۲۵.83134723 (بیلیون کیلومتر) تقسیم بر ۸۶۱۶۴.09966 (ثانیه) = 299792.458 کیلومتر در ثانیه .سرعتی که برای حرکت اوامر خدا در ثانیه بدست می آید 299792.458 کیلومتر در ثانیه است، و این سرعت همان سرعت حرکت نور در ثانیه است. در رابطه با زیگزاگی حرکت کردن نیز چنانکه می دانیم چیزی در فضا مستقیم حرکت نمی کند بلکه هر چیزی تحت تآثیر نیروی جاذبه کائنات خم می شود. و خم شدن مکرر به این طرف و آن طرف ناشی از نیروی جاذبه کائنات نیز مسیری زیگزاگی برای پدیده ایجاد می کند. این نور النور در بیان عرفانی و اسلامی آن همان نور ذات پروردگار جهان است همانطور که در قرآن کریم «نور» از اسماء خداوند است و تنها اسم مادی او تلقی می شود که در کائنات حضوری محسوس دارد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دکتر علی اکبر خانجانی با نگاه عرفانی به اسم «نور» خداوند در ارتباط با علم فیزیک میپردازد:
E=mc2 فرمول معروف آلبرت اینشتن، از اساس نظریه نسبیت است. این فرمول را مهمترین و در عین حال افسانهایترین بیان ریاضیاتی از کائنات نیز دانستهاند.
از این فرمول جدالبرانگیز سبز فایل چنان بر میآید که هر چیز دارای جرم در جهان هستی اگر به سرعت نور برسد تبدیل به نور میشود که بیوزنترین پدیده در عالم ماده است. این بدان معناست که کل کائنات وعالم ماده وطبیعت حاصل انقیاد و کاهش سرعت نور و یاحاصل انقباض نور است. یعنی هر چیزی در عالم ماده از جنس نور و دارای ذرات نوری است و نور همان ماده اولیه ساختار جهان است. در اینجا به حکمت اشراق از شهاب الدین سهروردی میرسیم که حدود هزار سال پیش جهان هستی را از نور دانستهاست.
ولی فرمول مذکور که بیش از آنکه یک فرمول فیزیکی باشد فرمول فلسفی تلقی میشود و دارای ماهیتی متافیزیکی است. بیان دیگری هم دارد و آن این که اگر هر جرمی در عالم ماده به سرعت مجذور نور 2 (300000 کیلومتر در ثانیه) برسد تبدیل به انرژی مطلق میشود که این حدود سیصد هزار مرتبه از نور رقیقتر و سبکتر ومنورتر است. و این همان معنای فیزیکی «نور النور» در عرفان اسلامی می باشد که به مثابه ذات نور است که نور آفتاب در قبال آن به ظلمت میماند.
4-1-3 اهميت مبحث نور
«اشيا در اين عالم يا از خود نور منتشر ميكنند و به واسطه نور خود ديده ميشوند ـ مانند خورشيد، شيشه گداخته، رشته لامپ و فلز مذاب- و يا به واسطه نوري كه بر اثر تابش به سطح خارجي آنها به چشم انسان ميرسد ديده ميشوند. بر اين اساس هر شيء غيرنوراني در مواجه با تابش نور سمتي از آن را جذب ميكند كه به انرژي گرمايي تبديل ميشود، قسمتي را از خود عبور مي دهد و قسمت ديگر را منعكس ميكند كه موجب رويت آن ميشود. اما جداي از فرايند علمي نور در طبيعت، مفهوم و ماهيت نور همواره مورد توجه بشر بوده است. نور در اديان و مذاهب مورد احترام و تقدس بوده است. در دين زرتشت، تفسير هستي، فرشتهشناسي و تقدس آتش بر مبناي نور است. دردين يهود، اولين مخلوق خدا، نور است و در مسيحيت، عيسي مسيح(ع)، «كلمه» و «نور» و يا خدا و نور و يا پدر نورهاست و در نور ساكن است. در اسلام نيز بر معنويت نور تاكيد شده است. همچنين نور در عرفان وتصوف با تأسي از قرآن، اسمي از اسماء الهي دانسته شده و عبارت از تجلي حق به اسم «الظاهر» يعني وجود ظاهر در تمام موجودات و گاه بر هر چه كه پنهان را آشكار ميكند از علوم لدني، و ارادات الهي كه ماسوي الله را از دل بيرون ميكند، اطلاق ميشود. «نور، مترادف ضياء و ضوء و روشنايي است. در لغت و در اصطلاح علوم نور و ضوء اندكي متفاوتند. ضوء «نور ذاتي شي» مضي و كيفيتي است كه كمال بالذات شي شفاف ـ از آن جهت كه آن شي شفاف است ـ محسوب ميشود. اما نور از غير خود مستفاد شده و كيفيتي است كه جسم غيرشفاف از آن بهرهمند شده و شفاف بالفعل ميگردد» ( نوربخش،1383 ،40،39).
