و به تقلید از نولدکه می افزاید: « به دلیل تلفیق های کمابیش قطعی زاده شدن فردوسی اکنون در میان سالهای ۴ – ۲۳۰ / ۶ – ۹۳۲ / ( و بنا به نظر نولدکه ) در ظاهر سال ۹۳۴ دانسته شده، هر چند سالهای ۳۲۶/ ۸ – ۹۳۷ ، ۳۲۹ / ۱ – ۹۴۰ نیز گهگاه آمده است. » ( ریبکا، ۱۳۸۳: ۲۹۲ )
و دکتر عبدالحسین زرین کوب در نامورنامه می نویسد: « اگر در همان سال ۳۲۹ هجری که زبان فارسی ابوعبدالله رودکی، بنیان گذار سنت های شعر دری را از دست داد، زمانه شاهد ولادت ابوالقاسم فردوسی شد، ایـن جبـران جویی را باید به حساب یک تصادف گذاشت یا یک خوش طبعی سخاوتمندانه تـاریخ » ( زرین کوب، ۱۳۸۱: ۶۹ )
و می افزاید:
« تقارن ولادت فردوسی با مرگ رودکی حاکی از وجود معادلات مجهولی است که با روح تاریخ ارتباط دارد و عجب آنست که در بین تمام قرائن و اشارات مذکور در متن شاهنامه، که از آنها می توان در باب تاریخ نظم شاهنامه و ولادت شاعر مبنایی برای تحقیق یافت ، هیچ مورد به قدر آنچه تاریخ ۳۲۹ برای ولادت شاعر از آن بدست می آید قطعی تر، بی تناقض تر و پذیرفتنی تر نیست. » ( همان: ۶۹ )
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
« آنچه یک تاریخ بالنسبه قطعی را از آن می توان بدست آورد، اشاره ای است که شاعر به تقارن ۵۸ سالگی با جلوس سلطان محمود غزنوی دارد یعنی سال ۳۸۷. در اینصورت تردیدی نمی ماند که شاعر باید در ۳۲۹ به دنیا آمده باشد. » ( همان: ۷۰ )
« هانری ماسه بین ۳۲۰ تا ۳۲۳ » هجری قمری را تاریخ تولد فردوسی دانسته. ( ریاحی،۱۳۸۲: ۳۲ )
به تبع نظریه های مختلفی که درباره تاریخ تولد فردوسی وجود دارد در خصوص تاریخ نظم شاهنامه نیز اختلاف نظر هایی وجود دارد که من در اینجا به مقدمه کتاب شاهنامه فردوسی بر اساس چاپ مسکو اکتفا می کنم که اینگونه می نویسد: « فردوسی نظم شاهنامه را در سال ۳۶۵ هجری قمری در سن سی و پنج سالگی آغاز کرد و پس از سی و پنج سال یعنی در هفتاد یا هفتاد و یک سالگی به پایان رساند. » ( فردوسی، ۱۳۸۲: ۸ )
اگر بخواهیم اطلاعات مختصری راجع به مأخذ شاهنامه بدانیم، همین منبع درباره آن می افزاید: « مأخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه ، شاهنامه منثور ابو منصوری است که در اواسط قرن چهارم به فرمان ابومنصور عبدالرزاق طوسی تدوین شد و علاوه بر روایات کتبی و شفاهی به دست فردوسی افتاد و او مجموعه آنرا در شاهکار جاویدان خود به نظم کشید. » ( همان: ۸ )
فردوسی با این شاهکار عظیم، حق سخن پارسی را به انصاف و در حد اعجاز ادا نمود. از دلایل و قراین چنین برمی آید که در اواخر عهد ساسانیان مردم قصه هایی را که از ایران باستان و نیاکان خود تا آن زمان سینه به سینه حفظ و نقل کرده بودند بر روی کاغذ آورند و چندین کتاب بزرگ و کوچک در این مورد تألیف شد که هر یک محتوی داستانی از داستان های ایران قدیم بود مثلاً « کتبی درباره بهرام گور و بهرام چوبینه و خسروپرویز موجود بوده است که جنبه قصه ای داشته. رساله های کوچکی نیز در آداب و مواعظ و نصیحت و سرگذشت در دست بوده که نسبت آنها را به شخص پادشاهان ساسانی می داده اند، مثل عهد اردشیر، کارنامه انوشیروان، نامه های انوشیروان به رجال نامدار، اندرزهای انوشیروان و غیرها. » ( مینوی، ۱۳۸۶: ۴۹ )، علاوه بر این ها، در ولایات ایران نیز قصص و داستان های ملی درباره پهلوانان آن ناحیه وجود داشته، مانند داستان هایی که اهل سیستان راجع به زال و رستم و….، داشته اند.
