نهم اینکه اخراج بنی قینقاع با نظارت عباده بن صامت، نشان می دهد که پیامبر۶تصمیم گرفته است تا بیاعتباری عهد و پیمان قدیم را اثبات کند. عباده متحد یهودیان بود اما در نزد پیامبر۶از آن ها بیزاری جست و تکلیف یهود را به پیامبر۶واگذاشت. این امر برای بی تأثیر جلوه دادن اقدامات عبدالله بن ابی نیز کافی است. گرچه ذکر شده است که فشار عبدالله سبب بخشش و تخفیف درباره ی بنی قینقاع شد، اما شدت عمل پیامبر۶باید درس عبرتی برای دو گروه و طوایف دیگر یهود باشد که اگر پیمان شکستند و تعدّی کردند، کمترین حد در مقابله با آن ها اخراج از سرزمینشان است و در صورت تخلف باید منتظر تنبیهی شدیدتر از این باشند. علاوه بر این اقدام شدیدتر ممکن بود سبب عکس العمل دیگر طوایف گردد. در حالی که پایههای قدرت جامعه نوپای اسلامی هنوز کاملا مستحکم نشده بود. پیامبر۶در قبول اصرار ابن ابی حفظ جبهه داخلی از پراکندگی را مد نظر داشت. زیرا درگیری آشکار به نفع اسلام و مسلمانان نبود.[۱۰۰۸]
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۷-۱-۲- تحلیل جنگ قینقاع
شأن نزول آیاتی از سوره ی المائده، درباره ی غزوه ی بنی قینقاع ذکر شده است.[۱۰۰۹] درگیری پیامبر۶با یهود بنی قینقاع به دلایل مختلفی صورت پذیرفت که مهمترین آن ها عبارت بود از:
الف)پیمان شکنی آنان: به تصریح تمام مورّخان، نبردهای رسول خدا۶با یهودیان پس از پیمان شکنی آنان اتفاق افتاده است. جنگ با «بنی قینقاع»پس از «بدر»، جنگ با «بنی نضیر»پس از«احد»وجنگ با«بنی قریظه»پس از«احزاب»بود.پس ازجنگ«بدر»،زمانی که رسول خدا۶ شنید یهودیان«بنی قینقاع»پیمان شکنی نموده اند، خواست بار دیگر آن ها را بیازماید. بدین روی، عده ای را به دنبال آن ها فرستاد و آن ها را در بازار «بنی قینقاع»گرد آورد و به آنان فرمود: ای گروه یهود! از آنچه بر سر قریش آمد بترسید و اسلام آورید! بزرگان طایفه در جواب رسول خدا۶گفتند: ای محمّد!چنان گمان می بری که ما همچون قریش خواهیم بود. کشتن عده ای از قریش تو را مغرور نکند، آنان بی تجربه بودند و از فنون رزم خبر نداشتند. به خدا قسم ! اگر ما با تو جنگ کنیم، خواهی فهمید که با کسانی همانند ما نجنگیده ای ! یهودیان با این جملات نابخردانه شان، دشمنی خود را با پیامبر اعظم۶آشکار کردند و بر پیمان شکنی خود صحّه گذاشتند و در واقع، به طور آشکارا، اعلان نبرد نمودند. آیه ی شریفه در جواب آنان نازل شد: «قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلىَ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهَاد»[۱۰۱۰]«به آن ها که کافر شدند بگو: «(از پیروزى موقت خود در جنگ احُد، شاد نباشید!) به زودى مغلوب خواهید شد (و سپس در رستاخیز) به سوى جهنم، محشور خواهید شد. و چه بد جایگاهى است!.»
ب)به جهت آشوبهای اجتماعی و بی بندباری: این گروه اولین کسانی بودند که نقض پیمان میکردند. با اینکه گفتار و کردارشان آشکارا اعلام نبرد بود، اما رسول خدا۶با آنان مدارا می نمود،گفتارها و رفتارهای زننده شان را تحمل میکرد ومسلمانان را نیز به بردباری فرامی خواند. یهودیان به جای اینکه عبرت بگیرند و از کردههایشان پشیمان شوند، بر جسارتشان می افزودند. طولی نکشید که آنان دست به آشوبهای اجتماعی زدند و با ایجاد تحریک و آشوب، نظم جامعه ی اسلامی را برهم زدند و از طریق تنگ کردن معیشت و زندگی مسلمانان، می خواستند بر آنان چیره شوند، آشکارا مسلمانان را مورد آزار و اذیت و تمسخر قرار می دادند و در جامعه، به بی بندوباری پرداخته، به کارهای منافی عفّت دست می زدند و بدین گونه، روابط خود با مسلمانان را تیره و تار نمودند. اوج بی بندوباریهای یهود در اشعار و هجویات کعب بن اشرف بروز پیدا میکرد. کعب مردی کینه توز و ازدشمنان سرسخت اسلام بود. او شعر می سرود و در شعرهایش، زنان مسلمان را نام می برد و بدین نحو، مسلمانان را اذیت میکرد.