4-1-4 نور در قرآن و حديث
«قرآن سورهاي به نام «نور» دارد. در اين كتاب آسماني چهل و سه بار كلمه نور و بيست و سه بار كلمه ظلمت آمده است. نيز اين دو كلمه يازده بار در كنار يكديگر مطرح شده است. «نور» در همه موارد به صورت مفرد و «ظلمات» به صورت جمع آمده و معاني آنها در موارد مختلف متفاوت است. براي نمونه گاه مساوي و معادل تورات و انجيل و عديل هدايت است و گاه نور و ظلمات، به معني بينابيني و كوري بكار رفته است. گاه مساوي با پيامبر(ص) دين حق و راه راست و كتاب آسماني و قرآن آمده است. گاه نيز به معناي اجر و پاداش بكار رفته و گاه منظور نور حسي است. نور در برخي آيات كنايه از ايمان و رهبر و راهنماست و ظلمات، كنايه از كفر و راه باطل و گمراهي است.خداوند در آغاز سوره انعام ميفرمايد «الحمدلله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظمات و النور» از سندي نقل كرده كه ظلمات و نور بر شب و روز اطلاق ميشود و بر جهنم و بهشت اطلاق ميشود. در تفسير منسوب به ابنعربي آمده است :[اين آيه] ظهور كمالات و صفات جمال و جلال خداوند بر مظاهر تفاصيل موجودات است. او كمال مطلق بوده و حمد مطلق، مخصوص ذات اوست كه جامع صفات و اسماء است.» در اين تفسير، سماوات، عالم ارواح است و ارض، عالم جسم دانسته شده است. خداوند در عالم جسم، مراتب ظلمات را كه حجابهاي ظلماني ذات اوست، انشاء كرده و در عالم ارواح نيز نور علم و ادراك را مقرر كرده است. ملاصدرا دنيا را ظلمت و آخرت را عالم نور دانسته است.
نمونه ديگر، آيه نور است كه در اين آيه پنج بار كلمه نور تكرار شده و بيشتر كلمات آن مانند مشكوه، مصباح، زجاجه، كوكب، دري، شجره، مباركه زيتون، يضي، نار و يهدي است كه از حيث تاويلي و معناشناسي با نور مرتبطاند. اين آيه مورد توجه بسياري از حكيمان و عارفان بوده و تفسير و تاويلهاي بسياري از آن كردهاند» ( همان منبع،42،43).
4-1-5 قداست نور
«به منظور شناخت بهتر عنصر نور، بايد به نمودها و نقش هاي آن توجه کرد. نور، پديده اي است که محتاج تعريف نيست؛ زيرا بنا بر اقوال منطقيون، شرح و تعريف بايد موجب ظهور بيشتر معرّف شود؛ در صورتي که نور از همه چيز ظاهرتر و آشکارتر است. به اين ترتيب، ميتوان گفت هيچ چيز به اندازه نور از تعريف بي نياز نيست. پاکي، روشني و وابستگي نور به عالم برتر، وجهي قدسي و معنوي به آن ميبخشد. نور جايگاه ايزدان و فرشتگان است و قديسان گاهي هاله اي از نور به همراه دارند. در اغلب، مذاهب سالک بايد بر تيرگي هاي عالم مادي و نفس وجودي اش غالب شود تا به وارستگي و حيات طيبه راه يابد. از اين رو، در اين بخش وجه قدسي نور، بنا بر مراتب وجودي آن بررسي ميشود» ( ابراهیمی دینانی،1383 ،77).
