلی که نیازمند سواد و عاقل نوعی گزینش هستند. اما یک رسانه نسبتاً غیر انتخابی با یک رشته پیام های محدود در دسترس تمامی گروه ها قرار گرفته است. این رسانه تلاش می کند تا برخی از تفاوت ها را از میان بردارد و گروه های بیشماری را که به طور سنتی تجانسی با یکدیگر ندارند در جریان فرهنگی خود جذب کنند که این رسانه همان تلویزیون و شبکه های تلویزیونی ماهواره ای است.
به اعتقاد آنتونی گیدنز، هویت انسان معاصر خصلت «بازاندیشانه یا بازتابی» دارد. بازتابندگی هویت به معنای سیال بودن هویت و تغییر آن در نتیجه شرایط فرهنگی و اجتماعی، ظهور دانش ها، دانستنی ها و بخصوص فناوری های ارتباطی و رسانه ای جدید است.. این مختصات جدید، ماهیت، انتظارات و الگوهای زندگی روزمره را تغییر می دهد. اشکال جدید شناخت و دانش مدرن(فناوری ها و رسانه ها)، بازیگران عرصه اجتماعی را قادر می سازد که در همه جا از خانواده گرفته تا سبک زندگی، شغل و حرفه و دولت را به چالش بطلبند. مدرنیته این امکان آن را نمی دهد تا چیزهای زیادی را برای زمان طولانی بدیهی انگاشته شود. رسانهها به ویژه تلویزیون از طریق عرضه صورت های عینی شده از انواع کالاها، اشیاء، روش ها و ایده ها همراه با زمینههای کاربرد و استفاده از آنها، و همچنین پیچاندن مفاهیم در بسته های تبلیغاتی، مردم را به پذیرش سبکهای تازه و الگوهای فرهنگی جدید ترغیب می کنند .امروزه در دوران فرامدرن پدیده جهانی شدن و بسط ارزش های جهانی نیز از طریق رسانه های فراملی صورت می گیرد.از این نظر، یک نظام ارزشی و هویت فرهنگی شکل می گیرد که با هویت فرهنگی و نظام ارزشی سنتی گذشتگان متفاوت است. باتوجه به این مطالب بر مبنای چارچوب نظری مدل نظری پژوهش حاضر را اینگونه ترسیم مینمایم:
شکل (۲-۳) مدل نظری تبیین پایبندی به هویت فرهنگی
۲-۸-۳- فرضیه های تحقیق
بین برخورداری و استفاده از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و میزان پایبندی زنان به هویت فرهنگی رابطه وجود دارد.
- بین محتوای برنامه های شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و میزان پایبندی زنان به هویت فرهنگی رابطه وجود دارد.
- بین میزان رضایت از برنامه های شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و میزان پایبندی زنان به هویت فرهنگی رابطه وجود دارد.
- بین میزان اعتماد به برنامه های شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و میزان پایبندی زنان به هویت فرهنگی رابطه وجود دارد.