ج) دستور مستقیم الهی: پیامبر خدا۶این وضعیت را تحمّل می نمود تا اینکه آیه ی شریفه ی قرآن نازل شد: «وَ إِمَّا تخََافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَه فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلىَ سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یحُِبُّ الخَْائنِین»[۱۰۱۱]«و هر گاه (با ظهور نشانههایى،) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (که عهد خود را شکسته، حمله ی غافلگیرانه کنند)، به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است زیرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد!»رسول اکرم۶پس از نزول این آیه،فرمود:ازخیانت یهود«بنی قینقاع» بیم دارم. به همین دلیل، برای جنگ با آنان حرکت کرد.[۱۰۱۲]
رسول خدا۶با اذن الهی، ابولبابه را در مدینه، به جانشینی خود گماشت و با سپاه اسلام، در حالی که پرچم را به دست علی بن ابیطالب۷یا به قولی به عموی بزرگوار خود حمزه داده بود، به سوی یهودیان«بنی قینقاع»حرکت کرد و به مدت شش یا پانزده روز یهودیان«بنی قینقاع»را محاصره کردند، تا آنان به تنگ آمدند و تسلیم شدند، ولی آن حضرت۶با وساطت و اصرار عبداللّه بن ابی، از کشتن آنان درگذشت، فرمود تا از مدینه بیرونشان کنند و اموالشان، پس از کسر خمس آن، بین مسلمانان قسمت شد.[۱۰۱۳] تعداد جنگجویان بنی قینقاع را هفتصد تن ذکر کردهاند. آن ها تسلیم شدند، وساطت عبدالله بن ابی سبب شد که پیامبر۶دستور به تبعید آن ها را بدهد و عباده بن صامت – هم پیمان پیشین – مأمور این کار شد. آن ها به أذرعات شام تبعید شدند و عباده آن ها را به ذباب رسانید و گفت هر چه دورتر بهتر[۱۰۱۴]. آن ها مدت یک ماه در وادی القری بودند و یهود وادی القری به پیادگان آن ها مرکب دادند تا به أذرعات بروند.[۱۰۱۵]تبعید آن ها همراه زن و فرزندانشان صورت گرفت. اموالشان مگر خمس آن، نصیب مسلمانان گردید و بعد از این ماجرا بیشتر تجارت داخلی مدینه به دست مهاجران افتاد. یهود اسلحه و وسایل زرگری خود را باقی گذاشته بود.[۱۰۱۶]
۷-۱-۳- نکات آیات جهت ایجاد الگو
جنگ با شجاع ترین و ثروتمندترین گروه یهود سبب شد:
۱- این طرز فکر یهود و منافقین را که مسلمانان ضعیف هستند از بین برود، زیرا امکان این بود که صبر و تحمل پیامبر۶در مورد این گروه بر ضعف مسلمانان تعبیر شود.
۲- جنگ با این گروه سبب شد جنگ با دشمنان دیگر در نظر مسلمانان آسان تر شود.
۳- غنایم مسلمانان از یهود بنی قینقاع، اشتیاق مسلمانان را به جنگ با دشمن بیشتر کرد.
۴- از ناحیه ی یک دشمن داخلی که نقاط ضعف و قوت را به خوبی می شناخت و خطرش به مراتب بیشتر از دشمنان خارجی بود، آسوده شدند.
۵- درگیری با گروهی از یهودیان، از یک جنگ واحد و فراگیر میان پیامبر۶و یهودیان آسانتر بود. اقدام بنی قینقاع پیمان شکنی بود و اگر با آن ها مقابله شد و دیگر طوایف به کمک آن ها نیامدند، دلیل بر وقوف بر پیمان شکنی این طایفه بود. آنچه سبب ایجاد وحدت میان یهود شده بود و بعضی را به بعضی دیگر پیوند می داد، عامل محبت قومی، دینی و ملی بود نه عهد و پیمان با هم.[۱۰۱۷] اما در ماجرای این گروه می بینیم که با وجود اخراج این طایفه دو طایفه ی دیگر علقه ی قومی و ملی شان به جوش نیامد که باید دلیلی داشته باشد. دلیل آن آگاهی بر نتایج نقض عهد با مسلمانان بود.
۶- حکومت اسلامی می بایست پیوسته نسبت به گروه های تشکیل دهنده ی جامعه، نظارت داشته باشد و در صورت دیدن اموری که برخلاف اتحاد و امنیت جامعه ی اسلامی است،عکس العمل متناسب نشان داده و راه های مذکور در این حادثه را یکی یکی بپیماید مثل تأمل و بردباری؛ گوشزد نمودن با مهربانی؛ اخطار به شکل شایسته؛ اعلام عدم سازش در صورت تداوم نادرستی، لغو پیمان در برابر پیمان شکنی، جنگ، تبعید و. . ..
۷-۲- غزوه ی بنی نضیر
بنی نضیر، قبیله ی یهود ساکن در مدینه تا نخستین سالهای هجرت و نام یکی از غزوات پیامبر۶در سال چهارم هجری است.[۱۰۱۸] قبیله ی بنی نضیر پیش از ظهور اسلام در یثرب (مدینه) ساکن شدند. درباره ی منشأ آنان روایات متفاوت است. یعقوبی آن ها را طایفه ای از قبیله ی جُذام میداند که یهودی شدند و در کوه نضیر اقامت گزیدند و از آن پس به نام این کوه خوانده شدند. روایت دیگر آنان را از نسل هارون بن عمران۷دانسته که پس از وفات موسی۷و پیش از مهاجرت قبایل عرب اوس و خزرج بدانجا که به سبب سیل عَرِم صورت گرفت، در آن ناحیه ساکن شده بودند.[۱۰۱۹]دومین درگیری آشکار میان مسلمانان با یهود، درگیری با طایفه ی بنی نضیر بود.آن ها نه تنها پیمان شکستند، بلکه به جان پیامبر۶نیز سوءقصد کردند. برخورد با آن ها چهار ماه پس از جنگ احد صورت گرفت.[۱۰۲۰]
مقارن ظهور اسلام و پیش از جنگ اُحد قبیله ی بنی نضیر ظاهراً با ابوسفیان ارتباط داشتند. پس از هجرت پیامبر۶به مدینه، بنی نضیر در شمار دیگر یهودیان با مسلمانان، پیمان مصالحه بستند و عهد کردند که در صورت حمله ی دشمنان به مدینه در کنار مسلمانان به دفاع بپردازند و از تأمین مالی و جانی کفار قریش و برقراری روابط تجاری با آنان خودداری کنند. اما از آنجا که بنی نضیر پیمان خود را زیر پا گذاشتند، در ربیع الاول چهارم هجری غزوه ی بنی نضیر به وقوع پیوست.