4-1-6 خداوند، نورالانوار
«در انديشه هرمس، «آتوم» با ماهيت نوراني اش خالق يگانه و تنها سرچشمه پايدار انرژي است. هرمسيان به وابستگي نور و زندگي معتقد بودند و براي نور منشأ الهي قائل شدند. در ايران باستان، از خالق جهانيان تعبيرهاي دقيق تر و مفصل تري عرضه ميشود . زردشت معبود يگانه، اهورامزدا را در مقام تنها موجود ستودني معرفي ميکند و نماد و نشانه حضور او را نور و ديگر عناصر نوراني ميداند: «روشني، آتش و آفتاب تجلي اهورامزداست. اهورا به وسيله نور تجلي ميکند نور مايه زندگي و خورشيد، افزار زندگي است.» .در اين آيين نيز نور وجود اهورا، معبود شايسته پرستش، حيات بخش ديگر موجودات است؛ به همان شيوه اي که در سطح فروتر و مادي، خورشيد به زندگي بشر گرما و جنبش و تکاپو ميبخشد. آفرينش با خلقت نور آغاز ميشود؛ اما در آيين يهود بيشترين رابطه نور و معبود، هنگام تجلي الهي آشکار ميشود.در اين گونه تجلي ها، ماهيت نوراني خداوند را دود يا ابري تيره احاطه ميکند. شايد اين هاله تيره نمادي از وجه کبريايي و صفات جلاليه خداوند باشد؛ نمادي که صفات رحمت و غضب خداوندگار را با هم آشکار ميکند. از طرف ديگر، اين ماهيت دو گانه ميتواند اشاره اي باشد به اينکه هرچه جز خداوند و انوار اقدس او، فاني و تباه شدني اند و تنها موجودي که هستي مطلق دارد خداوند يگانه است» (رضی،1360 ،89).
«در دين مسيح، خداوند نور مطلق است. در اغلب متون ديني مسيحي، از وي با عنوان «پدر» ياد ميشود؛ نوري که سرشار از حيات و زندگي است. عيسي (ع) در توصيف خداوند ميفرمايد: «پس گويم اگر کسي مانند خدا شود سرشار از نور گردد، اما اگر او يک تن گردد، جدا از خداوند، سرشار از ظلمت شود».
توصيفات خداوند در وجه نوراني، در دين مبين اسلام به کمال رسيده است. اولين و اساسي ترين ويژگي نور در اسلام، اصل الهي آن است. در سوره نور، آيه نور، خداوند بهصراحت خود را نور آسمانها و زمين معرفي ميکند:«الله نورالسموات و الارض» (نور، آیه35). در آيه هاي ديگر، خداوند يا نورالانوار، نور را به خود نسبت ميدهد؛ يعني از نظر نحو و ترکيب عبارت، کلمه «نور» به خداوند و ذات او اضافه شده است. با اين وصف چنين برداشت ميشود که هر جا نوري وجود دارد، پرتويي از انوار ايزدي به ظهور رسيده است.
در دين اسلام، مصاديق و نمادهاي نور، بنا بر تقرب هر يک از مخلوقات به ذات احديت معين ميشود. رسول اکرم (ص) داراي نزديک ترين جايگاه به مقام الهي است. از اين رو، برترين تمثّل نوراني خداوندگار در ميان مخلوقات است» ( هالروید،1388، 234).
4-1-7 حقيقت محمديه
«نور وجود ختميمرتبت، به منزله اولين مخلوق خداوند، از حضرت آدم (ع) در وجود انبياي االهي حضور داشته و در نهايت، با بعثت حضرت محمد (ص) به اوج اشراق و تجلي رسيده است.
«خورنه» يا «فره» ايزدي، «شخينا» يا «سکينه» و «کلمه الله» همگي پرتوهاي حقيقت محمديه به شمار ميروند و به ترتيب، در دين زردشتي، يهودي و مسيحي از آن ها نام برده شده است.
