در گزارش سفارت امریکا در ضمن مسأله آموزش نظامیان ایرانی به خوبی به جایگاه و نقش شاه در سیستم سیاسی کشور اشاره شده است. در این گزارش چنین آمده است: افسران عالی رتبه موجود در نیروهای مسلح، متشکل از گروهی از افراد آشنا به حرفه خود و نیز آموزش دیده می باشند. بسیاری از آنها یا در امریکا و یا در فرانسه آموزش نظامی دیده اند. اکثر آنها به زبان فرانسه یا انگیسی یا هر دو تکلم می کنند و اکثر افراد این گروه نیز از طبقات متوسط یا پایین اجتماع به این رتبه رسیده اند. اما معدودی از آنها نیز از اعضای خانواده نخبگان بوده و یا با اینگونه خانواده ها رابطه دارند. در آینده نیز به احتمال زیاد همین الگو به کار خواهد رفت. گرچه شاه در نظر دارد به هدف ایرانی سازی خود یعنی آموزش یافتن تمام افسران ایرانی در داخل کشور برسد، لیکن این کار سالها به طول خواهد کشید و تا زمانی که ضرایب و عوامل سیاسی اجازه دهند، ارائه آموزش توسط امریکا اولویت دارد. در صورتی که روند کنونی انتخاب افسران از طبقات متوسط و پایین ادامه یابد، روحیه افسران متوسط یا کم درجه تر تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. نظارت دقیق سرویس امنیتی نیز می تواند بسیاری از دردسرتراشان را در مراحل اولیه از میان بردارد و تا زمانی که افسران به درجات عالی تر دست یابند، در نظام شاه جاافتاده اند. برخلاف بسیاری از کشورهای روبه رشد، در ایران ارتش تنها دارنده مهارت های مدرن، تخصص، مدیریت و افشای خارجی نیست. به همین دلیل گروه افسران انگیزه ای ندارند که بر اساس آن خود را تنها ناجیان کشور بدانند. هر کسی که بخواهد جانشین شاه بشود باید از حمایت ارتش برخوردار باشد. لیکن تا زمانی که شاه زنده است ارتش هیچ گونه نقش سیاسی ایفا نخوهد کرد.[۳۳۳]
بنابراین اکنون می توان به خوبی به ماهیت ارتش که طی ۵ دهه برای سازماندهی و تجهیز آن وقت و هزینه صرف شده بود پی برد. ارتش بانی دو کودتا در کشور بود. در کودتای اول سلطنت پهلوی حاکمیت سیاسی خود را آغاز کرده بود و با کودتای دوم از خطر سقوط نجات پیدا کرده و پایه های قدرت خود را تثبیت کرده بود. نیروهای مسلح و نظامی ارتش با ایفای چنین نقشی تکیه گاه اصلی در حفظ و تثبیت نظام به شمار می رفتند. پدر و پسر پهلوی هر دو به این امر به خوبی واقف شده بودند که سرنوشت و آینده سیاسی شان در گرو جلب وفاداری و سرسپردگی نیرو های نظامی است. پدر و پسر پهلوی برای تبدیل ارتش به عنوان ابزاری کارآمد در صحنه سیاست داخلی و خارجی بیشترین وقت خود را صرف امور مربوط به ارتش و نیروهای نظامی کردند. تقویت و تحکیم ارتش و دیگر نیروهای مسلح از نظر کمی و کیفی و تجهیز آن با پیشرفته ترین و پیچیده ترین سلاح ها و از همه مهم تر ریشه کن کردن هر نوع اندیشه و اعتقاد سیاسی جزء اطاعت کورکورانه از شاه اساس سیاست داخلی و خارجی شده بود.[۳۳۴]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بزرگترین کابوسی که می توانست خواب را از چشمان شاه برباید، ناتوانیش در کنترل و نظارت بر ارتش بود. ارتش و نیروهای نظامی مهمترین ابزار برای تحقق آن چیزی بودند که شاه در رؤیای خود می پروراند. شاه با ارتش همه چیز داشت و بدون ارتش هیچ چیز نداشت. اگر ارتش قدرتمند و سرسپرده باشد شاه را به آرزوهای دیرینه اش خواهد رساند. اما انتظار چنین کارویژه ای از ارتش در گرو کنترل و نظارت دقیق بر این دستگاه عریض و طویل است. شاه برای تحقق چنین امری دست به مجموعه ای از سیاستگذاری ها در زمینه ارتش و مسائل مربوط به آن زد. سودای تسلط و تملک ارتش از سوی شاه سبب شده بود که او هیچ کس را در حریم ارتش شریک نسازد. هر آنچه را خود درست تشخیص می داد انجام می داد. برای شاه دو چیز اهمیت داشت: ابتدا تضمین وفاداری ارتش و دوم تجهیز و تبدیل ارتش به قدرتی در خور آمال و ایده ال هایش.