یهودیان و منافقان از شکست مسلمانان در جنگ «احد»، بسیار اظهار شادمانی میکردند و درپی فرصتی برای واردکردن آخرین ضربه بر پیکر نوپا و خسته ی اسلام بودند. یهودیان«بنی نضیر» به مال و دژهای مستحکم خود، دل خوش کرده بودند که قرآن کریم در این باره می فرماید: «هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الحَْشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یخَْرُجُواْ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونهُُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَئهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یحَْتَسِبُواْ وَ قَذَفَ فىِ قُلُوبهِِمُ الرُّعْبَ یخُْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِى الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبرُِواْ یَأُوْلىِ الْأَبْصَار»[۱۰۲۱]«او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد(با مسلمانان)ازخانههایشان بیرون راند!گمان نمىکردید آنان خارج شوند،و خودشان نیز گمان مىکردند که دِژهاى محکمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مىشود امّا خداوند از آنجا که گمان نمىکردند، به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند، به گونهاى که خانههاى خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران مىکردند؛ پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم!» آنان به مال و ثروت و قلعههایشان می نازیدند و مغرور بودند و تصور میکردند که هیچ کس نمیتواند بر آنان غلبه یابد و از این رو، همواره با خدا و پیامبر۶درمی افتادند: «ذَلِکَ بِأَنهَُّمْ شَاقُّواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَاب»[۱۰۲۲]«این به خاطر آن است که آن ها با خدا و رسولش دشمنى کردند و هر کس با خدا دشمنى کند (باید بداند) که خدا مجازات شدیدى دارد!» و با اینکه با پیامبر اعظم۶، پیمان داشتند، ولی با دشمنان آن حضرت۶همکاری میکردند و پیمان شکنی می نمودند و حتی برای جنگ با رسول خدا۶جایزههایی تعیین کرده بودند.[۱۰۲۳]
ابن اسحاق بن یسار مىگوید:ابو براء عامر بن مالک، سالار بنى عامر درمدینه خدمت پیامبر۶ رسید و هدیهاى بهپیامبر۶داد، پیامبر۶فرمود: من هدیه ی مشرک را نمىپذیرم مگر آنکه اسلام بیاورى. سپس اسلام را بر وى عرضه کرد، اما او اسلام نیاورد ولى انکار هم نکرد و گفت: اى محمّد دین تو نیکو و زیباست، اگر کسانى از یاران خویش نزد اهل نجد بفرستى، آن ها دعوت تو را مىپذیرند. پیامبر۶فرمود: من از اهل نجد بر یاران خود بیم دارم. ابوبراء گفت: من آن ها را پناه مىدهم، بفرست تا بهدین تو بخوانند. پیامبر۶ منذر بن عمرو را به همراه چهل تن از مسلمانان نامى (و بنابر نقلى قاریان قرآن) بفرستاد که «حارث بن صمه و حرام بن ملحان و عروه ی بن اسماء و نافع بن بدیل خُزاعى و عامربن فهیره»از آن جمله بودند. انس بن مالک گوید: پیامبر۶هفتاد تن را که عمرو بن امیه ضمری نیز جزء آن ها بود به هدایت و ارشاد اهل نجد مأمور کرد. آن مکان حد فاصل سرزمین بنى عامر و بنى سلیم بود، منذربن عمرو، حرامبن ملحان را با نامهاى از پیامبر۶نزد عاص بن طفیل فرستاد اما او بدون توجه به نامه، حامل نامه را کشت و بنى عامر را بر ضد فرستادگان پیامبر۶تحریک کرد، اما آن ها نپذیرفتند و گفتند: ما پناه ابوبراء را نمىکشیم که او پیمان کرده و پناه داده است. عامربن طفیل وقتى نتوانست بنى عامر را تحریک کند سراغ قبایل بنى سلیم رفت و آن ها را برضد یاران پیامبر۶برانگیخت، افراد این قبیله اصحاب پیامبر را محاصره کردند و درگیرى آغاز شد. یاران پیامبر۶جنگیدند تا همگى به جز کعب بن زید بهشهادت رسیدند کعب که در بین کشتهشدگان افتاده و به شهادت نرسیده بود به وسیله یاران پیامبر۶نجات پیدا کرد.[۱۰۲۴]و بنا بر نقلی در محلّ بئرمعونه[۱۰۲۵]، عابر بن طفیل، گروهی از بنی سلیم و عطیه و رعل و ذکوان را جمع کرد به جز عمرو بن امیه، هفتاد تن را به شهادت رسانیدند. عمرو به مدینه آمد و در راه دو تن از مشرکان را که از قبیله ی عامر و از بنی کلاب بن ربیعه[۱۰۲۶] بودند کشت در حالی که آن دو از پیامبر۶امان داشتند. عامر بن طفیل کسی را نزد پیامبر۶ فرستاد و گفت: مردی از یاران تو دو تن از افراد مرا کشتند در صورتی که هر دوی آن ها از شما امان داشتند.[۱۰۲۷] خونبهای آن ها را بفرست.[۱۰۲۸] لحن کلام او گستاخانه بود؛ ولی سؤال اینجاست که چرا پیامبر۶به باج خواهی او پاسخ داد؟حلبی، [سه علت را برای رفتن پیامبر به نزد یهودیان، ذکرنموده است:
۱- پیامبر به نزد بنی النضیر رفت تا چگونگی کیفیت و مقدار خونبها در نزد آنان را جویا گردد.
۲- پیامبر به نزد بنی النضیر رفت تا راجع به دیه ی آن دو نفر کمک بگیرد.