در آيه 52 از سوره «شوري» ، خداوند در وصف رسول اکرم ميفرمايد: «جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا و انّک لتهدي الي صراط مستقيم». در آيه هاي قبل، ابتدا خداوند کتاب آسماني قرآن را نوري هدايتگر معرفي ميکند که عبادالله را به صراط مستقيم راهنمايي ميکند. در اين آيه، با کاربرد ادات تأکيد («انّ» و لَ») پيامبر اکرم همچنون کلام خداوند، در نقش نور هدايتگر معرفي ميشود. در آيه پانزدهم سوره مائده نيز با بهره گرفتن از دو فعل يکسان، بر نوراني بودن وجود رسول اکرم (ص) و قرآن مجيد اشاره شده است.
نکته در خور توجه ديگر همساني نور وجود نبوي با نور عقل است. منظور از عقل در اين مبحث نزديک ترين مخلوق به نورالانوار و کامل ترين موجود در عالم وجود است. در کتاب شريف اصول کافي و شرح آن آمده است: اول مخلوق خداوند روح نبي اکرم (ص) بود. در روايتي، اولين مخلوق خداوند قلم بوده و در روايتي ديگر، اولين مخلوق فرشته اي کروبي است. در بعضي روايت ها نيز اولين خلق خداوند عقل ذکر شده و در برخي ديگر نور وجود حضرت رسول اولين مخلوق است.اين ها تمام صفات و اوصاف يک چيزاست به اعتبارات گوناگون که به حسب هر صفتي به ناميديگر ناميده ميشود. در واقع نام ها زياد است و مسمياز جهت ذات و وجود يگانه است؛ اما ماهيت ،ذاتاً جوهري است .بنابراين، در ايران مزدايي، نور وجود پيامبر (مانند بهمن يا منش برتر) اولين آفريده و «نور پيدايش عالم هستي است که نزديک ترين چيز به ذات الوهيت است».( ارنست،1387، 151)
4-1-8 نور و وجود
«آنچه ذيل اين عنوان بررسي ميشود، بنا بر رابطه عنصر نور با مراحل آفرينش و مرتبه وجود ی مخلوقات است. در آيين هرمس، در وصف آتوم (خالق هستي) آمده است: «آتوم نور است، سرچشمه هميشه پايدار انرژي است … انرژي از ابديت به کيهان القا ميشود و انرژي به نوبه خود حيات را به همه درون کيهان القا ميکند.» در توصيفي ديگر، عقل که وظيفه خلقت بشريت را بر عهده دارد، منبع حيات و نور معرفي ميشود. بر اساس اين تعبيرها، نور آتوم يا اولين مخلوق وي، يعني عقل- که به نسبت ديگر موجودات، مقرب ترين مخلوق به آتوم است و بيشترين نور را کسب ميکند- آفرينش را شکل ميبخشد.
در دين زردشت، نام اولين مخلوق خردورز، بهمن است. بهمن از امشاسپندان يا فرشتگان مقرب است و ماهيتي نوراني دارد. انسان نيز با حضور نور آفريده ميشود. در توصيفي اسطوره اي آمده است: نخستين آفريده همه آب سرشکي بود زيرا همه از آب بود جز تخمه مردمان و گوسپندان، زيرا آنان را تخمه و نژاد از آتش است… ]اهورا[ آتش را چون اخگري آفريد و بدو درخششي از روشني بيکران پيوست.
شاکله وجودي اهريمن، بر خلاف خلقت انسان، از تاريکي و جهل است. تعبير و تأويل اين مفاهيم ميتواند اشاره اي به قواي معنوي و مادي وجود انسان باشد؛ به اين گونه که اصالت انسان جوهر نوراني و اهورايي است؛ ولي نفسانيات و وابستگي هاي مادي او را به سوي جهل و تاريکي سوق ميدهد.
از اين رو، تاريکي، سايه، عدم بصيرت و مرگ از يک جنس اند و نور، گرما، بينايي و زندگي نيز معادل يکديگرند. علاوه بر اين گونه آيات، با توجه به نور وجود خاتم انبيا، در حديثي قدسي به رابطه نور و زندگي اشاره شده است. در اين حديث آمده است: (يا احمدُ لولاکَ لَما خَلَقتُ الافلاک …». خداوند به رسول خويش خطاب ميکند که اگر او نبود، آسمان ها و در کل، عالم هستي آفريده نميشد. بنابراين، هستي حقيقي هر موجود بنابر مقدار تقرب به آن حضرت و مکتب وي مشخص ميشود؛ زيرا بعد معنوي اين منبع نوراني معادل است با ظلمت و در نتيجه، عدم و نيستي» (بلخاری،1388، 44).
