کرامر۹ در سال ۲۰۰۰ میلادی با انتشار مقالهای به بحث در باره تفاوتهای جنسی در تحول هویت میپردازد که در اینجا به بخشهایی از آن اشاره میکنیم:
پژوهشگرانی که از نظریه پایگاه هویت استفاده کردهاند، آن را هم در مورد مردان و هم در مورد زنان به کار بردهاند لکن بین پژوهشگران از نظر اینکه آیا ساختار، فرایند و زمانبندی تحول هویت برای هر دو جنس یکسان است یا نه، عدم توافق قابل ملاحظهای وجود دارد. پژوهشگرانی که از یکسانی، حمایت میکنند، اظهار میدارند که در هر نمونه، توزیع مردان و زنان در چهار پایگاه هویت کاملاً شبیه به هم، و زمانبندی تشکل و تغییر هویت تقریباً برای مردان و زنان یکسان است. صاحبنظرانی چون آرچر (۱۹۸۹)، واترمن (۱۹۸۲) و کروگر (۱۹۹۷) در بازنگری سی سال پژوهش در حیطه هویت نتیجهگیری میکنند که تحول هویت مردان و زنان از نظر ساختار و فرایند، بسیار شبیه به هم است اما از آغاز، همانطور که مارسیا (۱۹۸۰) اشاره کرده،"سوگیری مردانه۱“در مفهوم هویت (اریکسون، ۱۹۵۰) و در پژوهشهای هویت وجود داشته است، از این حیث که هم مفهوم هویت و هم پژوهشهای هویت بر عوامل سهیم در تحول هویت مردان متمرکز بودهاند. اگرچه اریکسون در نظریهاش تجدید نظر کرد و فضای درونی[۳۸]۲زنان را در آن گنجاند (اریکسون، ۱۹۶۸) و پژوهشگران هویت، جنسیت، نقشهای جنسی و دیگر مسائل بین شخصی را برای سنجش تحول هویت زنان به آن افزودند (گروتوانت، ثوربک۳ و میر۴، ۱۹۸۲؛ مارسیا، ۱۹۸۰)، شکست کلی در پیدا کردن تفاوتهای جنسی در حیطههای بین شخصی هویت، رویآورد آزاد از جنسیت۵ را در مطالعه هویت، ابقا کرد. افزون بر این، حتی پژوهشگرانی که بر فقدان تفاوتهای جنسی در مقیاسهای کلی هویت تأکید کردهاند پیشنهاد میکنند که پایگاههای متفاوت هویت ممکن است مضامین روانشناختی متفاوتی را برای مردان و زنان داشته باشد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
از زاویه نظریه، مکررا تأکید شده است که برای زنان، بیش از مردان مسئله پیوند بین شخصی۶ بخش جدانشدنی تحول هویت است: برای مردان مسائل تعریف خود، جدایی، و استقلال عمل مهمتر درنظرگرفته میشود (برای مثال، گیلیگان، ۱۹۸۲، جوسلسون۷، ۱۹۷۳). این مطرح میکند که مسائل مرتبط با رابطه با دیگران ممکن است سهمی در تحول هویت زنان داشته باشد یا پیامد آن باشد. همچنین، مسائل جدایی و استقلال عمل بیشتر با تحول هویت برای مردان مرتبط باشد تا زنان. (صص.۴۳ـ۴۴)
گراف، مولیس و مولیس (۲۰۰۸، ص.۵۸) نیز در باب تفاوتهای جنسی در شکلگیری هویت اظهار میـ دارند که :