۳- پیامبر برای گرفتن دیه و خون بها به نزد بنی النضیر رفت، زیرا بنی النضیر با بنی عامر، هم پیمان بودند.][۱۰۲۹]
پس از کشته شدن عدهاى از مبلغان اعزامى از سوى پیامبر اکرم۶به دست توطئهگران در ماجراى بئر معونه[۱۰۳۰] و کشته شدن دو تن از قبیله ی بنى عامر به دست تنها باز مانده ی حادثه ی بئر معونه، پیامبر اکرم۶بهناچار خونبهاى این دو نفر را بهقبیله بنى عامر باید مىپرداخت. بدین جهت پیامبر۶براى دریافت کمک مالى به همراه چند تن از یارانش بهمحله ی بنى نضیر رفت و این مسئله را مطرح نمود، آن ها به ظاهر پذیرفتند، زیرا آن ها هم پیمان او و بنی عامر بودند و پیامبر۶ می اندیشید آن ها باید بیش از دیگر سکنه ی مدینه او را یاری و مساعدت کنند.[۱۰۳۱]روز شنبه بود.[۱۰۳۲] آن ها گفتند:ای ابوالقاسم هر چه دوست داری انجام می دهیم. پیامبر۶نشست و به دیواری تکیه داد. آن ها با وجود این که برای شنبه حرمت قائل بودند اما می خواستند در این روز پیامبر۶را به قتل برسانند. حیی بن اخطب به یهودیان گفت: محمد همراه عده ی کمی که ده نفر بیشتر نیستند به اینجا آمده است؛ باید از بالای پشت بام سنگی بر سر او افکند و او را کشت.[۱۰۳۳] اگر او کشته شود یارانش پراکنده خواهند شد و قریش به مکّه باز خواهد گشت. فقط اوس و خزرج که هم پیمان شما هستند، باقی خواهند ماند. این کار باید روزی انجام شود، امروز انجام دهید و تمامش کنید.[۱۰۳۴]عمرو بن جحاش آماده ی این کار شد، اما سلام بن مشکم مخالفت کرد و گفت[۱۰۳۵]:[ما به غدر و مکر معروف خواهیم شد. این کار را نکنید که اگر آن را انجام دهید هر کس تا روز قیامت سرپرستی اسلام را به عهده بگیرد، دشمنی خود را با یهود آشکار خواهد کرد. او از تصمیم شما آگاه است و این کار، شکستن عهد استوار میان ما و اوست.][۱۰۳۶]گفتار سلام بن مشکم پیش گوئی نبود بلکه وضعیت و نتایج اقدام را به خوبی سنجید و این امر نشان دهنده ی واقف بودن یهود به عواقب پیمان شکنی و عملکرد خویش است. جبرئیل۷پیامبر۶را آگاه کرد، پیامبر۶به تنهائی به مدینه بازگشت. یارانش به جستجوی او پرداختند و چون او را نیافتند مردی گفت که ایشان را تنها، در راه مدینه دیده است. یهود از کرده ی خود پشیمان شد. مقتضاى پیمان و نیز عدالت و راه منطقى همان بود که پیامبر گرامى۶برگزید: پیامبر اعظم۶به تمام سربازان آماده باش داد و سپس توسط محمّدبن مسلمه اوسى به یهود «بنى نضیر»پیام فرستاد که در مدت ده روز مدینه را ترک گویند. زیرا پیمان شکنى کردهاند و از درِ مکر و حیله وارد شده اند، و اگر در این ده روز، این مرز و بوم را ترک نکنند خونشان هدر است[۱۰۳۷] و به نقلی گردن زده می شود.[۱۰۳۸] این پیام، افسردگى عجیبى در میان یهود پدید آورد و هر کدام گناه را به گردن دیگرى انداخت. یکى از سران آن ها پیشنهاد کرد که همگى اسلام آورند، ولى لجاجت اکثریت مانع پذیرفتن این پیشنهاد گردید.[۱۰۳۹] در نهایت، تصمیم بر این شد که کوچ کنند و در صدد برآمدند و شتر اجاره کردند تا مدینه را ترک کنند، حیی پیشنهاد کرد حصارها را محکم کنند، چهارپایان را داخل حصار ببرند، غذا برای یک سال کافی است و آب همیشگی است، محمد نمی تواند سالها ایشان را محاصره کند.[۱۰۴۰] و عبدالله بن ابی رهبر منافقان به آن ها پیام داد: تسلیم نشوید تا دو هزار نفر نیروهاى کمکى بهضمیمه ی یارى بنى قریظه براى شما برسد. بنى نضیر بهاین وعده دل گرم شد و به پیامبر۶پیام داد ما از مدینه بیرون نمىرویم هرچه مىخواهى بکن. این پیام منافقان را قرآن کریم چنین بازگو مى نماید:«أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ نَافَقُواْ یَقُولُونَ لِاخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئنِْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لَا نُطِیعُ فِیکمُْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکمُْ وَ اللَّهُ یَشهَْدُ إِنهَُّمْ لَکَاذِبُون»[۱۰۴۱]«آیا منافقان را ندیدى که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب مىگفتند: «هر گاه شما را(از وطن) بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم رفت و هرگز سخن هیچ کس را درباره ی شما اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما پیکار شود، یاریتان خواهیم نمود!»خداوند شهادت مىدهد که آن ها دروغگویانند!»اگر اخراج شدید، حتماً همراه شما بیرون خواهیم آمد و علیه شما هرگز از احدى فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یارى خواهیم کرد. این وعده یک وعده دروغین بود که قرآن کریم درباره آن مى فرماید: «وَ اللَّهُ یَشهَْدُ إِنهَُّمْ لَکَاذِبُون»این وعده ی دروغین بر جرئت یهودیان افزود، فکر آنان دگرگون شد و از رفتن منصرف گردیدند. از این روی بر آن شدند که جدی بن اخطب را نزد پیامبر۶ فرستاد و گفت: ما خانه ها و اموال خود را ترک نمی کنیم، هر چه می خواهی بکن. پیامبر۶در جواب او فرمود[۱۰۴۲]: با یهود جنگ خواهیم کرد. پاسخ بنی نضیر در طلب کمک برای پرداخت خونبها، چه مثبت و چه منفی برای پیامبر۶موفقیت آمیز بود. زیرا او۶را از نیت اصلی آنان در هنگامی که پیامبر از دشمن ضربات کاری خورده بود، آگاه می کرد.[۱۰۴۳] عبدالله بن ابی به آن ها وعده ی همکاری داد[۱۰۴۴] و [۱۰۴۵]گفت: هم پیمانان شما یاریتان خواهند کرد و شما را خوار نخواهند کرد. رسول گرامى۶پس از اینکه از پیام عبداللّه آگاه شد، ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان براى محاصره ی قلعه ی«بنى نضیر»حرکت کرد. به مدت شش شبانه روز پانزده یا شصت روز، قلعه ی آن ها را محاصره کرد، ولى یهودیان بر پایدارى خود افزودند. پیامبر۶ نماز عصر را در منطقه ی بنی نضیر گذارد. بنی قریظه از هم کیشان خود کناره گرفتند و یاریشان نکردند. پیامبر۶خود به مدینه بازگشت و علی بن ابیطالب۷را فرمانده ی لشکر کرد. عبدالله بن ابی، علی رغم وعده، نتوانست آن ها را یاری کند، محاصره پانزده روز طول کشید. آن ها نیز چون کمکی از ناحیه ی عبدالله بن ابی و یارانشان دریافت نکردند و خود نیز یارای مقابله با مسلمانان را نداشتند، خواستار صلح شدند.