4-1-9 نور و زيبايي
«نور و جمال، هر دو از يک جنس و گاهي مترادف با يکديگرند. امام خميني (ره) در شرح «دعاي سحر» ميفرمايد: «فالبهاءُ هو الحُسن و الحُسنُ هوَ الوجود، فکُلّ خيرٍ و بهاء و سناءٍ فهي مِن بَرَکاتِ الوجود و اظلالِه». اين عبارت ها گوياي وحدت سه گانه وجود، نور و جمال اند، و حسن و سنا تجلي هاي وجود دانسته ميشوند. در حکمت الاشراق سهروردي نيز بنا بر عبارت (کلٌّ لذتِ البرزخّيه انَّما حَصِلَت بِاَمر نوري» ( ابراهیمی دینانی،1383، 610).
«درک لذت هاي دنيايي به درک نور متضمّن در آن منحصر دانسته شده است؛ از اين رو لذتي که از مشاهده امر جميل و زيبا حاصل ميشود، به دليل انوار معنوي آن است. بنابر رابطه مستقيم نور، وجود و جمال نتيجه ميگيم هر قدر وجود (نور) قوي تر باشد، زيبايي نيز کامل تر خواهد و بود و «خداوند همه زيبايي و کمال است و هر چه جز اوست، همه و همه پرتويي از نور او، تراوش هاي وجود او و سايه هاي ذات اويند.» در فرهنگ معين نيز ذيل کلمه «بهاء» اين معاني- که از ترادف معنايي و هويت يکسان اين مفاهيم نشان دارد- ذکر شده است: نور، درخشندگي، زيبايي. در بررسي کارکرد نور و پيشينه آن در اين مفهوم، بايد ذکر کرد که بن مايه ها و قدمت پيوستگي نور و زيبايي در ايران باستان، و اوج تلاقي آن ها در آيين مقدس اسلام مشاهده ميشود.
در دين اسلام بيش از هر آيين ديگري به زيبايي پرداخته شده است. در اين مکتب، خداوند، در مقام نورالانوار بالاترين و کامل تررين منبع زيبايي است و زيبايي را دوست دارد. او از بندگان خويش ميخواهد به رنگ الهي (صبغه الله) و خوي و صفات پروردگار تقرب جويند. از اين رو، بنا بر يگانگي اصل و ريشه نور و زيبايي، آراستگي و زيبايي از آداب عبادت و حضور در معابد و مساجد است که جايگاه نور الهي اند: «خذوا زينَتَکُم ععند کُلِّ مَسجِدٍ». در عرفان اسلامينيز ميان سه عنصر نور، وجود و زيبايي رابطه اي مستقيم برقرار است؛ يعني هر قدر وجود قوي تر باشد، نور و زيبايي آن نيز آشکارتر و والاتر خواهد بود. نبي اکرم (ص) که مقرب ترين موجود به ساحت خداوند ی است و از بيشترين نور وجودي برخوردار است، آينه جمال الهي نيز به شمار ميرود.
در سطحي وسيع تر، بنا بر سوره «مومن»، آيه 64: «وَ صُوَّرَکُم فَاَحسَنَ صُوَرَکُم» يا آيه «لَقَد خَلَقنا الانسانَ في اَحسنِ تقويمٍ» زيبايي خلقت انسان نمادي از جمال الهي است. همچنين، نگريستن به زيبايي ظاهري آفرينش که پرتويي از انوار الهي به شمار ميآيد، به کسب نور معنوي و بصيرت بيننده ميانجامد» (افراسیاب پور،1380، 54)
4-1-10 نور، نماد وجود است و ظلمت، نماد عدم
«سهروردي در ابتداي رساله آواز پر جبرئيل، در شرح زمان و مکان واقعه، از زبان راوي مينويسد:
يک شبي که غسق شبه شکل در قعر فلک مينارنگ مستدي گشته بود و ظلمتي که دست برادر عدم است در اطراف عالم سفلي متبدد شده بود… از سر ضجرت شمعي در دست داشتم، قصد مردان سراي ما کردم.