از نظر کروگر (۲۰۰۳)، تفاوتهای جنسی در شکلگیری هویت در فرهنگهای غربی از بین رفته لکن مارسیا (۱۹۹۴) بر این عقیده است که تفاوتهایی، بهویژه از نظر اکتشاف حرفهای، وجود دارد. مارسیا (۱۹۹۴) معتقد است که نوجوانان زن اغلب مشکلات بیشتری در هماهنگی خواستههایشان۸ برای عشق با خواستههایشان برای حرفه دارند. در نتیجه، برای زنان صمیمیت بیش از هویت اولویت دارد. در صورتی که برای مردان، عکس این وضع صادق است. لوکاس۱(۱۹۹۷) تشابهات و تفاوتهای مردان و زنان نوجوان را از نظر تحول هویت، پیشرفت حرفهای و جدایی روانشناختی از والدین بررسی کرد. در گروه زنان، تعهد هویت را استقلال نگرشی۲[۳۹]بهطور منفی پیشبینی میکرد. مردانی که از نظر عاطفی از والدینشان مستقلتر بودند، بیشتر احتمال داشت که در مرحله اکتشاف هویت به سر ببرند؛ در صورتی که مردانی که از نظر عاطفی وابسته به والدینشان بودند کمتر احتمال داشت که هویت موفق داشته باشند. کروگر (۲۰۰۷) نشان داده است که احساس پیوند با دیگری و استقلال اغلب هم در مردان دیده میشود هم در زنان، که بیشتر ناشی از تفاوتهای فرهنگی در اجتماعیشدن نقش جنسیتی و کمتر ناشی از تفاوتهای جنسی زیستشناختی است.
بهرغم پژوهشهای بسیار در باب شکلگیری هویت در نوجوانان، تعداد بسیار کمی از آنها به تأثیرات محیطهای اقتصادی اجتماعی متفاوت بر هویت نوجوان پرداختهاند. در واقع، بازنگری پیشینه پژوهشی مبیّن آن است که مطالعاتی که فرایندهای هویت را میان افراد واجد طبقه پایین اقتصادی اجتماعی بررسی کردهاند، نه تنها نادرند بلکه حقیقتاً وجود ندارند. افزون بر این، پژوهشهایی که در سالهای اخیر در مورد نوجوانان از نظر اقتصادی محروم انجام شده، بر اقلیتهای قومی متمرکز بودهاند و تمرکز در بسیاری از این مطالعات بر مفهوم هویت بهطور کلی نبوده بلکه بر هویت قومی آنها بوده است. رابطه فقر و هویت، توجه کمی را از سوی محققان تحول هویت دریافت کرده است، به استثنای دهان۳ و مکدرمید۴(۱۹۹۶) که به این نتیجه دست یافتند که اثرات سختی اقتصادی بر پیامدهای روانشناختی و رفتاری غیر مستقیم است. فقر با سطوح کمتر تحول هویت مرتبط است که بهنوبهخود با پیامدهای منفی در حوزههای حرمت خود، افسردگی، تنهایی، مصرف مواد، بزهکاری و پیشرفت تحصیلی ارتباط پیدا میکند (فیلیپس۵و پیتمن۶، ۲۰۰۳).
۳ـ۱ـ۲ـ۲ هویت و فرهنگ
فرهنگ، بنا به تعریف عبارت است از شیوه سازشیافته زندگی اشخاص که از شش مؤلفه تشکیل میشود: ۱) شیوههای مرسوم رفتار کردن؛ ۲) فرضها، انتظارات و هیجانهای زیربنایی آن رفتارهای مرسوم؛ ۳) مصنوعات۷ یا چیزهایی که برای آن اشخاص معنادارند ؛ ۴) نهادهای اقتصادی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی؛ ۵) الگوهای روابط اجتماعی و ۶) چهارچوب فرهنگی داوری۱ ؛ یعنی، اشخاص چگونه صحبت، احساس و فکر میکنند، با دیگران ارتباط دارند و برای پیشرفت تقلا میکنند (اگبو[۴۰]۲، ۱۹۹۹، نقل از پچر۳ و دامونت ـ متیو۴، ۲۰۰۴).
