۳-۱۴-۱- شفاعت حضرت نوح(ع) برای پسرش
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شفاعت حضرت نوح(ع) برای پسرش یکی از نمونههای بارز در باب شفاعت است که در سوره هود بیان شده است.[۸۳۴] در این آیات پس از به هلاکت رسیدن فرزند، حضرت نوح(ع) برای پسرش شفاعت میکند، تناسب درخواست با پاسخ خداوند گویای این است که خداوند به اصل شفاعت توسط نوح(ع) اشکال و ایرادی نکرده مثلا خداوند نفرمود: شفاعت اصلاً امکان ندارد بلکه به تعلق گرفتن این شفاعت به مصداق مذکور که پسر نوح باشد اشکال وارد کرده است که شفاعت تو شامل حال وی نمیشود. در واقع این شفاعت به دلیل ناقابل بودن پسر وی مورد قبول خداوند قرار نگرفت و خداوند در آیات مذکور حضرت نوح(ع) را به خاطر نفس شفاعت توبیخ و نکوهش نکرد بلکه به خاطر تعلق گرفتن مورد و مصداق شفاعت برای فرزند که از اهل وی بشمار نمیرود و سراسر وجودش عمل غیر صالح است، مورد نکوهش قرار گرفت.
آیه «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ الشَّافِعینَ»[۸۳۵] ناظر به عدم قابلیت شفاعت در قابل است که یکی از مصادیق و نمونههای عینی آن پسر نوح است. در واقع این آیه از تحقق شفاعت و وجود شافعان خبر میدهد اما این شفاعت شافعان در مورد برخی سودمند نخواهد بود.
۳-۱۴-۲- شفاعت حضرت ابراهیم(ع) برای قوم حضرت لوط(ع)
آیه «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى یُجادِلُنا فی قَوْمِ لُوطٍ إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیبٌ یا إِبْراهیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ»[۸۳۶] که بیانگر شفاعت حضرت ابراهیم(ع) برای قوم لوط نمونه دیگر در این باب است.
توضیح اینکه در این آیات نیز حضرت ابراهیم(ع) درخواست شفاعت قوم لوط را میکند در اینجا نیز تناسب پاسخ خداوند با درخواست که در زمره سیاق آیات قرار میگیرد، گویای این است که خداند اصل شفاعت را رد نکرده بلکه شفاعت ابراهیم(ع) دیگر به آنها نمیرسد چون وعده عذاب الهی اینان قطعی است و کار از شفاعت گذشته است و اینان مصداق این شفاعت نمیتوانند باشند. افزون بر اینکه اگر اصل شفاعت اشکال داشت هیچگاه ابراهیم(ع) از خداوند درخواست آن را نمیکرد و حتی اگر هم اصل شفاعت اشکال داشت و ابراهیم(ع) نیز به آن آگاهی نداشت این درخواست ترک اولی میبود و سیاق آیات مؤاخذه ابراهیم(ع) میبود که چنین نیست لذا اصل شفاعت مشکل ندارد و شرعی است.
اما یک تفاوت بین قوم لوط(ع) و پسر نوح(ع) که هر دو عذاب شدند وجود دارد و آن اینکه ابراهیم پیش از عذاب قوم لوط شفاعت کرد و خداوند نپذیرفت شاید به این دلیل که دیگر هیچ نقطه امیدی برای بازگشت قوم لوط و اصلاح و توبه ایشان وجود نداشت لذا در اینجا شفاعت بی فائده بود و شاید تقاضای مهلت بیشتر برای قوم لوط موجب فرو رفتن بیشتر و عمیقتر در گناهان و معاصی میشد به تعبیر دیگر اگر این شفاعت و طلب مهلت محقق میشد و آنها در معاصی بیشتر فرو میرفتند این امر شاید به شکل یک فریب و نیرنگ و شبیه استدراج و إملاء میشد و چه بسا در این صورت قوم لوط روز قیامت بر ابراهیم خلیل(ع) احتجاج میکردند که با شفاعت ما، ما را بیشتر در گناهان فرو بردی کاش شفاعت نمیکردی که بار گناهانمان سبکتر بود. اما درباره شفاعت پسر نوح، بنا بر ظاهر آیات، این شفاعت پس از غرق شدن و هلاکت وی بوده و او کافر مرده است لذا انبیاء حق نداشتهاند برای کافران و مشرکان تقاضای شفاعت و استغفار کنند. اما باز هم اصل شفاعت را خداوند از حضرت نوح نفی نکرد بلکه مشکل در قابل بود که پسر نوح جزء مصادیق شفاعت قرار نمیگیرد نه اینکه اصلا نوح حق شفاعت نداشته باشد که تناسب گفتگوی خداوند با نوح مؤید این مطلب است. لذا در این دو ماجرا ما شاهد دو مصداق در کارامد نبودن شفاعت هستیم آن هم به دلیل عدم قابلیت قابل نه نفی اصل شفاعت.