به هرحال برخی از این مجموعه ها و نوشته ها که مربوط به دوره ساسانیان بوده تا حدی تاریخی و مبتنی بر اسناد بوده و قسمت های مربوط به ماقبل آن دوره از نوعی بوده که افسانه و داستان و اساطیر پیشینیان نامیده می شود.
در زمان پادشاهی یزگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی، به دستور وی از روی کتابها و رسالات و اسناد و مدارکی که تا آن زمان درباره تاریخ پادشاهان ایرانی ضبط و تألیف شده بود و همچنین اطلاعاتی که نزد موبدان و دهقانان ایرانی یافت می شد، کتابی جامع تألیف شد که تاریخ ایران را تا زمان خود یزگرد سوم در برداشت این کتاب موسوم بود به « خَوذای نامگ یا خدای نامه، یعنی نامه شاهان و شهریاران، زیرا لفظ خدای در آن دوره به معنی اوتوکرات یا فرمانروای یگانه و مقتدر بود که شاهنشاه باشد. » ( همان: ۵۱ )
که پس از انقراض ساسانیان نسخه هایی از این کتاب در نزد دهقانان و موبدان که در آتشکده ها وکتابخانه ها بجای مانددر زمان روی کار آمدن سامانیان ، سلاطین سامانی نیز که خود را از نژاد شاهان قدیم ایرانی می دانستند خواستار آن بودن که یک کتاب تاریخ پادشاهان ایران این بار به زبان پارسی دری جدید تهیه شود ( زیرا کتابهای دوره های قبل همه به زبان پهلوی و بیشتر به زبان عربی بودند )
در زمان سامانیان نیز چندین کتاب تحریر شد که بعضی به نثر بودند و برخی به نظم و بیشتر آن کتابها به اسم شاهنامه و یا باستان نامه خوانده می شد « از آن جمله بود شاهنــامه نثرابوالمؤید بلخی » « دیگر شاهنامه ابوعلی محمدبن احمد بلخی که ابوریحان بیرونی نام برده، دیگر شاهنامه مسعودی مروزی که منظوم بوده »، « دیگر شاهنامه ای به نثر که بفرمان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی سردار بسیار متهور سامانیان تهیه شد. » ( همان: ۵۲ ). در میان این کتابه آنچه بیشتر مورد توجه فردوسی قرار گرفت شاهنامه ای بود که برای ابومنصور طوسی نگاشته بودند و حتی دیباچه این کتاب در ابتدای بعضی نسخه های شاهنامه فردوسی موجود است.
قبل از فردوسی طوسی، شاعری جوان که هم عصر وی بود و تخلصش دقیقی نام داشت اقدام به نظم کردن شاهنامه ابومنصوری کرده بود که البته نظمش عا
ری از ضعف نبود و در بسیاری موارد پسند فردوسی نبود چرا که در هنر شعر و شاعری افسانه گویی یا واقعیت گویی چندان مطرح نیست بلکه آنچه مطرح است قدرت و نیروی خلاقه سخنوری شاعر است. دقیقی جوان هنوز هزار بیتی نگفته بود که در همان ابتدای کار عمرش کفاف نداد و به قتل رسید. بعد از او فردوسی طوسی در حدود سن سی و پنج سالگی تصمیم به نظم شاهنامه گرفت و با طبع و قلم توانای خویش بزرگ ترین شاهکار سخن پارسی را به عرصه ظهور نهاد.