یکی از ابعاد فرهنگی که بهطور گسترده مورد بررسی قرار گرفته، بعد جمعنگری ـ فردنگری۵ است. فردنگری در کشورهای توسعهیافته و غربی و جمعنگری در کشورهای کمتر توسعهیافته و شرقی، غالب است. هر چند چهارچوب فرهنگی جمع نگری ـ فردنگری هم به لحاظ نظری و هم روششناختی مورد انتقاد قرار گرفته است، لکن بسیاری از پژوهشگران همچنان بر این بعد ارزشی برای تبیین تفاوتهای بین فرهنگی در بازخوردهای فردی و رفتارها به دو دلیل عمده اتکا دارند: اول اینکه برای تبیین تشابهات و تفاوتها بین نظامهای فرهنگی گوناگون، نظریههای کمی وجود دارد. دوم اینکه سازههای جمعنگری و فردنگری در مشخص ساختن برخی تفاوتهای اصلی بین فرهنگهایی که در این ابعاد در حد افراطی قرار میگیرند (برای مثال ایالات متحده آمریکا و بسیاری از کشورهای آسیایی) مفید است (چان۶، فرنچ۷ و اشنایدر۸، ۲۰۰۶).
فرهنگهای فردنگر، غیرسنتی و ناهمگوناند و احتمالاً در این فرهنگها اشخاص عضو چندین گروه هستند. در مقابل، فرهنگهای جمعنگر، سنتی و همگوناند و با احتمال بیشتر، در این فرهنگها اشخاص عضو گروههای بسیار محدود هستند (هینکلی۹، مارش۱۰ و مک اینرنی۱۱، ۲۰۰۲). در فرهنگهای فردنگر، به اهدف شخصی بر اهداف جمعی اولویت داده میشوند؛ در فرهنگهای جمعنگر، بین اهداف شخصی و جمعی هیچ تمایزی وجود ندارد یا اگر تمایزی موجود باشد، اشخاص اهداف شخصی خود را فدای اهداف جمعی میکنند. افزون بر این، در این فرهنگها نتایج اعمال اشخاص بر اعضای گروه مهم است، اشخاص تمایل دارند که منابع را با اعضای گروه، تقسیم کنند، نسبت به اعضای گروه احساس وابستگی دارند و به زندگی آنها علاقهمندند. در این فرهنگها بر همنوایی با استانداردهای جمعی، وفاداری به گروه و احترام به مراجع قدرت تأکید میشود. در جوامع فردنگر، نیازها و ویژگیهای فردی، آزادی و استقلال شخصی، تحقق خود بسیار مورد تأکید است و اشخاص به داشتن استقلال عمل و خوداتکایی ترغیب میشوند (تریاندیس۱۲، ۱۹۸۹ ،۱۹۹۵).
در فرهنگهای فردنگر و جمعنگر هویت بر مبنای عناصر متفاوت تعریف میشود. در فرهنگهای فردنگر معمولاً بر عناصری از هویت که منعکسکننده مالکیتاند؛ یعنی، من چه چیزهایی دارم، من چه تجربههایی داشتهام، دستاوردهای من چیست، تأکید میشود. در فرهنگهای جمعنگر، هویت بیشتر بر حسب روابط تعریف میشود؛ یعنی، من مادر"الف"هستم، عضو"ب"هستم، و ساکن"ج"هستم. افزونبر این، ویژگیهایی که در تشکل هویت اهمیت دارند، نیز در این دو نوع فرهنگ کاملاً متفاوتاند. در اروپا و آمریکای شمالی منطقی، معقول، متعادل و منصف بودن از ویژگیهای مهم تلقی میشوند؛ در آفریقا سبک شخصی، خودبیانگری صادقانه، پیشبینیناپذیری و بیان هیجانی بیشتر ارج گذاشته میشود (تریاندیس، ۱۹۸۹).