[۱۰۴۶] پیامبر۶دستور داد نخلهاى اطراف قلعه را ببرند تا یهودیان یکباره دندان طمع از این سرزمین بکنند. به فرمان پیامبر۶،عبدالله بن سلام و ابولیلی مازنی درختان خرمای یهود را قطع کردند[۱۰۴۷] و سوزاندند.[۱۰۴۸] حیی بن اخطب، سفیری به نزد پیامبر فرستاد و گفت: ای محمد! تو ما را از فساد کردن نهی می کردی؛ حال چرا نخلها را قطع می کنی و آنها را می سوزانی؟ خداوند متعال مى فرماید:«مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَه أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائمَه عَلىَ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِىَ الْفَاسِقِین»«هر درخت با ارزش نخل را قطع کردید یا آن را به حال خود واگذاشتید، همه به فرمان خدا بود و براى این بود که فاسقان را خوار و رسوا کند!»چه آنکه درخت خرما را بریدید یا آن ها را بر ریشههایشان بر جاى نهادید، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند. پیامبر۶در ماه ربیع سال چهارم هجرت، قبل از آنکه نیرویى بهکمک بنى نضیر بیاید دژ آن ها را به وسیله ی مسلمانان شش روز محاصره نمود و رابطه بنى نضیر را با بیرون قطع کرد بدون اینکه هیچ نیرویى به کمکشان بیاید، آن ها به ناچار تسلیم حکم پیامبر۶ شدند. سرانجام، یهودیان تسلیم شدند، مشروط بر اینکه اموال منقول خود را ببرند. پیامبر اعظم۶موافقت کرد که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که باید به مسلمانان تسلیم نمایند. یهودیان آزمند در نقل اموال خود، حداکثر کوشش را کردند، حتى درهاى خانهها را با چهارچوبه از جایش کندند و باقىمانده ی خانهها را با دست خود ویران کردند. قرآن کریم مىفرماید: «یخُْرِبُونَ بُیُوتهَُم بِأَیْدِیهِمْ »«با دستهاى خودشان، خانههایشان را ویران مىساختند. » پس از این موفقیت، پیامبر۶به انصار پیشنهاد کرد براى آنکه مهاجرین از خانههاى شما خارج و صاحب سر پناهى شوند، غنائم غیر منقول بنى نضیر را بین مهاجرین تقسیم نمایند سعدبن معاذ و سعدبن عباده رؤساى اوس و خزرج این پیشنهاد را پذیرفتند و اموال بنى نضیر بین مهاجرین تقسیم شد.«او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد (با مسلمانان) از خانههایشان بیرون راند! گمان نمىکردید آنان خارج شوند، و خودشان نیز گمان مىکردند که دِژهاى محکمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مىشود امّا خداوند از آنجا که گمان نمىکردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند، بگونهاى که خانههاى خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران مىکردند پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم!»[۱۰۴۹] منظور از تخریب خانه اختلال نظام زندگی است که به سبب نقض عهد، خود را خانه خراب کردند.[۱۰۵۰] اگرچه در بین یهود کسانی بودند که مخالف رفتار هم کیشان خود بودهاند همانند “سلام بن مشکم” که قصد باز داشتن عمرو بن حجش داشت اما موفق نشد و به ایشان گوش زد نمود که این امر به معنای نقض عهد و پیمان شکنی است و اعلان جنگ به مسلمانان.[۱۰۵۱]
۷-۲-۱- تحلیل جنگ بنی نضیر
در این جنگ نکاتی حاصل می گردد که عبارتند از:
اول اینکه اقدامات تاکتیکی پیامبر۶، در این درگیری قابل توجه است. او در محاصره، جائی را برای استقرار برگزید که فاصله ی میان تیره های بنی نضیر و بنی قریظه را بپوشاند و مانع ارتباط احتمالی این دو طایفه باشد،مسجد فضیخ امروز در آن مکان است.[۱۰۵۲]
دوم اینکه پیامبر۶،در جریان محاصره ی آن ها از قطع درختان خرما برای تضعیف روحیه استفاده کرد، همان گونه که ذکر شد از جمله کسانی که مأمور این امر بودند یکی عبدالله بن سلام بود که یهودی مسلمان شده بود و این کار در روحیه ی آن ها تأثیر به سزائی می توانست داشته باشد. درآیه آمده است:«مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَه »ابن اسحاق ذکر کرده است منظور از بریدن درختان خرما در درگیری با یهود، درخت خرما از نوع رطب پر محصول نبود، یا تمام درختان خرما غیر از رطب را بریده اند.[۱۰۵۳] از ابن عباس نقل شده این نوع درختان به معنی خرمابن و هر درختی است.از سفیان نقل کرده اند برگزیده ی درخت خرما بوده و گفته اند منظور درختان کوتاه خرما بود.اما آنچه از روایات برمی آید این است که بنی نضیر در قطع درختان بی تابی می کردند نشان مرغوب بودن نوع خرماست به طوری که مقاتل می گوید نوعی از خرمای بسیار مرغوب و خوب آن محل بود که به آن لون می گفتند، خرمای زردرنگ و خوشرنگ که از شدت لطافت دانه اش دیده می شود و همین که در دهان بگذاری آب می شود و از بهترین و گزیده ترین خرمای بنی نضیر بود که قیمت یک دانه ی آن با قیمت یک برده برابری می کرد و حتی ارزشمندتر از آن بوده که بریدن آن برایشان دشوار می آمد[۱۰۵۴] و یا نوعی خرما به نام عجوه[۱۰۵۵] که منبع درآمد یهودیان[۱۰۵۶] بود و دو نفر به کار قطع درختان اقدام کردند،یکی درختان عجوه و دیگری نوع لون را قطع می کرد [۱۰۵۷] و درختان را قطع کرده و می سوزاندند.