سیاست های محمدرضا شاه برای کنترل و نظارت بر ارتش در طول سالیان متمادی سبب شده بود که ارتش از استقلال و ابتکار عمل تهی گردد. هر چه را در این مدت نیروهای نظامی به انجام رسانده بودند دستورات و اوامر همایونی بود که بدون مخالفت از سوی فرماندهان نظامی به اجرا در آمده بود. محمدرضا شاه در زمینه امور و مسائل مربوط به ارتش تنها خسرویی بود که صلاح نیروهای نظامی خود را بهتر از هر کسی می دانست. نظارت دقیق محمدرضا شاه سبب شده بود که هیچ تصمیمی در مورد ارتش جزء از طریق کانال خود او توشیح نشود. با وجود چنین ملاحظاتی وجود ارتش در وجود محمدرضا شاه عینیت یافته بود.
اکنون سؤالی که مطرح است این است که با وجود چنین رابطه ای که میان ارتش و شخص محمدرضا شاه به وجود آمده بود، آیا نظامیان وفادار به او در نبود او نیز می توانستند موجودیت ارتش را تحقق بخشند؟
به عبارت دیگر آیا در نبود شخص اول ارتش، ارتش و نیروهای نظامی می توانستند راهی را بپیمایند که برای آن آموزش و تربیت شده بودند؟ این وظیفه همان حفظ و حراست از موجودیت رژیم و شخص شاه بود.
نگارنده بر این نظر است ترتیباتی که محمدرضا شاه برای کنترل و نظارت بر ارتش اعمال کرده بود، سبب شد شرایطی در ساختار تصمیم گیری ارتش نهادینه شود که ارتش در نبود شخص اول مملکت از ابتکار عمل در برخورد مناسب با انقلاب بازماند. در ادامه وضعیت ارتش به طور مبسوط تری در جریان انقلاب و عدم کارایی آن مورد بررسی قرار می گیرد.
خروج شاه و ارتش
همان طورکه گفته شد پس از اینکه تصیم به خروج شاه از کشور و تشکیل دولت از سوی شاپور بختیار گرفته شود، امریکا ژنرال رابرت هایزر را در وهله اول برای حفظ انسجام و ثبات ارتش و جلوگیری از فروپاشی آن بعد از خروج شاه، روانه ایران کرد. اعزام ژنرال چهار ستاره امریکایی از سوی ایالات متحده امریکا نشان می دهد که حتی امریکاییان نیز به درماندگی و فقدان ابتکار ارتش ایران در صورت عدم حضور شاه آگاه بودند. دولتمردان امریکایی دو مأموریت برای ژنرال هایزر در نظر گرفته بودند اولاً آنکه با حفظ انسجام ارتش، آنان را وادار به حمایت از دولت بختیار کنند، تا این دولت بتواند امور کشور را سازمان دهد و به موفقیت برسد و در ثانی در صورتی که دولت بختیار نتواند در انجام مأموریتش موفق شود و کنترل اوضاع را از دست بدهد، ارتش برای سامان دادن به اوضاع کشور وارد عمل شود و ابتکار عمل را به دست گیرد.
اما همان طور که دیدیم ارتش پهلوی با توجه به تربیت و آموزش هایی که در طی دوره سلطنت محمدرضا شاه پهلوی دیده بود، یک ضعف انکارناپذیر داشت و آن این بود که ارتش و نیروهای نظامی برای هر گونه ابتکار عمل به رهبری پر قدرت نیاز داشت که دستورات را از بالا فرموله کند و آنها تنها مجری این دستورات و اوامر باشند. این رهبری در وجود شاه و امریکا خلاصه شده بود. اکنون که دیگر شاه رفتنی است، بنابراین باید ایالات متحده امریکا نقش رهبری ارتش را بر عهده بگیرد.