۲-۱-۲ بخش بندی شاهنامه
موضوع شاهنامه فردوسی تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت او به دست اعراب است و در زیرساخت داستانهای خود به سه دوره نمادین ( اساطیری، پهلوانی و تاریخی ) تقسیم بندی شده که از آغاز خلقت تا پایان روزگار ساسانیان را در بر می گیرد و هر کدام از این سه دوره ارزشهای نمادین و متفاوتی دارند.
دوره اساطیری: « یعنی عهد کیومرث و هوشنگ و طهمورث و جمشید و ضحاک تا ظهورفریدون. »
این دوره عهد پیدا شدن حکومت و پی بردن آدمی به خوراک و پوشاک و مسکن و کشف آتش و آموختن زراعت و پیشه هاست ( صفا، ۱۳۷۴ : ۲۱۶ )
دوران پهلوانی: « از قیام کاوه آغاز می شود و به قتل رستم و سلطنت بهمن پسر اسفندیار پایان می پذیرد. » ( همان : ۲۱۷ )
دوران تاریخی: بخش تاریخی شاهنامه که گاه با افسانه درهم آمیخته است از اواخر عهد کیانی و آمدن اسکندر تا شکست ایرانیان از اعراب را دربر می گیرد و خاطرات خودآگاهانه جمعی از اتفاقات دوره های تاریخی را البته با فضایی رازآلود و روحیه ای حماسی و گاهی با انحراف از واقعیت روایت می کند هرچند که بن مایه های افسانه ای و اعمال خارق العاده موجودات طبیعی و از همه مهمتر تفکر اساطیری همچنان در بخش تاریخی خودنمایی می کند.
در هر حال موضوع شاهنامه و داستانهای آن آمیخته ای است از تاریخ با اسطوره ها و افسانه های کهن و باستانی.« خود فردوسی پیش از همه و بیش از هرکس متوجه بود که بخشی از منظومه او یعنی یک قسمت از مآخذ او که از روی آنها شاهنامه را به رشته نظم می کشید مثل شاهنامه ابومنصوری و خداینامه ها که پیش از فردوسی نوشته شده بود افسانه های اساطیری است و بدین سبب خود او چنین عذرخواهی کرده است که افسانه ها نیز در معنی رموزی است که ما را به معانی و حقایق نهفته رهبری می کند نه اینکه دروغ صرف است. »
تو این را دروغ و فسانه نخوان بیک سان روش در زمانه مدان
(همایی، ۱۳۶۹: ۱۷۰ )
فردوسی سرگذشت مردمان دیگر را با باریک بینی ثبت کرده است و وظیفه ما است که به رمزگشایی داستان های شاهنامه بپردازیم و آن ها را تخیلی فرض نکنیم.
۲-۲ درباره فردوسی
در پیوند با حکیم فرزانه توس، فردوسی بزرگ و شاهنامه جاودانه اش سخن ها بسیار رفته و بزرگانی بسیار در این باره کتاب ها نوشته اند و به مثل « مثنوی هفتاد من کاغذ شود » جامه عمل پوشانیده اند و هر یک با توجه به علم و دیدگاه و افکار خود به بیان مقوله ای از دریای بیکران وجود فردوسی بزرگ و شاهکار جاودانه اش پرداخته اند چـرا که به قول مولانای بزرگ:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
( مولوی، ۱۳۶۰: ۸۲۳ )
حکیم ابوالقاسم منصوربن حسن فردوسی شاعر چیره دست و بزرگ ترین حماسه سرای ایران است. و یگانه جاویدان تاریخ روزگاران ماست، انسانی است با اندیشه ای جامع، وی اسطوره صداقت و انصاف است و برایش همین بس که بینشوران و سخنوران او را بزرگترین ادب شناس و سخن سرای ایران و جهان به شمار آورده اند. فردوسی یک شاعر معمولی نظیر هزاران شاعر این مرز و بوم که هر کدام دیوانی ترتیب داده اند و منظومه ای سروده اند نیست وی حکیمی است بیدار دل و ژرف اندیش که درد ملت خویش را می شناسد و برای اعتلای سرزمینش تا حد امکان می کوشد.