۳-۱۴-۳- درخواست آمرزش حضرت ابراهیم(ع) برای آزر
نمونه دیگر درخواست آمرزش و شفاعت حضرت ابراهیم(ع) برای آزر است بنابر وعدهای که به وی داده بود. لذا وی به این وعده وفا نمود. این امر نیز به خوبی گویای جواز و صحت شفاعت است. گفتنی است که علامه طباطبایی با توجه به آیات «یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ… قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی حَفِیًّا»[۸۳۷] که بیانگر وعده إستغفار ابراهیم است و آیات «وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»[۸۳۸] که ناظر به وفای وعده ابراهیم(ع) است و نیز آیه «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ»[۸۳۹] که سیاق این آیه دلالت دارد بر اینکه دعاى مزبور و همچنین تبرى از پدرش(آزر) در دنیا از حضرت ابراهیم(ع) صادر شده، نه اینکه در قیامت دعایش مىکند و پس از اینکه حقیقت مطلب را مىفهمد، از او بیزارى مىجوید.
در واقع نخست دعاى ابراهیم(ع) را حکایت نموده و آن گاه بیزارىاش را از پدر ذکر مىکند و این دعا و تبرى هر دو در دنیا و در اوایل عهد وى و قبل از مهاجرت به سرزمین بیت المقدس بوده است اما در آیه مورد بحث «رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ»[۸۴۰] که بیانگر دعای ابراهیم(ع) در آخر عمرش یعنى پس از آنکه به ارض مقدس مهاجرت نمود و صاحب اولاد شد و اسماعیل را به مکه آورد و آن شهر و خانه خدا را بنا نهاد، سخن از استغفار ابراهیم برای پدرش میباشد که با توجه به اینکه از یک سو کلمه «والدى» که جز بر پدر و مادر صلبى اطلاق نمىشود و از سوی دیگر در سایر آیاتى که اسم آزر برده شده از او به «أب» تعبیر کرده است، این کلمه به غیر پدر از قبیل جد و عمو و کسانى دیگر نیز اطلاق مىشود، از آن جمله در قرآن از ابراهیم، جد یعقوب و نیز از اسماعیل، عموى او، در آیه «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»[۸۴۱] به پدر تعبیر کرده است و نیز آنجا که کلام یوسف را حکایت مىکند چنین مىفرماید «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ..»[۸۴۲] با اینکه اسحاق جد یوسف، و ابراهیم جد پدر او است. بنابرین آزر پدر حقیقى ابراهیم نبوده بلکه پدر حقیقى وی شخص دیگرى غیر از آزر بوده، و لیکن قرآن از او اسم نبرده بلکه در روایات، نام او «تارخ» ذکر شده و تورات نیز آن را تایید نموده است.[۸۴۳] بر این اساس وی «لِوالِدَیَّ» را پدر و مادر حقیقی حضرت ابراهیم(ع) دانسته و دو روایت مذکور از تفسیر عیاشی که بیانگر قرائت «رب اغفر لی و لولدی» یعنی إسماعیل و إسحاق، را به لحاظ دلالی مخالف این دیدگاه و ضعیف دانسته است.
۳-۱۴-۴- درخواست آمرزش حضرت نوح(ع) برای پدر و مادر و مؤمنان
نمونه دیگر در ارتباط با موضوع شفاعت، درخواست آمرزش حضرت نوح(ع) برای پدر و مادر خویش و دیگر مؤمنان است که در آیه «رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً»[۸۴۴] ذکر شده است. این فراز نیز به خوبی گویای جواز و صحت و بلکه استحباب طلب آمرزش برای مؤمنان است لذا از سیاق این آیات و قرائن دیگر میتوان دریافت که پدر و مادر حضرت نوح نیز در شمار اهل ایمان بودهاند و با احراز این مطلب، به آمرزش و شفاعت در مورد ایشان از ناحیه خداوند هیچ اشکالی وارد نشده بلکه لحن و سیاق آیات بیانگر صحت و بلکه استحباب آمرزش برای مؤمنان است به ویژه برای پدر و مادری که از اهل ایمان باشند.