راوي در شبي که تيرگي محض همه جا را فرا گرفته است، با شمعي در دست، قصد سراي مردان ميکند. در آثار سهروردي، تيرگي و ظلمت، به ويژه در اين عبارت، معادل عدم و نيست است؛ زيرا وجود حقيقي چيزي جز نور مطلق و نورالانوار نيست.از اين رو، اين شخص با در دست داشتن شمع که نمادي از وجود، علم و حيات است، به راه ميافتد. پيش از اين گفته شد که در اديان کهن و اغلب آيين ها، ميان نور و وجود رابطه اي تنگاتنگ برقرار است و هرچه موجودي به منبع اصلي آفرينش و آفريدگار عالم تقرب بيشتري داشته باشد، سهم او از نور و حيات نيز بيشتر است. بهمن، لوگوس، پتاهيل، روح، عيسي مسيح (ع) و در نهايت، نور وجود حضرت ختميمرتبت، به واسطه تقرب به منبع آفرينش و بهره مندي از نور حيات و هستي، قدرت حيات بخشي نيزکسب کرده اند. مخلوقات نيز به واسطه افاضه اين واسطه هاي نوراني به وجود آمده اند. همچنين، در قرآن کريم نور معادل حيات، و ظلمات معادل ومرگ و نيستي در نظر گرفته شده است. در روايت سهروردي اول شخص حکايت، در عالم اشراق به سوي کسب معرفت يا درجه بالاتر حيات گام بر ميدارد. از اين رو، توصيف مقدماتي رواي، گوياي حرکت سالک به سوي عالم جان است»( بلخاری،1388، 82).
«بوركهارت بر اين باور بود كه هنر اسلامي شامل دو اصل است كه به نكاح يكديگر درميآيند، اين دو عبارتند از: حكمت و فن. خود او از حكمت لازم براي فهم ارزش معنوي هنر اسلامي نه تنها در مرتبه مابعدالطبيعه صرف، بلكه همچنين در مرتبه كيهانشناسي نيز برخوردار بود.
پس هنر اسلامي نوعي فضاي خالي ايجاد ميكند و همه پريشانيها و تمايلات شهواني دنيا را از ميان برميدارد و نظامي را جايگزين آن ميسازد كه مبين تعادل، آرامش و صلح است. نماد را تجلي بيواسطه و غيرنظري واقعيت منوي تعريف كرده ايم. شايد ميبايست تاكيد كرد كه اين تعريف مطلقاً تحت تاثير مكتب تازه تاسيس «روانشناسي ژرفا» نيست. اين امر بدين معناست كه بيان «واقعيت معنوي» ميبايست در ژرفترين معناي عبارت فهميده شود. از اين روي نمادگرايي اسلامي همواره به انديشه بنيادي اسلام، يعني تصور وحدانيت اشاره دارد.
وحدانيت خداوند، هم منحصر است ـ يعني هيچ امري با او قابل قياس نيست ـ و هم شامل ـ يعني هيچ امري خارج از سيطره خداوند نيست. از ديدگاه نخست، هيچ نمادي امكان وجود ندارد و اين امر توجيه آن دسته از كساني است كه به نفي وجود نمادها در چارچوب دين اسلام ميپردازند. اما در ديدگاه دوم كه بر شمول همه جانبه خداوند مبتني است، نمادپردازي امري ضروري و ناگزير است.
به طوري كه نمادپردازي همواره چيزي بيش از يك امر ضمني نيست؛ به همين دليل كه هيچ كسي نميگويد خورشيد نمايانگر خداوند است بلكه خورشيد نه خداست و نه غير از خدا. بدين شيوه، كل عالم نمادي از خداست- البته تا حدي كه مدعي چيزي غير از آنچه هست، نباشد. در ميان نمادهاي وحدت ـ كه موضوع آن همواره وحدت هستيشناسانه عالم است و نه وحدت متعالي به معناي دقيق آن ـ عميقترين و آشكارترين نماد، نور است كه هنرمند مسلمان به خوبي ميداند كه آن را چگونه جذب كند، عبور دهد و به هزاران طريق مختلف درخشان و مشعشع سازد.