در روزگار فردوسی و آن روزگاران خواری و زبونی که سرزمین ایران از یکسو مورد تاخت و تاز نظامی و فرهنگی بیگانگان بود و خلافت بغداد با عصبیت قومی عربی برآن بود که آداب و رسوم و فرهنگ این مرز و بوم را به ورطه نابودی برد و از دیگر سو، دشمنانی که از آن سوی سیحون سر برآورده بودند و خاندان های ایرانی را که سکاندار فرهنگ ملی ایران بودند، یک به یک از میان برمی داشتند، این آزاد مرد صاحب درد، یک تنه به یاری ایران برخاست و با سرودن داستان های ملی و باستانی سرشار از عظمت و فرّو شکوه، تاریخ باستان کشورش را دوباره زنده کرد و افتخارات فراموش شده روزگاران سرافرازی را به یاد ایرانیان آورد تا روح آزادگی و عشق به ایران و بیزاری از دشمنان این مرز و بوم را در آنان بدمد.
فردوسی با سرودن داستان هایش گاهی تصویر روزگار خویش را نیز در قالب آنها بیان می کند، زمانی که وی به فکر سرودن حماسه ملت خویش می افتد، جامعه اش غرق تباهی و پراکنده اندیشی و جنگ و کشتار است. فردوسی « تصویر جامعی از آن روزگاران را از زبان رستم فرخ زاد خطاب به برادرش و به عنوان وضع سالهای آفرینش شاهنامه بر جای نهاده که هم آیینه احوال عصر فردوسی و هم بیانگر اندیشه و دید و نگرش آفریننده حماسه ملی ایران است. » ( ریاحی، ۱۳۸۲: ۱۴ )
آن جا که می گوید:
برنجد یکی دیگـری بـر خـورد بداد و به ببخشش همی ننگرد
… ز پیمـان بگردند و از راستـی گـرامی شـود کـژی و کاستـی
… کشاورز جنگی شـود بی هنـر نـژاد و هنــر کمتـر آیـد ببـر
ربایـد همی ایـن ازآن، آن ازایـن ز نفــرین نـدانند بـاز آفـرین
نهـان بتـر از آشکـارا شـود دل شاه شـان سنگ خــارا شـود
شود بنـده بی هنــر شهـریار نــژاد و بـزرگی نیـاید به کـار
… به گیت
ـی کسیرا نمـاند وفـا روان و زبـانهـا شـود پــر جفا
زیان کسان از پی سود خویش بجـویند و دین اندر آرند پیش
بـریزند خـون از پی خواسته شـود روزگـار مهــان کـاستـه
( ش/ ۸۰۳ / ۴۴ - ۲۳ )
باری فردوسی غم خـوار ایران و سخنگوی همه ایرانیان بود شعر او خاص یک گروه یا پیروان یک مذهب نبود، سخنش متعلق به همه ایرانیان از هر طبقه و گروه و مذهبی بود و همین باعث برتری و امتیاز فردوسی بر دیگر شاعران هم عصرش می باشد. فردوسی روزگاران سرافرازی ایران و خردمندی ایرانیان را به یاد مردم زمانه اش آورد و « با بازگویی ترکتازی های دشمنان به ایران و پایداری دلاورانه ایرانیان آتش ستیز با غاصبان و بیدادگران عصرش را دامن می زد و شاهنامه بصورت صلاح فرهنگی مؤثری در دست ایرانیان بود. » ( ریاحی، ۱۳۸۲: ۱۷– ۱۶ )
فصل سوم
نگاهی به اسطوره، حماسه، نماد
۳-۱ اسطوره
اسطوره تاریخ نخستین و معنوی یک جامعه است یعنی برگرفته از آداب و رسوم و فرهنگ دوره های اولیه زندگی بشری است. دوره ای که به فراموشی سپرده شده است، دوره ای تاریک که زمان و مکان و شخصیت های آن گم شده اند و فقط رخداد و اتفاقاتی وهم آمیز از آنها باقی مانده است، اسطوره دوره تاریک تاریخ است، در اسطوره موجودات همه زنده و جاندارند، جماد و نبات و حیوان به گونه ای رازآلود در هم آمیزند و به یاری یکدیگر بسیاری از مشکلات بشری را از بین می برند.