۳-۱۴-۵- درخواست آمرزش حضرت ابراهیم(ع) برای پدر و مادر
درخواست آمرزش حضرت ابراهیم(ع) برای پدر و مادر خویش نمونه دیگری بر صحت شفاعت است که در آیه «رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ»[۸۴۵] ذکر شده است. البته با توجه به اسوه بودن انبیاء الهی و با لحاظ شرط ایمان، میتوان چنین استنباط نمود که درخواست آمرزش برای اهل ایمان به ویژه پدر و مادر مؤمن امری نیکو و مورد رضای الهی است.
۳-۱۴-۶- آمرزش طلبی حضرت موسی(ع) برای خود و برادرش
درخواست آمرزش حضرت موسی(ع) برای خود و برادرش هارون نمونه دیگری در جواز و صحت شفاعت و درخواست آمرزش است که در آیه «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِأَخی وَ أَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»[۸۴۶] بیان شده است. به نظر نگارنده از این آیه میتوان دریافت که درخواست آمرزش و شفاعت لزوما مختص به گنهکاران نیست بلکه با توجه به درجات بىشمار تقرب به خداوند، آمرزش و شفاعت در مورد افراد معصومی چون حضرت موسی و هارون(ع) نیز امری صحیح و مطلوب است. در واقع عموم مردم به توجه به بىنهایت بودن درجات تقرب الهی نیازمند ارتقاء به درجات بالاتر در تقرب الهی هستند لذا شفاعت علاوه بر گنهکاران مشمول نیکان نیز خواهد بود. افزون بر اینکه با لحاظ مفهوم اولیت میتوان مطلب دیگری از این یه استنباط نمود و آن اینکه حال که هارون(ع) نبی مرسل معصوم است و نیازمند به درخواست آمرزش حضرت موسی(ع) دارد به طریق اولی عموم امت که معصوم نیستند نیازمند درخواست آمرزش انبیاء الهی و شفاعت ایشان خواهند بود.
فصل چهارم: مباحث مهدویت در قصص قرآن
بخش دیگری از مسائل امامت که از اهمیت بسیاری برخوردار است، مباحث و مسائل پیرامون مهدویت است به ویژه آنکه امروز در دوران غیبت کبری به سر مىبریم و از ناحیه مخالفان، شبهات متعددی از دیرباز تاکنون در ارتباط با این مباحث مطرح شده است. بر این اساس متناسب با هدف این رساله که با محوریت قصص قرآن سامان یافته است در این بخش به با استناد به قصص قرآن کریم مهمترین مباحث و مسائل پیرامون مهدویت مىپردازیم:
.
۴-۱- امکان پنهانی بودن ولادت امام عصر(ع)
پنهانىبودن ولادت امام عصر(ع) یکی از مسائلی است که از دیرباز مستمسکی برای مخالفان امامیه در انکار اصل ولادت حضرت(ع) قرار گرفته است لذا در این مجال این مسأله را از منظر قصص قرآن کریم مورد بررسی قرار میدهیم:
۴-۱-۱- ولادت پنهانی حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسی(ع)
پنهانىبودن ولادت امام عصر(ع) از اهل خویش و دیگران و پنهان بودن حضرت از ایشان و استمرار آن را مخالف عادات ندانسته زیرا چنین امری در موارد متعددی در دیگران همچون فرزندان پادشاهان و دیگران به دلیلهای گوناگون رخ داده است. از سوی دیگر به پنهانىبودن ولادت حضرت ابراهیم(ع) به دلیل ترس بر جان وی از پادشاه زمانش و نیز به پنهانىبودن ولادت حضرت موسی(ع) مىتوان استناد کرد که مادرش بنا به دستور وحی الهی او را در دریا انداخت. افزون بر اینکه به قول زنهایی که به ولادت کمک مىکنند و نیز ثبوت روایاتی از جماعتی از اهل دیانت، فضل، زهد، عبادت و فقاهت از امام حسن عسکری(ع) که حضرت به ولادت فرزند خویش شهادت دادند و وجود وی را به آنها خبر دادند و بر امامت وی پس از خویش به صورت نص تصریح کردند و اینکه برخی وی را در دوران کودکی و پس از آن او را مشاهده کردهاند، نیز مىتوان در پاسخ به شبهه مزبور در ذیل ادله تحقق ولادت و وجود امام عصر(ع) استناد کرد.[۸۴۷]
لازم به ذکر است که پنهانىبودن ولادت ابراهیم(ع) مستند قرآنی ندارد بلکه به تعبیر شیخ مفید مورد اتفاق عامان ادیان بوده است. پنهانىبودن ولادت موسی(ع) هم اگرچه به صراحت در قرآن نیامده لکن از سیاق داستان و ترسیم فضای داستان که از ظاهر آیات برمىآید مىتوان پنهانىبودن آن را استنباط نمود. باتوجه به آیاتی که ناظر به قتل و ذبح ابناء بنىاسرائیل توسط فرعون و نیز ماجرای امر به شیر دادن موسی(ع) تا زمانی که خوف بر جان او نداشته باشد اما هنگام خوف او را درون تابوت بگذارد و به رود نیل درافکند که این مطالب همه فرع بر این نکته است که فرعون و عمال او از ولادت موسی(ع) بلکه از باردار بودن مادرش اطلاع نداشتهاند زیرا در صورت کشف ماجرا، فرزند را در همان دوران بارداری مىکشتند و یا هنگام تولد به حیاتش خاتمه مىدادند.