از نظر آدامز و مارشال (۱۹۹۶) ارتباطات بین شخصی، فرهنگ، اقتصاد، سیاست و طبقه اجتماعی همگی بر تشکل هویت از خلال ارزشها و ایدئولوژیهای مشترک تأثیر میگذارد. از نظر بامیستر۱[۴۱](۱۹۸۶، نقل از سولومونتس ـ کاونتوری و هاری، ۲۰۰۸) جوامع متفاوت یا یک جامعه در زمانهای متفاوت، سطوح متفاوت انتخاب را در بنای هویت فراهم میآورد. بر همین منوال، چهارچوب فرهنگ ـ هویت پیشنهاد شده است (کوت،۱۹۹۶؛ کوت و لوین، ۲۰۰۲) که در آن پایگاههای هویت از نظر ساختار اجتماعی متفاوتاند. در جوامع پیشمدرن۲، انتظار میرود که افراد به واسطه پذیرش انتطارات اشخاص دیگر در پایگاه بازداشته باشند. در جوامع مدرن اولیه (اوایل مدرن۳) انتظار میرود که افراد سبک شخصی متمایزشان را دنبال کنند و بدین ترتیب، در پایگاه موفق باشند. در جوامع اواخر مدرن۴، پایگاههای پراکنده و معوق ظهور مییابند.
شوارتز، زامبونگا۵، و ویسکرچ۶(۲۰۰۸) اظهار میدارند که عاملیّت برای تحول هویت شخصی در جوامع غربی اساسی است؛ زیرا جوانان در قبال رشد مسیرهای زندگی خود مسئولیت زیادی دارند. آنها در ادامه مطرح میکنند که :
شوارتز (۲۰۰۷) در چهارچوب مفهوم تثبیت هویت۷، تعداد زیادی از ویژگیهای هویت شخصی را که با کنشوری موفقیتآمیز در جامعه بدون ساخت پسا صنعتی۸ مرتبطاند، معرفی کرده است. ویژگیهای یاد شده شامل این مواردند: تعهد در برابر مجموعه اهداف، ارزشها و باورها، دارا بودن یک احساس درونی باثبات و تلفیقیافته از خود، و توانا بودن برای استفاده از این احساس عاملیت و انسجام خود برای استفاده مؤثر از منابع اجتماعی. تثبیت هویت بیشتر در بافتهای فرهنگی غربی، بسیار فردنگر و پساصنعتی سازشی است که در آن انتخاب فرد بر اجبارهای خانوادگی و جامعه محلی اولویت دارد. در بافتهای غیرغربی، که اجبارهای دیگران بر استقلال عمل فردی مقدم است، خود عامل که ثبات در موقعیتها را ارتقا میدهد، ممکن است کمتر سازشی باشد. بدین ترتیب، ممکن است هویت شخصی در بافتهای جمعنگر غیرغربی متفاوت عمل کند. در بافتهای جمعنگر، الگوهای هویت شخصی که از آرمانهای گروهی و ساختارهای نقش اجتماعی استخراج میشوند، ممکن است از الگوهای مبتنی بر عاملیت هویت شخصی مناسبتر باشند اما این سؤال مهم باقی است که آیا جهانیشدن نیاز به کنشوری عامل را در چنین بافتهایی افزایش داده است یا اجبارهای گروهی همچنان بر انتخاب فرد و تحول او مقدماند. (صص.۶۴۱ـ۶۴۵)
از نظر شوارتز و پانتن (۲۰۰۶) در بافتهای جمعنگر شاید سازوکارهای دیگری چون تقلید و همسان ـ سازی، جانشین عاملیّت به منزله وسیلهای برای تحول احساس هویت شود و احساس هویتی که از خلال فرایندهای همسانسازی تحول یافته است، تبادلات مثبت و مولد با محیط اجتماعی را تسهیل میکند و بنابر این، چنین هویتی سازشی تلقّی شود.
۳ـ۱ـ۲ـ۲ اندازه گیری هویت
پیش از این، به برخی سوابق تجربی در قلمرو هویت اشاره شد. در اینجا برخی از یافتههای پیشینه ای را که به اندازهگیری هویت شخصی پرداختهاند، مرور میکنیم.
بهطور عمده، دو نوع اندازهگیری در مورد هویت به کار گرفته شده است: مصاحبه و پرسشنامه (شوارتز، ۲۰۰۱).
