وجود شکاف و فاصله بین فرزندان و والدین خصوصا پدر
پائین بودن سن ازدواج.
مرد سالاری مطلق و اعتقاد به برتری جنسی مرد
ناموس پرستی تعصب آمیز( در برخی فرهنگ ها)
خانواده محوری مرکزیت زن در خانواده و نزدیکی فرزندان به مادر
پرورش شخصیت زور پذیر
سرنوشت گرائی و اعتقاد به قضا و قدر
عدم وجود خلوت در زندگی افراد
تاکید بر لزوم همبستگی خانوادگی
احساس شدید بی ارجی و فقدان اعتماد به نفس ، احساس درماندگی ، خودکم بینی و حقارت و متکی به دیگران بودن
سرگردانی افراد در شناخت جنسیت خود
ناتوانی در فرو خوردن خشم و سایر احساسات آنی شدید
توجه زیاد به حال و دم را غنیمت شمردن
ناتوانی در کنترل هوای نفسانی و تسلیم در برابر خواهش های وسوسه گر و میل به لذت جویی آنی
میل به گوشه گیری و احساس در حاشیه بودن
فراتر نرفتن از سکونتگاه خود
عدم آشنایی با تاریخ
پائین بودن سطح خواستها و انتظارات و توقع کم از زندگی و رضامندی به آنچه که هست
فقدان انگیزه و نوآوری و خلاقیت
احساس بی اعتمادی ، ناامیدی ، بی یاوری ، و تنهایی
عدم تمایل به کار گروهی و پائین بودن انگیزه فعالیت و وجدان کاری
بدبینی به آینده و پیشرفت(محسنی تبریزی،۱۳۷۸: ۲۱و ۲۰) .
همانگونه که از مباحث فوق مستفاد می شود تقدیرگرایی بخشی از فرهنگ فقر محسوب می شود که بر فرزندآوری می تواند موثر واقع شود چون بسیاری از والدین بدون برنامه ریزی صاحب فرزند می شوند و این امر را به تقدیر نسبت می دهند . محقق درصدد است که تقدیرگرایی را به عنوان یکی از متغییرهای مستقل بررسی کند .
مشارکت اجتماعی
امروز با توجه به گوناگونیهای فرهنگی و وجود افکار و اعمال متعدد زمینه از هم گسیختگی اجتماعی را رقم می زند که مدرنیته برای پیشگیری از این انهدام اجتماعی مشارکت جویی را محور گفتمان خود قرار می دهد . بسیاری از اندیشمندان معتقدند حضور زنان در عرصه های اجتماعی و مشارکت سیاسی و فعالیتهای گروهی آنان را از وظیفه اصلی یعنی زایش و تربیت فرزندان دور ساخته است . مردان نیز با مشارکت فعال مجال کمتری برای تامین مخارج متزاید فرزندان می بابند و به تدریج تمایل به فرزندآوری به زیر سطح جایگزینی نزول خواهد کرد و پیامد آن افزایش ساختار سنی و سالمندی افراد جامعه می شود. لذا در این تحقیق توجه به مشارکت اجتماعی به عنوان متغییر توجه شده که الزاما تئوری مربوط به آن اشاره می شود .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
هانتینگتون و نلسون: به اعتقاد این دو مشارکت اجتماعی تابعی ار فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی است این فرایند از دو طریق بر مشارکت اثر می گذارد ، نخست از طریق تحرک اجتماعی[۳۸]که با کسب منزلت های بالاتر اجتماعی، احساس توانایی را در فرد تقویت می کند و نگرش او را نسبت به توانایی اش در تاثیر نهان بر تصمیم گیری ها مساعد می سازد . این نگرش ها زمینه را برای مشارکت در سیاست و فعالیت های اجتماعی تقویت می کند، در این حالت منزلت اجتماعی از طریق اثری که بر احساس توانایی یا نگرش بی قدرتی می گذارد ، بر مشارکت مؤثر می افتد و در این میان متغیر سواد ، بیش از دیگر متغیرهای منزلتی بر مشارکت اثر می گذارد . عضویت فرد در گروها و سازمان ها ( سازمان های اجتماعی و اتحادیه های صنفی و شغلی و ….) احتمال مشارکت در فعالیت های اجتماعی و سیاسی را بیشتر می کند( نیازی ؛۵۵:۱۳۸۶).