[۱۰۵۸]و این مصیبت عظمی و بزرگی برای یهودیان محسوب می شد، چنانچه سلام بن مشکم می گفت:[اگر حسد می ورزیم و از او- محمد- پیروی نمی کنیم به واسطه ی این است که نبوت از خاندان هارون۷بیرون رفته است. شرف و ارزش ما میان قوم یهود به ثروتی است که داریم، اگر طوری شود که اموال ما از دستمان بیرون شود ما هم در خواری و تنگدستی چون دیگر یهودیان خواهیم بود.][۱۰۵۹] این گفته ی وی می رساندکه آن ها ثروت را مایه ی برتری خودمی دانستند و جون مردمی کشاورز بودند به درختان خود دلبستگی داشتند و همین امر به پیامبر۶فرصت داد تا از این نقطه ضعف استفاده کند. وابستگی آنان تا حدی بود که با گریه و زاری زنان بر قطع درختان همراه شده بود. در این هنگام ابورافع سلام گفت:[ما در خیبر از این نوع نخل داریم.][۱۰۶۰] این سخنان او در حالی که برای تسکین غم بود امید به حمایت را نیز در خود نهفته داشت، خیبر در نظر آنان جایگاهی بود که می توان این سختی ها را در آنجا جبران کرد یا حتی در مقابل مدینه از آنجا کمک گرفت. با این توضیحات هدف از قطع نخل این بود تا روحیه ی یهودیان کشاورز تضعیف گردد و آن ها را به تسلیم شدن وادار کند.دلایل تاکتیکی نیز می تواند مؤثر باشد. امکان داشت این درختان مانع دید تیراندازان و جنگجویان مسلمان باشد که قلعه ها را در محاصره گرفته بودند، با این حساب هنگامی که پیامبر۶فرمان به قطع کردن و سوزاندن درختان خرما می دهد، می خواست تا اولاً زمین در برابر تیراندازان خالی از موانع گردد و مسلمانان به راحتی بر دژ مسلط باشند. ثانیاً با آشنائی به روحیه ی یهودیان به جهت علاقه ی مفرط به اموال و باغهای خود، از نیروی جنگی ایشان کاسته شود.[۱۰۶۱]
سوم این که پیامبر اسلام۶در طی این درگیری، پس از بردباری های لازم کاملاً قاطعانه برخورد نمودند و اجازه ی تعلّل از فرمان خویش ندادند و این از امور اساسی در رهبری جامعه ی اسلامی است که بدین واسطه از سوء استفاده های دشمنان جلوگیری به عمل می آید. قرآن کریم بیان کننده ی وحی به پیامبر اکرم۶، به وضوح اهمیّت این خصوصیت را بیان داشته و می رساند. «وَ لَوْ لَا أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَاءَ لَعَذَّبهَُمْ فىِ الدُّنْیَا وَ لهَُمْ فىِ الاَْخِرَه عَذَابُ النَّارِ ذَالِکَ بِأَنهَُّمْ شَاقُّواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَاب»[۱۰۶۲]«و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود، آن ها را در همین دنیا مجازات مىکرد و براى آنان در آخرت نیز عذاب آتش است! این به خاطر آن است که آن ها با خدا و رسولش دشمنى کردند و هر کس با خدا دشمنى کند (باید بداند) که خدا مجازات شدیدى دارد!»
چهارم این که قرآن کریم بنابر آیات مبارکش، نقش و علّت اساسی خانمان براندازی یهود بنی نضیر را عملکرد خود ایشان قلمداد نموده است و با تصویر زیبائی آن را وصف نموده است.«هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الحَْشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یخَْرُجُواْ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونهُُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَئهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یحَْتَسِبُواْ وَ قَذَفَ فىِ قُلُوبهِِمُ الرُّعْبَ یخُْرِبُونَ بُیُوتهَُم بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِى الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبرُِواْ یَأُوْلىِ الْأَبْصَار»[۱۰۶۳]«او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد (با مسلمانان) از خانههایشان بیرون راند! گمان نمىکردید آنان خارج شوند، و خودشان نیز گمان مىکردند که دِژهاى محکمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مىشود امّا خداوند از آنجا که گمان نمىکردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند، بگونهاى که خانههاى خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران مىکردند پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم! »
پنجم اینکه اخراج بنی نضیر به جهت توطئه ی ایشان این الگو را می دهد که یهود قابل اطمینان نبوده و هدفی جز آشوب و دسیسه کاری و تخریب ندارد، پیامبر۶در برابر خیانت و جنایت یهود به این اکتفا کرد که در عرض ده روز، آن ها اطراف مدینه را تخلیه کنند، در این هنگام منظور پیامبر۶، حفظ آرامش و امنیت مدینه و جلوگیری از فتنه و جنگ داخلی و کشتار بود.باقی گذاشتن گروه خیانتکار در مدینه دور از حزم و احتیاط بود زیرا ممکن بود غدر و خیانت آن ها برای مدینه تولید خطر نموده و ایجاد تباهی و فساد نماید.[۱۰۶۴]
ششم اینکه هدف پیامبر۶در مدینه ایجاد امنیت و آرامش و ثبات بود چنانچه در پیمان دفاعی با یهود این منظور را دنبال می کرد، با بودن یهود بنی نضیر که دست به فتنه زده بودند این آرامش و امنیت امکان پذیر نبود. زیرا هنگام حمله ی دشمن نیروی دفاعی واحدی تشکیل نمی دادند. با وجود تبعید بنی قینقاع، بنی نضیر عبرت نگرفته در این حالت تخلیه ی شهر از این عوامل کمترین عکس العمل برای ایجاد ثبات بود، پس باید به خیانت، توطئه، جبهه گیری و مستقر شدن در قلعه ها، پیمان شکنی به نحوی پاسخ داده می شد که بهترین پاسخ، اخراج آنان بود. و شاید پیامبر در تبعید آنان تقویت روحیه ی مسلمانان را نیز مد نظر قرار داده بود و تصمیم به محکم کردن موقعیت خود و مسلمانان داشت.[۱۰۶۵]
هفتم اینکه بنی نضیر در درگیری خود با کینه توزی اقدام کرده بودند [۱۰۶۶] و سعی در ایجاد تشتت داشتند،[۱۰۶۷] اقدام آن ها در سوء قصد به جان پیامبر تأئید بر فرصت طلبی آنان است و مهمتر این که ایشان در اتهام وارده، اعتراضی نکرده و همین مسئله نشانه ی پذیرش است که خود توطئه ی سوء قصد به جان پیامبر۶را قبول داشتند، یعنی اتهام وارده را پذیرفته بودند،پس باید به تنبیه تن بدهند.