مارسیا (۱۹۶۶) با توسل به مصاحبه نیمه ساختدار، افراد را در یکی از پایگاههای چهارگانه هویت قرار داد. قلمروهایِ مورد آزمون شامل شغل، مذهب، و سیاست بود.
گروتوانت و دیگران (۱۹۸۲، نقل از آلیسون و شولتز،۲۰۰۱)، استدلال کردند که هویت صرفاً به مؤلفه ـ های ایدئولوژیکی یا قلمروهای شغل، مذهب، و سیاست محدود نمی شود. این پژوهشگران اظهار داشتند که مهم است فرایند اکتشاف و تعهد را در روابط بین شخصی در چهار قلمروِ دوستی، روابط با غیرهمجنس، نقش جنسی، و تفریح مشخص کرد.
آرچـر (۱۹۸۲)، فلوم[۴۲](۱۹۹۴)، میلمان۲(۱۹۷۹) از این که قلمرو ایدئولوژیکی برای اندازهگیری هویت در اوایل دوره نوجوانی به کار رود، انتقاد کردند. از نظر این مؤلفان، هویت روابط بین شخصی در این دوره مهم است (آلیسون و شولتز،۲۰۰۱).
برزونسکی (۱۹۸۹) بر اساس الگوی سبک هویت، مقیاس خودگزارشدهی را تدوین کرده است (فهرست سبک هویت۱) که مشتمل بر چهار مقیاس است که سه مقیاس این فهرست، سه سبک هویتی را اندازهگیری
میکنند. مقیاس مستقل چهارم، مقیاس تعهد است.
آدامز (آدامز، بنیون[۴۳]۲، و هاه۳، ۱۹۸۹، آدامز، ۱۹۹۸)، بر مبنای چهارچوب اریکسونی، مقیاسی (مقیاس عینیِ پایگاه هویتِ من۴ـ OMEIS) را برای اندازه گیری چهار مقوله، هویت موفق، معوق، بازداشته و پراکنده، در سه قلمرو ایدئولوژیکی (شغل، مذهب، و سیاست) ساخت، که در نسخه تجدیدنظرشده ((OMEIS-II قلمروهای بین شخصی (دوستی، رابطه با غیرهمجنس، نقشهای جنسی، و تفریح) بدان افزوده شد. نسخه تجدید نظرشده از ۲۴ سؤال به ۶۴ سؤال تبدیل شد که هم هویت ایدئولوژیکی و هم هویت بین شخصی را اندازهگیری می کند.
بالسیترری۵(بالسیترری، بوش ـ راسناگل۶و گیسینگر۷، ۱۹۹۵)، مقیاس ۳۲ مادهای را فراهم کرد (پرسشنامه فرایندِ هویت من۸ـ EIPQ) که ابعاد اکتشاف و تعهد را در هشت قلمرو حرفه، سیاست، مذهب، ارزشها، خانواده، دوستی، رابطه با جنس مخالف، و نقشهای جنسی اندازه گیری میکند. مقیاس نمرههای جداگانه ای برای اکتشاف هویت و تعهد هویت به دست می دهد.
یک ردیف از مقیاسها، هویت من را بهطور کلی میسنجند (برای مثال، تان و دیگران، ۱۹۷۷). برخی دیگر مقیاسهایی هستند که تحول رواناجتماعی را بر اساس نظریه اریکسون میسنجند و زیرمقیاس هویت را با خود دارند (برای مثال، روزنتال و دیگران، ۱۹۸۱).