در اسطوره زمان تاریخی وجود ندارد ، قلمرو زمانی و مکانی محدودی ندارد، در واقع اسطوره بی زمان و مکان است، بنیادی ازلی دارد و مکان هایش همه مقدس و مینوی است. به نظر میرچا الیاده: « اسطوره ، نقل کننده سرگذشتی قدسی و مینوی است ؛ راوی واقعه ای است که در زمان اولین، زمان شگرف و بدایت همه چیز، رخ داده است. » ( الیاده، ۱۳۶۲: ۱۴ )
در اسطوره واقعیت و تصورات خیالی در هم آمیخته می شود، در واقع اسطوره بازتاب تصورات آدمی در جهان، خدایان و نیروهای ماورائی است چرا که در آن همه حوادث طبیعی، ماورائی هستند و به نوعی با بشر در ارتباطند ، « در اسطوره دنیای عینی و ذهنی به هم می آمیزد، زمان واقع عینیت خود را از دست می دهد و به زمان ذهنی تبدیل می یابد، آلهه بصورت انسان در می آید و انسان قدرتهای غیر عینی را که اسطوره به حوادث مینوی – مافوق طبیعی اما مورد اعتقاد– منسوب می دارد از خود نشان می دهد. ارواح مینوی عالم تاریخ و عرصه زمانی عینی را اشغال می کند. » ( زرین کوب، ۱۳۶۹: ۴۰۵ )، اسطوره حاوی افسانه هایی است که یا از اتفاقات و رخدادهای واقعی نشأت گرفته یا داستان هایی که زاییده خیال و تصورات هستند.
از دیدگاهی، اسطوره بازتاب نمادین ارزشها و رؤیاهای جمعی یک قوم است ، بیشترین درونمایه های اسطوره را مسائلی مثل آفرینش و سرانجام جهان، آفرینش بشر و چگونگی خلقت پدیده ها تشکیل می دهد. به همین خاطر اسطوره را می توان نوعی جهان بینی نسل های بدوی دانست. « اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است یعنی می گـوید: « چگـونه چیزی پدید آمده، موجـود شده و هستی خـود را آغاز کـرده » ( واحد دوست، ۱۳۸۷: ۱۷ ) در دنیای قدیم مردم از علل بروز حوادث طبیعی و سبب ظهور محرومیت های اجتماعی بی خبر بودند، ناچار در عالم خیال برای هر واقعه و پیش آمدی علت و دلیلی می تراشیدند و برای تسکین دردها و تسلی خاطر خود دست به دامن قوای مرموز و ماوراءالطبیعه می شدند. اسطوره « دخالت قوای مافوق طبیعت را در امور طبیعی و انسانی همراه با اسباب پیدایش دگرگونی هایی که بر اثر این دخالت ها در احوال عالم حاصل می آید به بیان می آورد. اینگونه قصه از آن رو که در حد ادراک عوام قوم و متضمن توجیه خرافات و تقلیدهای آنهاست به وجهی قصه عامیانه محسوب می شود اما البته هر قصه عامیانه ای اسطوره نیست. اسطوره چنان قصه ای است که ناظر به توجیه واقعیات طبیعی از طریق رابطه موهوم آنها با مافوق طبیعی است. » ( واحد دوست، ۱۳۸۹: ۳۴ )