هابر ماس: هابر ماس از متفکرینی است که با طرح حوزه عمومی در عرصه مشارکت به ارائه نظر پرداخته و از مشارکت به عنوان هدف و ویژگی اساسی انسان یاد می کند . از دیدگاه هابر ماس اساساٌ پیش از قرن هیجدهم ، مفاهیم حوزه عمومی و افکار عمومی معنی نداشته و معنای خاص امروزین این مفاهیم محصول یک موقعیت تاریخی خاص یعنی پیدایش دولت های مشروطه بورژوایی و تخصصی شدن وظایف دولت مدرن است . به گفته هابر ماس از قرن هیجدهم به بعد ، حوزه های همگانی پدیدار شد که افراد خصوصی در آن گرد می آمدند تا درباره مقررات ناظر به کار جامعه (جامعه مدنی) و سیاست های دولت ( اقتدار عمومی) به بحث بپردازند. به نظر وی حوزه عمومی ، ماهیتی ایستا و مرزهای مشخص ندارد ، بلکه در هر مکالمه ای که اشخاص خصوصی گرد هم می آیند تا جمعی تشکیل شود که مسئله ای علاقه مند است بخشی از حوزه عمومی شکل می گیرد.
اصل اساسی حوزه عمومی آن است که افراد بدون این که تابع اجبار باشند آزادانه به طرح دیدگاه های خود می پردازند و افکار و عقاید خصوصی و درونی خود را علنی می کنند . وقتی موضوع این بحث ها ، سیاست ها و عملکردهای دولت و یا قوانین و قواعد امور ناظر بر جامعه باشد ، حوزه عمومی سیاسی و اجتماعی شکل می گیرد . وی در تعریف حوزه عمومی معتقد است حوزه عمومی قلمرویی از زندگی اجتماعی است که در آن هر عاملی که بتواند افکار را به هم نزدیک سازد مجال شکل گیری می یابد .شاید پدیده فرزندآوری نیز یکی از مباحثی باشد که اکنون موضوع مورد بحث در محافل عمومی و اجتماعی است . اگر لازم باشد والدین برای فرزندآوری در حد سه فرزند تصمیم گیری کنند در یک فضای گفتمانی و به اصطلاح هابرماس بایستی به مفاهمه دست یابند و نیاز به اقناع فارغ از فشار سیاسی و تنبیهی می باشد .
بخشی از حوزه عمومی در هر گفتگویی که در آن افراد خصوصی گرد هم می آیند تا جمعی تشکیل دهند ، شکل می گیرد . شهروندان هنگامی که فارغ از فشار با هم گفتگو می کنند به مشابه یک جمع عمومی ظاهر می شوند. هابر ماس بین حوه عمومی و جامعه و جامعه مدنی تفاوت قائل است . او حوزه عمومی را بیشتر به عنوان محتوا ، حال و هوا و شرایط یک وضعیت می داند و در واقع جنبه نرم افزاری برای آن قائل است در حالی که جامعه مدنی برای او اشاره به جنبه سازمانی ، نهادی و انجمنی دارد و بعد سخت افزاری را به ذهن متبادر می سازد .
وی وجود جامعه مدنی و حوزه عمومی را لازم و ملزوم یکدیگر دانسته و جامعه مدنی را بعد نهاد یافته فرهنگ ، گفتمان ( حوزه عمومی ) می داند . وی در تشریح جامعه مدنی توجه خود را به نهادها ، انجمن های اختیاری و سازمان های میانجی بین دولت و جامعه معطوف می دارد . از دیدگاه وی اصل مشارکت و نظارت دموکراتیک یکی از پایه های اساسی حوزه عمومی را تشکیل می دهد . وجود تعدد نهادها و انجمنها مستلزم عضویت عده کثیری از زنان و مردان جامعه می شود که در بازداری از مراقبت و نگهداری فرزندان متعدد می شود . زیرا اغلب با پرداختن به مشارکت در امور مورد علاقه قاعدتا فرصت کمتری برای فرزندآوری و تربیت کودکان خواهند داشت .