در باب اندازه گیری هویت در اوایل نوجوانی باید خاطر نشان ساخت که گرچه الگوی پایگاه هویت[۴۴](مارسیا، ۱۹۶۶) تاکنون پراستفادهترین بسط تجربی نظریه اریکسون بوده است اما بهرهگیری از این الگو در اوایل نوجوانی مناسب نیست؛ زیرا نوجوانان فرایند تحول هویت را تازه آغاز میکنند (آرچر، ۱۹۸۲) و بر اساس هیچ شیوه نظامداری که توسط یک مقیاس پایگاه هویت تشخیص داده شود، به اکتشاف نمیپردازند و احتمال ندارد که تعهدات هویتی بادوامی در آنها تحول پیدا کرده باشد. مطالعات مربوط به پایگاه هویت در بررسی فرایند تثبیت هویت در اواخر نوجوانی و بزرگسالی موفق بوده است و مقیاسهای پایگاه هویت تعدادی از حیطههای محتوایی مرتبط با اواخر نوجوانی و بزرگسالی همچون ترجیحات سیاسی، باورهای مذهبی، انتخابهای حرفهای و سبکهای رابطه را میسنجند اما مرتبط بودن این حیطهها با اوایل نوجوانی مورد سؤال قرار گرفته است (برای مثال، آرچر و واترمن۱، ۱۹۸۳، نقل از شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). برای مثال، در مطالعهای که آرچر (۱۹۸۲) در نمونهای از نوجوانان دوره راهنمایی و دبیرستان انجام داد، به این نتیجه دست یافت که بیشتر شرکتکنندگان (خصوصاً نوجوانان کم سنتر) فعّالیّت هویتی کمی از خود نشان میدهند.
آلیسون۲۱[۴۵]و شولتز۲(۲۰۰۱) در بازنگری یافتههای آرچر مشاهده کردند که حیطههای محتوایی که در مقیاسهای پایگاه هویت سنجیده میشوند، همچون انتخاب حرفهای، باورهای مذهبی و ارزشهای شخصی، احتمالاً برای نوجوانان در اوایل نوجوانی مناسب نیستند. مقیاسهایی که انسجام و سردرگمی کلّی هویت را میسنجند، برای بررسی فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسبترند (شوارتز و دیگران، ۲۰۰۵). چنین مقیاسهایی شاخصهایی از انسجام هویت و سردرگمی هویت را فراهم میآورند و بنابراین، بررسی میزان غلبه انسجام هویت را بر سردرگمی هویت امکانپذیر میکنند و بیشتر منعکسکننده دیدگاه اریکسون هستند تا پایگاه هویت (شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). اگرچه مقیاسهای اریکسونی و پایگاه هویت در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی ارتباط تنگاتنگی دارند (شوارتز، ۲۰۰۷)، مقیاسهای اریکسونی بهطور منحصر به فردی برای اندازهگیری وهلههای اولیه فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسباند. اتکا به مقیاسهای پایگاه هویت که برای نوجوانان بزرگتر و بزرگسالان بیشتر مناسباند، تا حدودی موجب این فرض بوده است که فعّالیّت در حیطه تحول هویت در اوایل نوجوانی بهوقوع نمیپیوندد (نقل از شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). با توجه به مطالب مطرح شده، در پژوهش کنونی از یک مقیاس کلّی هویت برای سنجش متغیرهای انسجام و سردرگمی هویت سود جستهایم.
۲ـ۲ـ۲ تحول رفتاری
کلیه تغییرات نوجوانان در قلمروهای جسمانی، شناختی و رواناجتماعی، آنها را آماده میسازد که رفتارهای جدیدی را طیّ گذارشان از کودکی به بزرگسالی آزمایش کنند. این آزمایشگری بهنوبهخود به آنها کمک میکند که تحولشان را در این قلمروها سازگارتر کنند. مخاطرهجویی در دوره نوجوانی، شیوه مهمّی است که نوجوانان از طریق آن هویت خود را شکل میدهند، مهارتهای تصمیمگیری جدید خود را امتحان میکنند و سنجشهایی واقعی از خود، دیگران و جهان به دست میآورند. این گونه رفتارهای اکتشافی در دوره نوجوانی، طبیعی است و نوجوانان به این آزمایشگری و کسب تجربه در مورد نتایج تصمیمگیریهایشان در موقعیتهای متفاوت نیاز دارند اما گاهی ظرفیت خود را برای این که از عهده موقعیتهای جدید برآیند، بیش برآورد میکنند و این رفتارها پیامدهای جدّی برای آنها و جامعه خواهد داشت، در چنین مواقعی با رفتارهای مشکلآفرین روبهرو هستیم (انجمن روانشناسی آمریکا، ۲۰۰۲).