مایکل لدین در کتاب کارتر و سقوط سقوط، در این ارتباط چنین می نویسد: اگر قرار بود برای نجات شاه و سلطنت ابتکاری صورت بگیرد، این کار فقط از واشنگتن بر می آید و بس. بسیاری از ژنرال ها که زندگی خود را وقف حمایت از ایالات متحده کرده بودند مطمئن بودند که سرانجام یک نفر امریکایی از آنان خواهد خواست که اقدام کنند.[۳۳۵]
اما محمدرضا شاه از حضور ژنرال هایزر تعجب می کند: در اوایل ژانویه باخبر شدم که چند روز است ژنرال هایزر در تهران به سر می برد. اما حوادث چند هفته گذشته می بایست به من آموخته باشد که از چیزی حیرت نکنم. رفت و آمدهای ژنرال هایزر همیشه از پیش برنامه ریزی می شد، اما این سفر او در هاله ای از ابهام کامل فرورفته بود. ورودش را خیلی مستور نگه داشته بودند. از ژنرال هایم تحقیق کردم، چیزی بیشتر از من نمی دانستند. پس این ژنرال امریکایی برای چه کاری به تهران آمده بود؟ چگونگی حضورش واقعا غیر عادی بود؟[۳۳۶] اما تورق خاطرات هایزر نشان می دهد که شاه به خوبی از مأموریت هایزر آگاهی داشته است.
ژنرال هایزر پنج شنبه ۴ ژانویه ۱۹۷۹م/۱۴ دی ماه ۱۳۵۷ش وارد تهران می شود. رهبران نظامی ایران، بازیگران اصلی مأموریت ژنرال هایزر بودند. هایزر در طی مدت اقامت خود در ایران، ملاقات هایی را با چهار فرمانده عالی رتبه نظامی ارتش ایران، ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتشتاران، امیر حسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی، دریادار حبیب اللهی فرمانده نیروی دریایی و ارتشبد طوفانیان معاون وزارت جنگ به انجام می رساند.
مأموریت هایزر در وهله اول در تماس و مذاکرتی که با این چهار فرمانده داشت، آن بود که از آنان بخواهد تا زمانی که دولت بختیار روی کار است با جدیت از آن حمایت کنند. به خصوص که این مسأله با خروج شاه اهمیت دو چندانی پیدا می کرد.
اما هنگامی که مسأله خروج شاه از کشور مطرح می شود، بررسی عملکرد فرماندهان رده بالای ارتش به خوبی نشان می دهد که با مطرح شدن گزینه خروج شاه از کشور ترس وجود تمام فرماندهان عالی رتبه نظامی را فرامی گیرد. فرماندهان ارشد نظامی نمی توانند تصور کنند که ارتش بدون رهبری محمدرضا شاه وجود خواهد داشت. موجودیت ارتش در گرو وجود اعلی حضرت در کشور است. این اضطراب و نگرانی ناشی از اعمال همان سیاست هایی است که شاه در طول دوره حکومتش برای نظارت و کنترل بر ارتش به اجرا گذاشته بود.
بعد از عدم موفقیت دولت نظامی ازهاری در برقراری نظم و آرامش و رفع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، شاه تصمیم گرفت که هر چه زودتر کشور را ترک کند. ابتدا قرار بود شاه در روز ۲۷ دی، پس از اعلام رأی اعتماد مجلس شورای ملی به کابینه بختیار به مسافرت برود. مجلس سنا در۲۶ دی به دولت بختیار رأی اعتماد داد. شاه عصر همان روز، در روز ۲۶ دی ماه از کشور خارج شود. درباره علل و موجباتی که منجر به خروج اجباری شاه از ایران شد، باید گفت که همه ناظران سیاسی بر این امر متفق القول بودند که حل بحران ایران، با ادامه حضور شاه امکان پذیر نیست و امام خمینی رهبر انقلاب به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. خود شاه نیز به این موضوع واقف بود.[۳۳۷]
تیمسار اخیانی یکی از علل خروج شاه از کشور را از دست دادن تمام پایگاه های حمایتی خود عنوان می کند: شاه در روزهای آخر، بیست و پنج تن از آجودان های خود را یک دفعه از کار برکنار کرد، چون واقعیت را به او نمی گفتند. دائم به او می گفتند خیالتان راحت باشد، خیالتان راحت باشد، خبری نیست. اما وقتی که خودش تهران را دو سه بار با هلی کوپتر دور زد و همه جا را دید، به محض اینکه فرود آمد، بیست و پنج تن از آجودان های خود را که به او دروغ گفته بودند برکنار کرد. بعد کم کم اطلاعات وسیعی را جمع آوری کردند و شاه که دید پایگاهش را کاملاً از دست داده است، این بود که ناچار شد برود.[۳۳۸]
با مطرح شدن گزینه خروج شاه از کشور، فرماندهان نظامی نگران رفتن شاه شدند. با توجه به سیستمی که شاه در اداره و کنترل ارتش بر محور شخص خود به وجود آورده بود، فرماندهان نظامی، وجود و حضور شاه را برای حفظ ارتش لازم و ضروری می دانستند. به نظر آنان در صورت نبود شاه ارتش کارایی خود را از دست خواهد داد.