۷-۲-۲- نکات آیات جهت ایجاد الگو
بر اساس آنچه گذشت می توان نکاتی را به عنوان الگو برداشت نمود که عبارتند از:
۱- سوره ی حشر در باره ی منافقینی سخن گفته است که به یهود بنی نضیر، وعده ی همکاری دادند ولی به وعده ی خویش عمل نکردند. هر دو گروه منافق و یهودی در حقیقت با یکدیگر دشمن بوده و از مسلمانان وحشت و دلهره دارند.[۱۰۶۸]
۲- اقتدار و نفوذ اسلام موجب برملا گردیدن توطئه ی خطرناک بنی نضیر گردید و این حقیقت تلخ آشکار شد که یهودیان، قابل اطمینان نبوده و هدفی جز فتنه انگیزی و ایجاد دسیسه و تخریب ندارند.
۳- توطئه ی سوء قصد به جان پیامبر اسلام۶بیانگر اهمیّت حفظ جان رهبری نهضت در جامعه ی اسلامی است که یکی از اهداف شوم دشمنان، در جهت ضربه زدن به پیکره ی اسلام و جامعه ی مسلمانان است.
۴- هدف رسول خدا در مدینه، ایجاد امنیت و آرامش و ثبات بود؛چنانچه در طی انعقاد پیمان با مردم مدینه و یهودیان این هدف والا را دنبال می نمود؛ اما با آغاز آشوب ودسیسه های گوناگون یهودیان می بایست پاسخی مناسب به خیانت ، توطئه، پیمان شکنی و تدارکات جنگ از سوی یهودیان منعکس می نمود و بهترین پاسخ اخراج آنان بود.
۵- پیامبر اندیشمند اسلام۶، با تبعید یهودیان، مدینه و محل استقرار حکومت اسلامی نوپا را از بلایی خانمان سوز که همان جنگ داخلی بود، رهانید.
۶- امنیت و ثبات در جامعه ی اسلامی حائز اهمیت بوده و سیاست پیامبر۶بدین واسطه بر اساس اوضاع حکومت و شرایط حاصل از عملکرد تشکلات جامعه گوناگون بوده و بر اساس وحی الهی بهترین برخورد را انجام می دادند.
۷- برخورد پیامبر۶با یهود بنی نضیر، موجب حساسیّت افراد تشکیل دهنده ی جامعه ی اسلامی می گردد تا مراقبت کامل نسبت به اعمال خویش داشته باشند زیرا در جامعه ی اسلامی می بایست جوابگوی عملکرد خویش باشند.
۷-۳- غزوه ی بنیقریظه
زمینه ی شکلگیری غزوه ی بنی قریظه را باید جنگی در ادامه ی جنگ احزاب[۱۰۶۹] یا خندق[۱۰۷۰] دانست. مشرکان پس از دو سال از جنگ احد، مهیای جنگی عظیم با پیامبر۶و یاران او شدند، جنگی که به قصد نابودی پیامبر۶و تمامی یاران او و پایان رساندن کار اسلام بود. برای این کار از قبایل دشمن پیامبر۶و همچنین برخی از قبایل یهودی که با پیامبر۶پیمان بسته بودند، نیز سود جستند. نتیجه ی کار، جنگی بود که با تاکتیک جنگی سپاه پیامبر۶که بنابر روایتی آن را سلمان، که به تازگی به سپاه اسلام پیوسته بود، به پیامبر۶آموخت، به نفع پیامبر۶و سپاه او تمام شد. آنان با کندن خندق در اطراف مدینه راه را بر سپاه دشمن بستند و روزها در محاصره ی آنان باقی ماندند. در این میان سپاه دشمن نیز که یارای گذشتن از خندقها را نداشت، به تحریک طایفه ی بنی قریظه که با پیامبر۶پیمان بسته بودند، پرداخت و در نهایت توانست آن ها را به پیمانشکنی راضی کند. اینگونه بود که آنان از شرق مدینه به ایذاء و اذیت و ایجاد نا امنی در داخل مدینه پرداختند. رسیدن خبر این خیانت به سپاه محمّد۶گروهی را نسبت به ادامه ی جنگ مردد ساخت. آنان نگران این بودند که یهودیان پیمانشکن بنی قریظه، به زن و فرزندان آنان در مدینه آسیب برسانند. پیامبر،۶سعد بن معاذ، رئیس قبیله ی اوس و یکی دیگر از یاران خود را به میان بنی قریظه فرستاد تا خبر بیاروند. آنان به میان بنی قریظیان رفتند و دریافتند که خبر خیانت آنان درست است و کارشان با آن ها به درشتی و دعوا کشید. پیامبر۶ نیز با یافتن فردی از سپاه دشمن به نام نُعیم بن مسعود اشجعی که پنهانی به او ایمان آورده بود، وی را به ایجاد اختلاف میان مشرکان با بنی قریظه فراخواند او نیز با درایت چنین کرد و مشرکان نیز پس از روزها محاصره ی بی حاصل و با از دست دادن یل پهلوانی به نام عمرو بن عبدود که کشتن او به دست علی۷انجام شد و رعبی در دل دشمن افکند، و در شبی که طوفان دهشتناکی وزید، محاصره ی مدینه را ترک گفتند و با هزیمت بازگشتند. مسلمانان به پیروزی مطلق دست یافته بودند و پیامبر۶از جنگ فارغ شد اما جنگ احزاب، آبستن جنگی دیگر بود. در جریان حفرخندق در برابر سیل احزاب، لوازم کار از یهودیان گرفته شد. سپاه احزاب به نزدیک مدینه رسید و پشت خندق متوقف گردید و به این ترتیب باز مسئله ی یهود به شکلی جدید و متفاوت از دو شکل قبلی برای پیامبر۶و مسلمانان مطرح گردید. این بار یهود به عنوان هم پیمانان مسلمانان که در هم پیمانی باید بر آن ها اعتماد می شد مطرح بودند.کعب بن اسد از جانب بنی قریظه پیمان را امضاء کرده بود.[۱۰۷۱]