از ديدگاهي نور از حيث نمادين مساوق وجود است زيرا بدون نور هيچ صورتي نميتواند ادراك شود. مطابق نص قرآن: «خداوند نور آسمانها و زمين است». نور امري واحد است و صرفاً به واسطه مداخله تاريكي كه هيچ حقيقتي از خود ندارد، كثير مينمايد. بدون نور كه اختلافاتش ناشي از كاهش و ضعف نور است، تاريكي به خودي خود عدم محض است. تاريكي مقام عدم تمايز يا اعماء است، در حالي كه نور اساس ظهور و تجلي است».( بورکهارت،1386، 23، 96، 112، 114)
4-1-11 نور و جمال انساني
«اقبال لاهوري در تقسيم بندي تصوف اسلامي، به دو گروه «اصحاب جمال» و «اصحاب نور» اشاره ميکند. در نظر اصحاب جمال، حقيقت نهايي چيزي جز جمال خداوند نيست.از نظر اصحاب نور هم حقيقت همان نور است که با اشراق و تفکر بايد به آن پي برد.با تأکيدي که روزبهان بقلي بر ستايش جمال و زيبايي دارد، و با توجه به تعريف فوق از تصوف جمال پرستي، ميتوان نتيجه گرفت که نور جمال خداوند بيشترين پرتو خود را به مخلوق برگزيده، يعني نوع آدميبخشيده و نوع بشر، آينه دار جمال الهي است. در عبهر العاشقين آمده است: «فَجَعَلَ (اللهُ) الاشخاصَ الآدميين مشکاه نور بهائه و سناء صفاتهِ و محلّ اظهار بروز تجلّيه». در اين توصيف، وجود انسان ها محل تجلي نور صفات خداوند است و بنا بر ادامه عبارت، نور – که عامل تجلي زيبايي است- موجب الفت و عشق انساني ميشود» (افراسیاب پور،1380، 127).
4-1-12 هنر نسبت كامل انسان با خداوند و حقيقت
«هنر صورت كامل نسبت انسان با حقيقت تلقي شده است. صورتي كه در آهنگ و وزن وايقاع تجلي ميكند و با آن شعر و موسيقي و نقاشي وحدت پيدا ميكنند و بيان شاعرانه كاملترين صورت بياني ميشود كه حقيقت در اين صورت بياني و واسطه حضوري امكان انكشاف مييابد. از اينجاست كه گفته اند هنر حقيقي مقامي است كه در آن انسان به حال خلوص و خلاص و رهايي ميرسد. در اين حال انسان از اشتغالات جهان بيرون ميرود و رهايي مييابد و حضوريات خويش را بيان ميكند. اين غير از صرف خيالپردازي و بازي تخيلي و تقليد و تشبيه حسي زيباييشناسانه صرف است. اين مراتب هنري با تزكيه و خلوص حاصل ميشود، نه با تقويت نفسانيت چنانكه در عصر حاضر در هنر مدرن ميبينيم. اساساً بنياد هنر مدرن بر توهم و تخيل نفساني تبيين شده و انتزاعيت اين هنر از اين مراتب حكايت ميكند. انتزاعيت هنر مدرن موجب زشتي و بيقوارگي و فقدان ايقاع و آهنگ مناسب صورت هنري است كه اگر صورت زيبا نباشد معنايي كه در آن تجلي ميكند نيز زشت و قهرآميز خواهد بود.
از اين منظر وحي و علم لدني را بايد در مقام اولياء و انبياء چونان هنر حقيقي تلقي كرد كه كاملترين صورت را نيز دارند. اين صورت در وحدت و زيبايي و آهنگ و وزن، تقارن و تعادل و تساوي و نسبتهاي رياضي به ظهور آمده است و نام بيان هندسي مقدس به خود گرفته. به هر تقدير حكمت معنوي در زيباترين صورت كه همان صورت هنري است تجلي ميكند».( مددپور، 1387، 155،156)