در این مرحله فرماندهان نظامی سعی می کردند که شاه را از خروج و ترک کشور منصرف سازند و او را متقاعد کنند که در کشور بماند. ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش در این زمینه چنین می نویسد: از زمانی که مسأله مسافرت اعلی حضرت به خارج از کشور مطرح شد در هر فرصتی که مقدور بود در جهت انصراف از مسافرت ایشان مطلبی عرض می کردم. در یکی از شرفیابی های روزهای اول، پس از شرح مشکلاتی که در صورت خروج اعلی حضرت از ایران نیروهای مسلح با آن روبرو خواهند بود. عرض کردم: گفته می شود که در صورت مسافرت مراجعتی در بین نیست و ضمن یادآوری اثرات این اخبار در روحیه و انضباط نیروهای مسلح، اضافه کردم که نه تنها تعداد غائبین و فراریان افسران و درجه داران و سربازان وظیفه روبه افزایش خواهد یافت، بلکه به تعداد غائبین و فراریان پرسنل کادر ثابت نیز روزانه اضافه می گردد. بنابراین معلوم نیست وضع روحی نیروهای مسلح شاهنشاهی با این کیفیت بعد از مسافرت اعلی حضرت به چه وضعی خواهد بود و استدعا دارم که از مسافرت صرف نظر نمایند.[۳۳۹]
ارتشبد قره باغی در ادامه دلیل این همه اصرار بر ماندن شاه در کشور را بیان می کند: در یکی از شرف یابی ها به عرض رسانیدم که بیش از ۵۰ سال است که در ارتش شاهنشاهی، تمام دستورات و اوامر به فرمان همایونی ابلاغ گردیده و سلسله مراتب و پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی به این رویه، عادت کرده اند، بعد از مسافرت اعلی حضرت مسلماً غیبت و فرار بیش از اینکه هست خواهد شد و بی انضباطی در یگان ها و سازمان ها شدت خواهند یافت، بنابراین استدعا دارم به علت وضع بحرانی کشور یک فرمانی تهیه گردد که ضمن بیان علت مسافرت، از پرسنل نیروهای مسلح خواسته شود تا در مدت مسافرت اعلی حضرت انضباط را رعایت و از فرماندهان خود اطاعت کامل نمایند.[۳۴۰]
با قطعیت یافتن سفر شاه بر دامنه نگرانی های فرماندهان ارتش افزوده شد. آن ها پس از خروج شاه از کشور نگران آینده سیاسی و نظامی خود بودند. کم هزینه ترین راهی که به نظرشان می رسید خروج از کشور به همراه شاه برای نجات جان خودشان بود. این نتیجه گیری به خوبی در صحبت های فرماندهان عالی رتبه نظامی در ملاقات هایی که با ژنرال هایزر طی مدت اقامت او در تهران داشته اند، منعکس شده است: طوفانیان از امنیت خودش به وضوح نگران بود. می گفت که اگر شاه از ایران برود او هم خواهد رفت والا کشته خواهد شد. وی (طوفانیان) می ترسید که شاه برود و در پایان مرخصی دیگر برنگردد. گفتم: ارتش باید مسؤولیت حفظ کشور را برای شاه به عهده بگیرد. ارتش تنها قدرت کشور است و باید قدم های قدرتمندانه ای در جهت اعمال مجدد حاکمیت سلطنت بردارد. طوفانیان گفت: شاه تنها یک مرد نیست، یک کشور است.
صدای زنگ تلفن حرف های ما را (هایزر و ربیعی) قطع کرد. تلفن خط مستقیم زنگ می زد. صحبت ها به زبان فارسی بود و تردید نداشتم که آن طرف سیم شاه است. گفتگو مختصر بود، ولی هر دقیقه که می گذشت صدای ربیعی بلندتر و پر هیجان تر می شد، ظاهراً چیزی را که می شنید، ناراحت کننده بود. وقتی گوشی را گذاشت، با صدای لرزان گفت: اعلی حضرت دستور دادند طرح رفتن ایشان را تهیه کنم. ربیعی مشوش بود. موکداً اصرار داشت که باید او هم برود، اگر می ماند، جانش در خطر بود.
دریادار (حبیب اللهی ) هم مثل دو تیمسار دیگر از رفتن شاه ناراحت بود. حبیب اللهی معتقد بود که اگر اعلی حضرت به سفر برود، ارتش از هم خواهد پاشید. همه افسران ارتش از جمله خود او هم باید از ایران می رفتند، زیرا جان آنها بدون حمایت شاه در خطر بود.