وجود کوههای اطراف مدینه و خندقی که حفر شده بود مانع قریش از تعرّض به مدینه شده، بعد از تحرکات و درگیری هایی، سپاه احزاب به این نتیجه رسید که از جبهه ی مقابل و روبرو هرگز قادر نخواهند بود به مقصود خود نائل شوند. پس در صدد پیدا کردن راهی دیگر برآمدند. اینجا بود که اتحاد یهود رانده شده – بنی نضیر- با طوایف باقی مانده به خصوص بنی قریظه می توانست مثمر ثمر باشد. محرک اولیه قدم پیش گذاشت، حیی بن اخطب که هنوز خاطره ی دردناک اخراجشان ذهن او را مشغول ساخته و کینه اش را شعله ور کرده بود و به دنبال راهی برای تلافی بود به امید جلب رضایت بنی قریظه وارد مدینه شد. در این درگیری بنی نضیر سعی داشت فعالیّت را شروع کند تا به سرزمین و اراضی خود باز گردد و در این راه متحدینی می خواست که به او کمک کنند. آن ها توانسته بودند قریش و مشرکین را به همراهی خود وادارند اما با رسیدن به نزدیکی مدینه، حربه ی جنگی مسلمانان سدی دیگر برای آن ها بود. از این روست که حیی باز به فکر چاره اندیشی افتاده بود. قلعه های بنی قریظه سبب شده بود که پیامبر به پیمان آن ها با مسلمانان اعتماد کرده برای آن قسمت شهر تدبیر خاصی در نظر نگیرد. نقطه ی دفاع از شهر به گونه ای بود که بنی قریظه که استحکاماتی در جنوب شرقی شهر داشتند موظف بودند از قسمت های حساس شهر که خندق در آنجا کنده نشده بود محافظت کنند. حیی به سراغ آن ها آمد[۱۰۷۲] و بنی قریظه موظف بود و متعهد تا در برابر هر گونه تهاجم به مسلمانان کمک کند و اگر کمکی هم نکردند حداقل بی طرف بماند.[۱۰۷۳] حیی با تلاش خود موفق شد آن ها را به پیمان شکنی وادار کند، یهود بنی قریظه با این اقدام خود با احزاب مختلف کفار که علیه مسلمانان در جنگ خندق وارد شده بودند همکاری کردند. خیانت آخرین گروه یهود باقی مانده، در خطرناکترین لحظه ها صورت گرفت، این گروه تا این زمان با مسلمانان همکاری داشتند. هدف حیی از تحریک آن ها ایجاد یک خطر داخلی در خود شهر برای مسلمانان بود و حال آن که سپاه عظیم ده هزار نفری در خارج، شهر مدینه را در فشار گذاشته بود. پیمان شکنی کسانی در داخل، سبب آشفتگی و هرج و مرج می شد و نتیجه آن می شد که حیی به آن امید بسته بود.
هنگامی که خبر پیمان شکنی بنی قریظه در شهر پخش شد، پیامبر۶رؤسای دو گروه عرب یعنی سعد بن معاذ، اسیر بن حضیر و سعد بن عباده [۱۰۷۴]را برای تحقیق فرستاد. شاید می خواست حال که پیمان نامه نتوانسته بود یهود را پایبند کند؛ این افراد با یادآوری آن، یهود را به وظائفشان یادآور شوند و یا به احتمال بسیار ضعیف تر منظور از این کار اشاره به پیوندهای دیرین یثرب باشد تا از وخامت اوضاع کاسته و مانع پیوستن بنی قریظه به جبهه ی دشمن شود. آن ها در جواب این فرستادگان گفتند: محمدکیست و رسول خدا کیست که بخواهیم از او اطاعت کنیم، بین ما و او هیچ عهدی و پیمانی نیست.[۱۰۷۵] پیامبر۶در این مرحله باید شهر ضعیفی را با منافقان داخلی در برابر سپاهی که چهار برابر بود از نظر جنگی تجهیز کند و هم بر افراد وحشتزده و خودباخته مسلط گردد و آنان را به پیروزی امیدوار سازد.[۱۰۷۶]
از آنجائی که یهودیان کاملاً شهر را می شناختند و با دانستن نقاط ضعف می توانستند به محاصره کنندگان بسیار کمک کنند و این امر نقشه ای خطرناک برای مسلمانان بود که یهود بدین واسطه می توانست بنیاد مسلمانان را در مدینه متلاشی سازد.[۱۰۷۷] با وخامت اوضاع و نگرانی مسلمانان، پیامبر۶برای خنثی کردن نقشه های یهود و محافظت مدینه و خانواده های آن افرادی را چون محمد بن مسلمه [۱۰۷۸] و زید بن حارثه مأمور کرد که در شهر با گروه هائی حرکت کرده و فریاد الله اکبر سر دهند. از درگیری گروهی از آنان با مسلمانان در محله ی عوسا ساعتی به سوی تنی چند تیراندازی کردند و پاسخ دریافت کردند و بعضی از طرفین زخمی شدند.[۱۰۷۹]