«شعر مدرن ایران با اجزا و عناصر طبیعت ، آشنا و مانوس است و آن را در اشکال مختلف نشان میدهد. در شعر شمس این مقوله کاملاً آشکار است ، ولی آن گرایش و نگرش اجتماعی شمس، به عنوان یک شاعر مدرنِ شهرنشین ، شعر او را از طبیعت گرایی محض دور کرده است .» (مسلمیان،۱۳۸۷،ص.۵۸)
۴-۳-۵-۱- فصلها
۴-۳-۵-۱- ۱- خزان
شمس پاییز را زمان سوزاندن کتابی میداند که ورقهای آن در شش ماه نخست سال خوانده شده است:
پاییز
سوزاندن برگهای کتابی است
که شش ماه تمام خوانده سال
و میبیند که به باد رفته است . (لنگرودی،۱۳۹۳،ص.۳۵۲)
او تصویری زیبا از پاییز میکشد تصویر گالری که باد و مه آنرا برگزار میکنند و در آن برگهای مرده و طبیعت بی جان به معرض نمایش گذاشته میشود. تعبیری زیبا و بکر:
باغ پاییزی
گالری مردگان است
برپاشده در باد ومه. (همان،ص.۴۷)
و برگهای این باغ سربازان زخم خوردهای هستند که یارای برخاستن در آنها نیست :
سربازان زخم خوردهای
که به زانو در میآیند-
برگهای خزانی. (همان،ص.۶۴۶)
و باران خزانی را در تصویری دیگر وسیلهی شست وشوی آلودگی ها و چربی ستارگان و لکههای دیگر میخواند :
باران خزانی همه چیز را شست و برد:
لکه های چرب ستارهها
میوههای فروریخته از کف ستارگان. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۴۶۵)
۴-۳-۵-۱- ۲- زمستان
سپیدی برف لطافتی است که از آسمان بر زمین تیره نازل میشود و پاککنندهی پلشتیهای دنیاست.
ببین زمین به چه روزی در آمد
تو کرک بال ملایکی
طوری بنشین که زمین چند روزی به شکل اول خود درآید. (لنگرودی،۱۳۹۳،ص.۸۸۵)
شمس برف را سرود سفید آسمان میداند که در فصل زمستان برای زمین خوانده میشود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سفید خوانی آسمان است
در فصل آخر سالنامه ی بی برگ. (همان،ص.۳۵۷)
و کابوس گم شدن در برف او را بیاد چهرهی وحشتناک زندگی میاندازد:
گمشدگی در برف
شکلی است از چهرهی زندگی
روشنایی خوفناکی است. (همان،ص.۵۲۶)
و در آخر از گامهای برف میگوید که به آرامی و سبکی میآید اما به سختی رخت بر میبندد:
آنچه سبک میآید
برف
آنچه سنگین میگذرد
برف،برف. (همان،ص.۳۵۸)
۴-۳-۵-۲- درخت در شعر شمس زمین جاندار میخوابد ،رویا میبیند و رویایش درخت ، ثمرهاش میوه است:
درخت
رویای زمین است
گنجشکان،میوه ها
خواب سحرگاه او.(همان،ص.۴۶)
شمس به تشبیه درخت میپردازد و او را حاصل لبخند بهار میداند که در دورهی فراغت از شدّت فراغ بال سروده است:
درخت
لبخند بی قرار بهار است
از فرط فراغت. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۷۴۶)
و از آرزوهای یک درخت برای رسیدن به کمال میسراید :