سرانجام آتش زیر خاکستر شعله کشید، قره باغی همان گونه که پیش بینی می کردم سرانجام حرف آخر را زد: اگر اعلی حضرت بروند، من هم می خواهم با ایشان بروم. قره باغی گفت: سوابق ما قابلیت های ما را بیشتر از آنچه شما تصور کنید، تعیین می کند. این آموزش های ما نیست که عملکرد ما را تعیین می کند، بلکه چیزی عمیق تر از آموزش مطرح است و آن سنت ایرانی ماست. وی گفت: شما سنت ما را درک نمی کنید. همین سنت است که ما را بر آن می دارد که ما با شاه از ایران برویم. زیرا اولویت های متقن ما، خدا، شاه و میهن است.[۳۴۱]
بنابراین می بینیم که وابستگی ارتش و فرماندهان آن به شخص محمدرضا شاه تا اندازه ای است که این فرماندهان عالی رتبه به راحتی صحبت از رها کردن وظایف خود در صورت نبودن شخص شاه می کنند. به طوری که انگار این وظایف و مسؤولیت ها نه وظایف ملی و میهنی تلقی می شود بلکه به این دلیل باید انجام شود که شخص شاه آنان را توشیح کرده است. بنابراین اکنون که قرار است پادشاه در کشور نباشد، احساس مسؤولیت و انجام وظیفه نیز محلی از اعراب ندارد.
هایزر در خاطرات خود لحظه پرواز هواپیمای حامل شاه از کشور و وضعیت فرماندهان عالی رتبه نظامی را در آن دقایق این چنین توصیف می کند: برخی از آنها به خصوص ربیعی، بدره ای و قره باغی هنوز باور نمی کردند. فکر می کنم طوفانیان به آن اندازه واقع بین بود که در مورد این واقعه شک نکند. حبیب اللهی هم رفتن شاه را به عنوان یک شرط مقدماتی برای آرام شدن اوضاع پذیرفته بود. من می دانستم آنان چقدر احساساتی هستند و چه طور فکر خود را به سرعت تغییر می دهند، تعجب نمی کردم اگر با من خداحافظی می کردند و با ارباب خود کشور را ترک می کردند. صدای ضربان قلب بقیه را در اتاق می شنیدم با آنها همدردی داشتم، زیرا عمق احساسات آن ها را به خوبی دریافته بودم. از بی اطمینانی و وحشتی که باید بر آنها حاکم شده باشد هم مطلع بودم. همه آنها آرامش خود را حفظ کرده بودند. اما من مطمئنم اگر می توانستند علناً گریه کنند بهتر بود و راحت تر می شدند. با برخاستن هواپیمای شاه، سلطنت از تخت طاووس هم به هوا برخاست احساسات داخل اتاق از کنترل خارج شد و صدای هق هق گریه به هوا خاست.[۳۴۲]
تقریبا بلافاصله پس از عزیمت شاه، برخی از واحدهای نظامی در چندین شهر به غارت پرداختند و به تظاهرکنندگان تیر اندازی کردند و برخی دیگر از آنها به جرگه انقلابیون ملحق شدند. هزاران سرباز گریختند و به خانه هایشان رفتند. در اواسط بهمن، پشتیبانی آشکار گروهی بزرگ از افسران و درجه داران ارتش ایران از امام خمینی کاملاً نمایان بود. به طور مثال در یک رژه نظامی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ شماری از پرسنل نیروی هوایی ایران به طور آشکار طرفداری خویش را از رهبر انقلابیون به نمایش گذاشتند.[۳۴۳]
برژینسکی در زمینه تأثیر این خروج چنین می گوید: مسأله در مرحله های بعد دشوارتر شد، زمانی که ارتش به شدت درگیر و روحیه خود را از دست داده بود، به ویژه پس از رهسپاری شاه و زمانی که با توده های عظیم و اعتصاب های فلج کننده رو به رو شد. بی گمان با گذشت هر هفته دشواری ها و تلفات انسانی ناشی از هر گونه اقدام نظامی افزایش می یافت. من نمی توانم قاطعانه بگویم که ارتش می توانست باز هم بر اوضاع چیره شود.[۳۴۴]