۴-۱-۲- انکار امام عصر(ع) توسط عموی حضرت
شیخ مفید و نیز شیخ طوسی در پاسخگویی به شبهه انکار حضرت مهدی(ع) توسط جعفر عموی حضرت بر این باورند که این شبههای نیست که انسان عاقل به آن اعتماد کند افزون بر اینکه امت اسلامی اتفاق نظر دارند که جعفر معصوم نبوده که انکار حق و ادعاء باطل از او محال باشد. افزون بر اینکه به ظلم فرزندان یعقوب(ع) نسبت به یوسف مىتوان استناد کرد که او را درون چاه قرار دادند، سپس به بهای اندک فروختند و در نگهداری از او عهدشکنی و از روی عمد عصیان کردند و موجبات اندوه وی و پدرش را فراهم ساختند و ادعاء باطل به خورده شدن او توسط گرگ نمودند و با این حال سوگند دروغ بر بىگناهی خویش خوردند در حالیکه به بطلان آنچه ادعاء مىکردند آگاه بودند. و حال آنکه ایشان اسباط انبیاء و نزدیکترین مردم به حضرت ابراهیم(ع) به لحاظ نسب بودند. بنابرین چگونه مىتوان این مطلب را باور نداشت کسی چون جعفر کذاب بر باطلی اعتماد کند و حال آنکه به بطلان آن یقین دارد و حقی را انکار کند که ادله متقنی گویای آن است.[۸۴۸]
۴-۲- امکان تصدی مقام امامت در کودکی
از جمله پرسشها در مورد برخی از امامان به ویژه امام زمان(ع) این است که: آیا کسی میتواند در دوران کودکی که هنوز به حد تکلیف نرسیده است، به مقام امامت و خلافت دست یابد؟ ابنحجر هیتمی، در این باره مینویسد: «آنچه در شریعت مطهّر ثابت شده، این است که ولایتِ کودک صحیح نیست، پس چرا شیعیان میپندارند کودکی که هنوز عمر او از پنج سال نگذشته است، به امامت رسیده است.»[۸۴۹]
شیخ مفید در خصوص به شبهه در امامت امام زمان(ع) که ایشان در سنین کودکی به این مقام رسیدهاند ابتدا به دلیل عقلی استناد کردهاند که امامت در این سن محال نیست و در گستره قدرت الهی قرار دارد و سپس به آیه «وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ..»[۸۵۰] درباره حضرت عیسی(ع) و آیه «..وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[۸۵۱] درباره حضرت یحیی اشاره کرده است.[۸۵۲] در کتاب الإرشاد نیز مىنویسد: «سن امام عصر(ع) در هنگام وفات امام حسن عسکری(ع) پنج سال بوده است که خداوند در این سن حکمت و فصل الخطاب را به وی عطا کرد و او را آیهای برای جهانیان قرار داد و خداوند حکمت را به وی عطا کرد همانگونه که حکمت را در کودکی به حضرت یحیی(ع) عطا کرد. خداوند امام عصر(ع) را در سنین کودکی به امامت رسانید همانگونه که حضرت عیسی(ع) را در گهواره به نبوت رسانید»[۸۵۳]
گفتنی است وی در «أوائل المقالات» سخن گفتن حضرت عیسی(ع) در گهواره را مبتنی بر کمال عقل و ثبوت تکلیف و تحصیل نبوت دانسته و ظاهر آیه «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»[۸۵۴] را دلیل بر این مطلب دانسته و در ادامه این دیدگاه را دیدگاه امامیه و برخی از شیعیان دیگر و برخی از معتزله و بسیاری از اصحاب حدیث دانسته لکن خوارج و برخی از زیدیه و گروههایی از معتزله را از در زمره مخالفان این دیدگاه ذکر کرده است.[۸۵۵] در مواجهه با تکلم عیسی(ع) در مهد دو راه داریم یا نپذیریم یا بپذیریم اگر شهادت وی را نپذیریم کار خداوند در به نطق آوردن عیسی لغو مىشود و لغو بر خداوند جائز نیست پس لازم مىآید که شهادت عیسی(ع) در دوران صباوت پذیرفته شود.