در سطوری که در پی میآیند، به ترتیب به تعاریف و مفهومپردازیهای رفتار مشکلآفرین، تفاوتهای جنسی و تحولی در رفتار مشکلآفرین، تأثیر عوامل درونشخصی (هویت) بر رفتار مشکلآفرین و در نهایت اندازهگیری رفتار مشکلآفرین خواهیم پرداخت.
۱ـ۲ـ۲ـ۲ رفتار مشکلآفرین: تعریفهاو مفهومپردازیها
ارائه تعریفی واحد از اصطلاح رفتار مشکلآفرین به لحاظ موضعگیریهای نظری متفاوت، دشوار است.
از نظر گالامبوس (۲۰۰۴)، رفتار مشکلآفرین برای با هم گروهبندی کردن بسیاری از فعالیتهای نوجوان که بالقوه برای او یا دیگران مشکلات یا دشواریهایی ایجاد میکنند، مورد استفاده قرار گرفته است. به بیان گالامبوس، رفتار مشکلآفرین به عنوان رفتاری که از استانداردهای خانوادگی یا اجتماعی به دور است و برای فرد یا جامعه خطر دارد، تعریف میشود که این ممکن است شامل اعمال غیرقانونی آشکار چون دزدی از مغازه یا رفتارهای به ظاهر کمتر جدی، مثل اطاعت نکردن از قوانین والدین یا مراجع مدرسه، باشد. گالامبوس همچنین به این نکته اشاره میکند که رفتار مشکلآفرین با رفتار مخاطرهجو تا حدّی همپوشی دارد اما رفتار مخاطرهجو از رفتار مشکلآفرین گستردهتر است و مخاطرههای عقلانی و بدنی را هم شامل میشود.
دیسهیون۱[۴۶]و پترسون۲(۲۰۰۶) بر این باورند که رفتار مشکلآفرین همان رفتار ضد اجتماعی است اما چون طیّ دوره نوجوانی رفتارهای جدیدی همچون مصرف مواد و رفتار جنسی پیش از موقع۳ به آن اضافه میشود، برای بیان این ناهمگونی، از اصطلاح کلیتر رفتار مشکلآفرین استفاده میشود. از نظر آنها، همه اشکال رفتار ضد اجتماعی یک ویژگی مشترک دارند و آن این است که قربانیان یا اشخاصی که به نوجوان نزدیکاند این رفتارها را تنفّرآور، مخرّب یا نامطلوب قلمداد میکنند. این مؤلّفان برچسبِ رفتار مشکلآفرین را از کودکی تا نوجوانی در قالب شکل ۴ـ۲ ترسیم کردهاند. در این شکل، دیدگاه کنونی راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی۴ نیز منعکس است.
جسور و جسور (۱۹۷۷، نقل از لی و دیگران، ۲۰۰۷) رفتارهای مشکلآفرین را رفتارهایی میدانند که از نظر اجتماعی یک مشکل، منبع نگرانی یا طبق هنجارهای جامعه متعارف۵، نامطلوب تعریف میشوند و وقوع آنها معمولا نوعی پاسخ مهار اجتماعی را موجب میشود. طبق این تعریف، مجموعه متنوعی از رفتارهای نوجوانان را میتوان رفتار مشکلآفرین در نظرگرفت؛ از جمله مصرف الکل، سیگار کشیدن، مصرف حشیش، مصرف داروهای غیر مجاز، رفتار بزهکارانه و شروع زودهنگام فعالیّت جنسی.
اوایل کودکی | اواسط کودکی | نوجوانی |
عدم اطاعت | پرخاشگری آشکار و نهان | بزهکاری |