ارتشبد فردوست درباره تاثیر خروج شاه از کشور بر ارتش چنین عنوان می کند: با خروج محمدرضا شاه، ارتشی که او فرمانده کل و سمبل آن بود، روحیه خود را از دست داد و بدنه آن در انقلاب مستحیل شد و سران آن در سردرگمی کامل غرق شدند. پشتیبان محمدرضا که در این مدت پایگاهی نداشت، ارتش بود و ارتش هم در کل در موضع ضعف از محمدرضا به خاطر ضعفش پشتیبانی نمی کرد. ارتش فقط بدره ای و نشاط و ربیعی و خسرو داد نبود. سربازان و درجه داران و افسران (تا درجه سرهنگی) ارتش واقعی بودند و آنها نیز به هیچ وجه محمدرضای ضعیف و فراری را قبول نداشتند. بدنه ارتش از زمان ازهاری از محمدرضا به خاطر ضعفش که همه فهیده بودند متنفر شد و دیگر دستوراتش را اجرا نمی کرد. واحدها یعنی فرماندهان واحدها دفع الوقت می کردند و دستورات را بازی می دادند. این ادعا کاملاً مستند است. و حالا امریکا و انگلیس از این ارتشی که در انقلاب مستحیل شده بود می خواست که با تمام قدرت از بختیار حمایت کند و این خواست به کسانی ابلاغ می شد که خود هیچ کنترلی بر ارتش نداشتند.[۳۴۵]
قره باغی در مورد پیامدهای خروج شاه از کشور چنین می نویسد: خروج اعلی حضرت از کشور و مصاحبه های بعدی آقای بختیار در مورد عدم بازگشت ایشان به ایران شدیدترین ضربه هایی بود که بر پیکر ارتش بیمار آن روز وارد آمد و سبب شد روحیه ضعیف نیروهای مسلح که مدت ۵۰ سال عادت داشتند تمام اوامر و دستورات را به فرمان ملوکانه اجرا نمایند، ضعیفتر گردد. در نتیجه ارتش شاهنشاهی که مدتی بود بی انضباطی و فرار از سربازخانه ها رایج بود و به علت نبودن مواد سوختنی و سایر عوامل ناشی از بحران عمومی کشور برنامه های آموزشی نیز تعطیل گردیده بود، یک نوع حالت بلاتکلیفی و انتظار برای وقوع حوداث به وجود آید.[۳۴۶]
ارتش و بختیار
شاپور بختیار در دوره دکتر محمد مصدق از اعضای جبهه ملی ایران بود. بختیار پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از اعضای فعال نهضت مقاومت ملی بود. بعد از سقوط دولت ازهاری در موقعیتی که انقلاب به روزهای اوج پیروزی خود نزدیک می شد، بختیار پیشنهاد شاه را برای احراز مقام نخست وزیری طی شرایطی پذیرفت و در روز ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷ کابینه خود را به شاه معرفی کرد.[۳۴۷]
پس از رأی اعتماد مجلسین به بختیار، شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر کشور معرفی شد. بختیار وعده داده بود که ساواک را منحل خواهد کرد و مواد ۵ و ۸ قانون حکومت نظامی را در مورد مطبوعات معلق خواهد نمود و اعلام کرد که مطبوعات در چارچوب قانون اساسی آزاد هستند. و همچنین اعلام کرد که به اسرائیل و آفریقای جنوبی نفت نمی فروشد و امیدوار است با کمک روحانیت شیعه، در صورت پیروزی انقلاب خواسته های برحق روحانیت و اصول مترقی را برقرار سازد. [۳۴۸]
بختیار پس از رسیدن به نخست وزیری به اقداماتی دست زد تا مخالفان را راضی نماید، وی در حالی که تصویری از دکتر مصدق در پشت سر خود داشت در تلویزیون ظاهر شد، از سال های فعّالیتش در جبهه ملی سخن گفت. قول داد حکومت نظامی را لغو کند. وی چندی بعد چند قرارداد تسلیحاتی به ارزش ۷ میلیارد دلار را لغو، و اعلام کرد که ایران از سازمان سنتو خارج شده است و دیگر ژاندارم خلیج فارس نخواهد بود. بختیار همچنین اعلام کرد که امام خمینی گاندی ایران می تواند به کشور بازگردد.[۳۴۹] با انتصاب بختیار به پست نخست وزیری، شاه در ۲۶ دی ماه ۵۷ از کشور خارج شد. با خروج شاه مهمترین مسأله ای که بختیار با آن روبرو بود کنترل ارتش بود. بختیار به خوبی به این امر واقف بود که ارتش تنها از شخص محمدرضا شاه تبعیت می کند و در صورتی که نتواند حمایت و پشتیبانی ارتش را از خود تضمین کند، نخواهد توانست در این سمت موفق عمل کند. بنابراین از همان ابتدا سعی داشت از طریق شخص شاه، حمایت و پشتیبانی ارتش را از خود فراهم آورد.