شیخ مفید در پاسخ به شبهه سن اندک و تصدی مقام امامت، کمال عقل را درخصوص حجج الهی حتی در سنین کودکی را صحیح مىداند همانگونه که خداوند از سخن گفتن حضرت عیسی(ع) در گهواره حکایت کرده «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»[۸۵۶] و نیز در یادکردی از حضرت یحیی(ع) فرمود: «..وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[۸۵۷] افزون بر اینکه عموم شیعیان بر این مطلب اجماع دارند که رسول خدا(ص) علی(ع) را دعوت نمود درحالیکه سن اندکی داشت و کودکان دیگر را دعوت نکرد. و نیز در ماجرای مباهله با امام حسن و امام حسین(ع) مباهله نمود در حالیکه آن دو طفل بودند و پیش از این مباهله و پس از آن کسی سراغ ندارد که کسی با اطفال مباهله کرده باشد. افزون بر اینکه باید ظهور معجزات بر ائمه و خرق عادات درخصوص ایشان اعتقاد داشته باشند در غیر این صورت از آنجا که صدور معجزه از ناحیه ائمه(ع) را انکار مىکنند، به معتزله ملحق شدهاند و که در این صورت باید با آنها همانگونه که با ناصبه و گمراهان صحبت مىشود با آنان گفتگو کرد.[۸۵۸] لازم به ذکر است دلایلی که ذکر شد درباره امام هادی(ع) نیز صادق است زیرا ایشان نیز در سن هشت یا شش سالگی به امامت رسیده است. گفتنی است که شیخ مفید در دفاع از صحت ایمان امام علی(ع) در سنین کودکی علاوه بر ادله گوناگونی که اقامه کرده، به همین دسته از آیاتی که در فراز پیشین درباره حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع) اشاره شد، و نیز به آیه «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ»[۸۵۹] که به شهادت بسیاری مفسران طفل صغیری در گهواره بود[۸۶۰] و شهادت وی دلیل بر عصمت یوسف(ع) و رفع تهمت از او بود، استدلال کرده است.[۸۶۱]
۴-۳- غیبت حضرت مهدی(ع)
مسأله غیبت حضرت مهدی(ع) نیز یکی از مهمترین مسائل مهدویت است که این مسأله نیز از ناحیه مخالفان امامیه مورد نقد قرار گرفته که در ذیل از منظر قصص قرآن به این مطلب میپردازیم:
۴-۳-۱- شبهه ناروایی غیبت برای امام
یکی از شبهات مطرح در موضع «غیبت» عدم جواز غیبت بر امام است. علی بنولید(د ۶۱۲ق) در کتاب «تاج العقائد»، غیبت را بر امام جائز ندانسته است وی غیبت را از سه حال از ناحیه خدا بودن، از ناحیه امام، از ناحیه مردم و خوف از دشمنان خارج ندانسته و هر سه را باطل مىداند و نیز غیبت و استتار وی پس از ظهورش را موجب سبب زوال خاصیت و هدایتی که برای آن برگزیده شده، دانسته و در ادامه به آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..»[۸۶۲] اشاره نموده و زوال و عدم امام را به هیچ وجه جائز نمىداند.[۸۶۳]
در پاسخ به این دیدگاه لازم به ذکر است که:
اول: آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» تنها دلالت بر حضور امام ندارد بلکه دلالت بر وجود امام در زمین دارد و این وجود اعم از حضور در نزد مردم و غیبت از میان مردم است در واقع وجود امام در زمین به دو صورت تحقق مىپذیرد به صورت حضوری و به صورت غیابی، از سوی دیگر غیبت به معنی عدم و فقدان امام نیست بلکه به معنی وجود او به صورت غیابی است لذا غیبت امام هیچ منافات و تعارضی با وجود وی ندارد بلکه یکی از طرق وجود او در زمین است.