بختیار در کتاب خود برای تحقق چنین امری این چنین می نویسد: اولین جلسه شورای سلطنت در ۱۳ ژانویه/۲۳ دی در حضور شاه تشکیل شد. در خاتمه جلسه من به پادشاه گفتم: از حضور اعلی حضرت استدعایی دارم و آن اینکه از فرماندهان نیروهای مسلح بخواهند که شرفیاب شوند و در حضور من تاکید کنند که آن ها تحت نظارت دولت قرار دارند و چون اعلی حضرت مرا منصوب کرده است دستورات من باید اجرا شود. این جلسه در بعد از ظهری تشکیل شد. پادشاه، فرمانده کل ستاد، فرماندهان نیروی زمینی و هوایی و دریایی و هم چنین مدیر صنایع نظامی را که ژنرالی چهار ستاره بود، احضار کرده بود و به آنها چنین گفت: بختیار پذیرفته است در شرایطی که همه می دانند مشکل است کابینه ای تشکیل دهد. چون تصمیم گرفته ام که سفری به خارج بکنم باید بدانید که همه شما تحت نظارت او هستید. اگر مسأله ای پیش بیاید که حلش فقط در صلاحیت من باشد او می تواند با اعضای شورای سلطنت به شور بنشیند و با من موضوع را در میان بگذارد و نتیجه را به شما اطلاع دهد. ولی در مورد مسائل دولتی شخص بختیار است که تصمیم می گیرد.[۳۵۰]
اما این جلسه از سوی دیگر نیز حائز اهمیت است، قره باغی در خاطرات خود در این مورد این جلسه، چنین می نویسد: حتی در زمانی که شاه در جلسه مشترک با نخست وزیر و فرماندهان نظامی دستور پشتیبانی ارتش از دولت را ابلاغ کردند، خواسته بود دو نکته خیلی مهم را نیز برای حاضرین روشن نماید: یکی عدم حضور وزیر جنگ در جلسه و دیگری حضور فرماندهان نیروهای سه گانه در آنجا. عدم حضور وزیر جنگ برای این بود که نشان بدهد که وزیر جنگ مانند گذشته اجازه دخالت دولت در امور ارتش را ندارد و اما حضور فرماندهان نیرو در این جلسه بدین منظور بود که حاضرین را متوجه کنند که تغییری در روش جاری ستاد بزرگ حاصل نشده و فرماندهان نیروها مستقل بوده و فقط اوامر اعلی حضرت را اجرا می نمایند.[۳۵۱]
نگرانی بختیار از نافرمانی ارتش به خوبی در تصمیم او برای پیشنهاد وزارت جنگ به ارتشبد جم مشخص می شود: جم فارغ التحصیل سن سیر بود. مردی صاحب فرهنگ، آشنا به چندین زبان و اهل کتاب. او درست منطبق بر تصویری بود که من برای وزرایم در نظر گرفته بودم. به هیچ فسادی آلوده نبود و این شجاعت را هم داشت که در زمان فرماندهی ستاد مشترک چند بار به اعلی حضرت بگوید: خیر این طور نیست. در گذشته با بعضی اقدامات مخالفت کرده بود و این مخالفت ها به قیمت کنار گذاشتنش تمام شده بود. من سوای این دلایل برای دعوت او به کابینه ام دلایل دیگری هم داشتم، مطمئن بودم که او برخلاف سرهنگان یونانی و امریکای جنوبی کودتاچی نیست، از طرف تمام ارتش و حتی سران آن با آغوش باز پذیرفته می شود.[۳۵۲]
ارتشبد حسین فردوست پیشنهاد وزارت جنگ به فریدون جم از سوی بختیار را زیرکی بختیار می داند که سعی داشت با تقویت جناح نظامی خود به دلیل محبوبیت جم در میان نیروهای نظامی، ارتش را در بست در اختیار خود قرار دهد.[۳۵۳] اما بختیار در نهایت نتوانست جم را وارد کابینه خود کند و ارتشبد شفقت را وزیر جنگ کرد.
تمام تلاش بختیار پس از انتصاب به پست نخست وزیری این بود که ضمن مذاکره با مخالفین، آنها را به رسمیت شناختن دولتش وادارد. بختیار به خوبی به این نکته واقف شده بود که اگر نتواند نیروهای مخالف را با خود همراه سازد، موفقیتی حاصل نخواهد شد. از اینرو مذاکره با مخالفان را در صدر برنامه های کاری خود قرار داد.
از سوی دیگر پس از خروج شاه، نیروهای مخالف نیز به این نتیجه رسیده بودند که برای حصول پیروزی باید سه عامل مهم و تعیین کننده را در ملاحظات خود مورد مداقه قرار دهند:
- مذاکره با ایالات متحده برای بی طرف ساختن آن نسبت به اوضاع داخلی ایران، همانطور که در فصل قبل دیدیم انجام چنین مذاکراتی به ابتکار سولیوان سفیر امریکا در ایران صورت گرفت که مورد توجه مخالفین نیز بود. به هرحال با توجه به روابط نزدیکی که بین دولت امریکا و حکومت شاه، طی دوره سلطنت محمدرضا شاه به وجود آمده بود و اهمیتی که ایران به ویژه از منظر ژئوپلتیک برای ایالات متحده امریکا پیدا کرده بود، تصور مخالفان رژیم بر آن بود که ایالات متحده ممکن است همچنان بخواهد از رژیم شاهنشاهی حمایت کند. بنابراین وجود چنین تحلیلی از سوی مخالفین رژیم، لزوم گفتگو میان آن ها و مقامات امریکایی را ضروری می پنداشته است.
- خارج ساختن شاپور بختیار از صحنه، پس از انتصاب بختیار به نخست وزیری، تمام تلاش شورای انقلاب در مذاکره با بختیار این بود که او را وادار به قبول استعفاء سازند.
- نفوذ در ارتش برای جلوگیری از توسل ارتش به مشت آهنین، اولین بار پیشنهاد مذاکره با نمایندگان جبهه مخالف از سوی ژنرال هایزر به فرماندهان ارتش می شود. قره باغی در خاطرات خود می نویسد: هایزر گفت: فکر می کنم که خوب است تیمسار با مهندس بازرگان و دکتر بهشتی نمایندگان جبهه مخالفین و آیت الله خمینی ملاقات بکنید. تیمساران و من که از پیشنهاد ژنرال هایزر متعجب شده بودیم، متحیر به همدیگر نگاه می کردیم. بعد از رفتن آنها از سپهبد مقدم سؤال نمودم دکتر میناچی و دکتر بهشتی که هستند؟ جواب داد: دکتر میناچی از دوستان آقای مهندس بازرگان است، دکتر بهشتی هم نماینده آقای خمینی در ایران است.[۳۵۴]
قره باغی در ادامه می گوید: چون اعلی حضرت در مورد پیشنهاد ژنرال هایزر اوامری نفرموده و مرا در اتخاذ تصمیم ملاقات با نمایندگان آقای خمینی و مخالفین آزاد گذاشتند، لذا به علت اطمینان از بی نتیجه بودن ملاقات به آنها جوابی ندادم.[۳۵۵]
در خاطرات ارتشبد قره باغی، تنها به دو مورد ملاقات میان نیروهای نظامی ارتش و نمایندگان مخالفین اشاره شده است. اولین ملاقات شب دوشنبه ۹ بهمن در منزل ارتشبد قره باغی با حضور سپهبد مقدم و مهندس بازرگان و دکتر سحابی انجام می شود. قره باغی در این زمینه می نویسد: آنها عنوان کردند که مردم ایران متفقاً خواستار جمهوری اسلامی هستند. ما می خواستیم از تیمسار سؤال کنیم تا کی باید این خونریزی ها ادامه پیدا کنند؟ من از آقای مهندس بازرگان سؤال کردم، آیا شما خدمت وظیفه تان را انجام داده اید یا نه؟ جواب داد: بلی افسر مهندسی بودم. گفتم من و تمام افسران و درجه داران، افراد و همه پرسنل نیروهای مسلح سوگند یاد کرده ایم که حافظ قانون اساسی باشیم. و نسبت به سوگند خودمان وفادار هستیم و نمی توانیم برخلاف آن عمل کنیم.[۳۵۶]
دومین ملاقات چند روز بعد از ورود امام اتفاق می افتد: چند روز بعد از آمدن آقای خمینی به ایران و انتخاب آقای بازرگان به نخست وزیری، در ملاقاتی که به منظور اعلام نگرانی خود و فرماندهان با آقای بختیار در نخست وزیری داشتم، نخست وزیر در جواب نگرانی من اظهارنمود: از آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی خواسته ام که جلسه ای با هم داشته باشیم. خواهش میکنم تیمسار هم بیاید تا در مذاکرات شرکت نماید به سپهبد مقدم هم گفته ام بیاید. سؤال کردم منظور از حضور من در جلسه چیست؟ اظهار داشت: منظورم این است که تیمسار در مذاکرات شرکت کنید و پشتیبانی ارتش از دولت را تأیید نمایید.
اظهار کردم که من چندین بار در مصاحبه هایم پشتیبانی ارتش از دولت را گفته ام. اظهار نمود: می خواهم مجدداً در حضور آن ها تکرار و تأکید کنید. گفتم بسیار خوب.[۳۵۷]