دوم: غیبت امام مستلزم از بین رفتن مصالح مورد نظر از وجود امام نیست زیرا مردم مىتوانند در دوران غیبت همانند استفاده از خورشیدی که پشت ابر مانده از امام نیز استفاده برند.[۸۶۴]
سوم: دلیل دیگر در عدم منافات غیبت با آیه مذکور این است که در روایات متعدد ذکر شدهاست که اگر یک لحظه حجت بر روی زمین نباشد زمین اهلش را به درون خود فرو مىبرد.[۸۶۵] از سوی دیگر قائلین شبهه مذکور امامان را نیز در زمره معنای خلیفه در آیه مورد نظر مىدانند بر این اساس حال که زمین اهلش را فرو نبرده و تغییری در نظام خلقت زمین و آسمان پدید نیامده مىتوان نتیجه گرفت که هنوز حجت بر روی زمین وجود دارد لذا آیه مذکور همچنان صادق خواهد بود.
چهارم: غیبت از ناحیه خداوند تکلیف مالایطاق نیست. زیرا تکلیف کردن به اطاعت از شخصی که غائب است هرگز محال و ممتنع نیست زیرا اصول و آموزههای دین از ناحیه امامان پیشین بیان شده و بر اساس روایات متعدد، در زمان غیبت باید به راویان حدیث ایشان و علماء و فقهاء واجد الشرائط رجوع نمود.[۸۶۶] از سوی دیگر هیچ محال نیست که برخی از علل غیبت از ناحیه دشمان باشد و خداوند بنابر مصالح گوناگونی امام(ع) را در غیبت نگاه دارد.
افزون بر اینکه از آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» که مستمسکی برای عدم جواز غیبت بر امام شده میتوان جواز و صحت غیبت امام را استنباط نمود.
با این توضیح که لفظ سخن خداوند به ملائکه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» ایجاب مىکند که ایشان به اطاعت وی اعتقاد داشته باشند، در برابر این سخن خداوند، شیطان مخالفت و نفاق را در دل پنهان داشت اما دیگر ملائکه اطاعت و اشتیاق خود را به آن در باطن پنهان داشتند لذا نفاق شیطان زشت ترین نفاقها و اطاعت و موالات ملائکه بظهر الغیب، بسیار ارزشمند بود و ایمان به غیب بیشترین ثواب را دارد زیرا خالی از هرگونه عیب و تردید است و از سوی دیگر بیعت با خلیفه در هنگام مشاهده وی، چه بسا از روی رغبت به سود، مال و یا از روی ترس از قتل و اموری از این قبیل باشد، لکن ایمان به غیب از همه این آفات و معایب در امان است، آیه «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا..»[۸۶۷] نیز دلیلی بر این مدعاست، خداوند نیز ملائکه را از فضیلت ایمان به غیب محروم نکرد و بر اساس روایتی که زمان این سخن را هفتصد سال پیش از خلقت آدم ذکر کرده، در این مدت طولانی ملائکه به اندازه توان خویش اطاعت مىکردند حتی اگر این روایت انکار شود، یقیناً این سخن لحظه و یا لحاظاتی پیش از خلقت آدم بوده، لذا بیان این سخن یک لحظه پیش از خلقت، یک حکمت دارد و به تناسب طولانی تر شدن این فاصله زمانی، دائماً بر حکمت این امر و فضیلت و ثواب آن افزوده مىشود.[۸۶۸]
افزون بر اینکه در آیه «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» از جهات گوناگون بر غیبت امام(ع) احتجاج مىشود. اوّل آنکه غیبت قبل از وجود خلیفه از همه انواع غیبت بلیغتر است، زیرا فرشتگان خلیفهاى پیش از آن ندیده بودند، ولى ما شاهد خلفاى بسیارى بودهایم که قرآن کریم و اخبار متواتره از آنها خبر داده اند، به گونهاى که به منزله مشاهده در آمدهاست امّا فرشتگان از هیچ کدامشان اطّلاعى نداشتند. پس آن غیبت بلیغتر است. وجه دیگر آن است که غیبت خلیفه از فرشتگان از جانب خداى تعالى بود، ولى این غیبتى که براى امام(ع) است از جانب دشمنان خداست که قصد جان امام را دارند، پس اگر در غیبتى که از جانب خداى تعالى است، عبادتى براى فرشتگان باشد، در باره غیبتى که از طرف دشمنان خداست چه مىتوان گفت؟ در حالى که مسلّما در غیبت امام(ع) عبادت مخلصانهاى است که در آن غیبت نیست، و این از آن رو است که امام غائب، رانده شده و مقهور است و به حقّ او تعدّى شده و سیل خون شیعیانش به دست دشمنانش روان شده و اموالشان به غارت رفته، و به احکام حقّه، خطّ بطلان کشیده شده، و بر یتیمان ستمها رسیده، و زکوات در غیر مورد صرف گردیده و فجایع دیگرى به وقوع پیوسته که بر اهل حقّ پوشیده نیست. و کسى که معتقد به پیروى آن امام باشد، در اجر جهاد او شریک است و از دشمنانش بیزارى جستهاست، و در براءت دوستانش از دشمنانش اجرى است و در دوستى با دوستانش پاداشى است، که از پاداش فرشتگان، به جهت اعتقاد به خلیفه غائبى که هنوز در عدم است، برتر است.[۸۶۹]
۴-۳-۲- آیا غیبت خلاف عادت است
شبهه دیگری که از دیرباز درباره غیبت امام عصر(ع) مطرح شده است، خلاف عادت بودن غیبت حضرت است در پاسخ به این شبهه شیخ مفید پنهانىبودن ولادت امام عصر(ع) از برخی از عموم خویشاوندان و دیگران و استمرار پنهان بودن ایشان را امری خارج از عرف و مخالف با عادات ندانسته بلکه بر این باورست که نمونههای متعددی شبیه این امر در أولاد الملوک و السوقه رخ داده که شبههای در آن نزد عقلاء وجود ندارد. وی در ادامه اسباب و حالالت گوناگون عرفی که موجب پنهانىبودن ولادت و استمرار پنهان بودن شخصی حتی تا سالیان متمادی با اشاره به برخی نمونههای عینی را برشمرده است. مانند قصه پنهانىبودن ولادت «کیخسرو بن سیاوخش بن کیقاوس ملک الفرس» که جد وی به دنبال او بوده که طبری در تاریخش این ماجرا را نقل کرده است. شیخ مفید در ادامه این داستان را نظیر داستان خفاء امر امام عصر(ع) و استتار شخص و وجود و ولادت ایشان دانسته بلکه داستان مذکور را عجیبتر دانسته است. لذا شیخ مفید در این مقام بر آنست که با ذکر حالات و نمونههای عینی متعدد امکان این امر را در تاریخ روشن سازد.[۸۷۰]
وی در جای دیگری به منظور تبیین امکان غیبت حضرت و غیر عادىنبودن آن به نحوی که دیگران از حضرت خبری نداشته باشند و جای او را ندانند به نمونههای متعدد قرآنی از افرادی اشاره کرده که آنها نیز چنین غیبتی داشتهاند و کسی از آنها و مکانشان باخبر نبوده است مانند نمونههای زیر:
أ- تاریخنویسان اسلامى نقل کردهاند که حضرت خضر(ع) پیش از حضرت موسى(ع) در زمین بوده و تا این زمان به زندگى خود ادامه مىدهد و احدى نتوانسته محل سکونت وى را کشف کرده و یا از کسانى که با او دوستى و معاشرت دارند خبرى به دست آورد. تنها قرآن قصه کوتاهى از او با «موسى بن عمران» نقل کرده است. از بعضى تاریخنویسان نیز مىگویند: او گاهى از اوقات براى بعضى از افراد «پارسا» به طور ناشناس ظاهر مىشود.
ب- در قرآن کریم، قصه فرار حضرت موسى(ع) از وطنش و پنهان شدن وى از ترس فرعون را بیان مىکند. و نیز در قرآن چنین آمده که در آن مدت طولانى، هیچ فردى از وضع شخصى و مکان پنهان شدنش آگاهى پیدا نکرد، مگر زمانى که به پیغمبرى مبعوث شده بود و براى دعوت قومش به مصر بازگشت نمود.
ج- قرآن کریم سوره کاملى را به نام حضرت یوسف(ع) اختصاص داده و در آن سوره، سرگذشت یوسف و قصه مفقود شدن وى را بیان مىکند. و این امر در حالى انجام شده که پدرش «یعقوب» داراى مقام «پیغمبرى» بوده و به او وحى مىشده است. قرآن شرح مىدهد در همان زمانى که یوسف پنهان بود و پدر و برادرانش هیچ گونه خبرى از او نداشتند، او پادشاه مصر بود و برادرانش چندین مرتبه با او ملاقات کرده و از او جنس مىخریدند و با وى صحبت مىکردند ولى نمىدانستند که او، همان یوسف است تا اینکه سالها گذشت یعقوب(ع) از غصه دورى «یوسف» کمرش خمیده و بدنش ضعیف و لاغر و چشمش در اثر گریه زیادى که در فراق او کرده بود نابینا گردید.
د- حضرت یونس(ع) که از دست قومش گریخت. این واقعه آن هنگام انجام گرفت که یونس، مدتها در بین قومش تبلیغ کرد ولى آنان به دعوتش اعتنایى نکرده و گفتههاى او را به مسخره مىگرفتند و در این مدت که حضرت یونس از انظار آنان پنهان بود، هیچ فردى جز «خداوند» از مکان او آگاه نبود که وى را مدتها به طور زنده در شکم ماهی در دریا نگه داشت و سپس خداوند او را از شکم نهنگ بیرون آورد و در زیر درخت «کدو» قرار داد. یونس نسبت به آن درخت و آن زمینى که در آنجا پیاده شده بود، هیچ گونه شناختى نداشت و جاى شک نیست که این گونه پنهان شدن از انظار مردم، بر خلاف عادت و عرف بوده و از نظر واقع بسیار بعید به نظر مىرسد، لکن این چیزى است که در قرآن ذکر شده و تمام پیروان مذاهب اسلام و ادیان آسمانى، این قصه را در کتابهاى تاریخ خود ذکر کردهاند.
ه- قصه «اصحاب کهف» است که همگى مدت «۳۰۹» سال در آن غار ماندند و مانند شخصى که در خواب معمولى فرو رفته باشد، از این پهلو به آن پهلو مىغلتیدند. و در حالى که در این مدت، آفتاب به آنان مىتابید و باد نیز به بدنهاى آنان مىوزید، اجسادشان سالم ماند و هیچ سستى و فسادى به آنان راه نیافت. پس از انقضاى این مدت، خداوند آنان را «زنده» کرد و آنان فردى را همراه با پول رایج زمان خودشان فرستادند تا غذاى لذیذ و گوارایى تهیه کند. همانگونه که در قرآن بیان گردیده، در این مدت، هموطنان آنان هیچگونه خبرى از آنان نداشتند. جاى تردید نیست که چنین قصهاى «عادتا و عرفا» محال مىنماید. و اگر صریحا در قرآن ذکر نگردیده بود، حتما مخالفان ما آن را انکار مىکردند، همانگونه که ملحدان، زنادقه و دهریان آن را انکار مىکنند و صحت این خبر را محال مىدانند و آن را در گستره قدرت خداوند نمىدانند.
و- قصه حیرتآور کسی که از شهرى گذشت و دید که آن شهر خراب و ویران گردیده، با خود گفت خداوند چگونه مردمى را که مدتها است مردهاند و اثرى از آنان باقى نمانده، زنده مىگرداند؟! خداوند براى اینکه ثابت کند چگونه آنان را زنده خواهد نمود، او را میراند و پس از صد سال زنده کرد، در حالى که خوراکیهاى همراه وى، تازه مانده و هیچ تغییرى نکرده بود و «الاغ» او نیز، در حال چریدن به سر مىبرد و به همان حالى که از اول بود باقیمانده و تغییرى در او به وجود نیامده بود. خداوند فرمود: به «غذایت» نگاه کن که ابدا تغییرى نکرده و به استخوانهاى بدنهاى انسانهاى مرده نیز بنگر که چگونه ما ذرّات آن را از زیر خاک بیرون آورده و به یک دیگر وصل نموده و گوشت، روى آنها مىرویانیم و آنها را به صورت اولیه در مىآوریم. «عزیر» هنگامى که جریان زنده شدن «مردگان» را دید، گفت: «حال دانستم که خداوند بر هر کارى تواناست». این قصه در قرآن کریم ذکر شده و اهل کتاب نیز آن را نقل کرده و به آن اعتقاد دارند. بدون تردید این قصه نیز با جریان عادى هیچ تناسبی ندارد و به همین خاطر همه «مادیین» و «طبیعیین» و «مدعیان فلسفه» آن را شدیدا انکار مىکنند و حال اینکه ادعاى «امامیه» در باره «غیبت مهدى»، به عقل و عادت نزدیکتر است تا قصههاى یاد شده. نظیر این قصهها در کتابهاى تاریخ ادیان بسیار ذکر گردیده است. وی در ادامه نمونههای چنین غیبتی را بسیار دانسته که مورخان و صاحبان سیر بدان اشاره کردهاند مانند غیبت ملوک فارس از رعیت خویش که کسی از مکان آنها اطلاعی نداشته سپس به ملک خویش بازگشتند و نیز جماعتی از حکماء روم و هند و پادشاهان آنها لکن شیخ مفید به دلیل انکار خصوم از ذکر آن خودداری کرده و مىنویسد: «ما در این مجال به قرآن و اجماع اهل اسلام استناد کردیم زیرا مخالفان به صحت قرآن و حجیت اجماع اقرار دارند».[۸۷۱] شیخ طوسی نیز در پاسخ به شبهه مذکور عبارتی شبیه عبارت شیخ مفید ایراد کرده است.[۸۷۲]
۴-۳-۳- حکمت غیبت