امروز در جوامعی از جهان که عرصه عمومی پایداری نیافته، بخش دولتی به خاطر نقش مسلط خود ، آزادی های فردی و اجتماعی را پاس نمی دارد . انجمن ها اصناف ، مجامع و احزاب سیاسی یا وجود ندارند و یا اگر هستند بازتاب اراده و خواست عرصه دولتی هستند . وسایل ارتباط جمعی نیز چیزی بیش از نشان دهنده نظر مقامات دولتی و بخش دولتی نیستند و مهمترین ویژگی جامعه مدنی مشارکت است . در این جامعه افراد گروه ها و نهادهای اجتماعی به میزانی بیشتر از جامعه سنتی در فرایند های سیاسی ، اقتصادی مشارکت دارند
سی مور مارتین لیپسیت: لیپست۱ از نظریه پردازان معاصر و نوسازی است و مشارکت سیاسی یا عدم مشارکت سیاسی گروه های مختلف بویژه زنان و مردان متأهل را در پویش های اجتماعی در کشورهای پیشرفته از جمله آمریکا، آلمان ، نروژ و غیره مورد مطالعه قرار داد.
لیپست در همین راستا معتقد است که وضعیت زن ازدواج کرده مسئله وجود یا فقدان مشارکت سیاسی او را در دوره ازدواج نشان می دهد . خواسته های منطقی و اصولی یک زن خانه دار و مادر ، به این ترتیب است که او فرصت کمی برای فعالیت سیاسی دارد ، یا نیاز به کسب تجربیات سیاسی مناسب دارد . بنابراین زنان با توجه به توانایی هایشان باید این توقع را داشته باشند که ارتباط کمتری با سیاست داشته اند و تقریباً در اکثر کشورها ، به میزان کمتری از مردان رأی داده اند .(لیپست[۳۹] و همکاران،۱۹۹:۱۹۷۴)
در حالی که مردان به ویژه مردان متأهل ، به میزان بیشتری در زندگی سیاسی درگیر شده اند ؛ زیرا تماس بیشتری با افراد مختلف دارند . زنان نیز می توانند همانند مردان از نظر سیاسی فعال شوند ، به شرطی که از امور روزمره زندگیشان به عنوان همسر خانه دار رها گردند . برخی از نتایج حاکی از آن است که در فعالیت سیاسی تفاوت اندکی در بین زنان و مردان طبقات متوسط یا طبقات پایین وجود دارد (Ibid , 199) .
پس زنان عموماً ، کمتر نقش فعالی در سیاست ایفا کرده اند ؛ زیرا فعالیت هایشان بیشتر به امور خانه محدود شده است ، حال آنکه مردان بیشتر فعال بوده اند ؛ چون از فعالیتهای جانبی زنان در زندگی برخوردار بوده اند (Ibid , 207) .
لیپست از نظر پردازان نوسازی است که می کوشد براساس متغیرهای اجتماعی پدیده مشارکت سیاسی یا عدم مشارکت های سیاسی گروه های مختلف را در پویش های اجتماعی تبین کند . مشارکت یا شرکت اقشار و گروه های مختلف اجتماعی براساس چند عامل از جمله انتخابات ، انجمن ها ، سندیکای های کارگری ، شوراهای محلی و غیره تبیین می کند. وی معتقد است شرکت درانتخابات میان کشورهای مختلف ( آلمان ، سوئد، آمریکا ، نروژ ، فنلاند ، و… ) یکسان می باشد. در کلیه این کشورها میزان مشارکت در فرآیندهای اجتماعی در میان مردان ، گروه های تحصیل کرده ، متأهلین ، شهرنشینان ، افراد میان سال و نیز افراد دارای منزلت وهم چنین اعضای سازمان ها، احزاب ، سندیکاها و شوراها بیشتر است ، لیپست علاوه برهمبستگی بین شهرنشینی ، گسترش سواد و رسانه های گروهی و پیدایش نهادهای مشارکتی دموکراتیک ، طبقات اجتماعی را نیزبررسی می کند. بر این اساسی ، توسعه اقتصادی باعث افزایش درآمد می شود که این خود امنیت بیشتر اقتصادی و گسترش تحصیلات بالاتر را در پی دارد و می تواند اساس و شالوده دموکراسی را پی ریزی کند. نکته مد نظر لیپست این است که افزایش ثروت برطبقه متوسط مؤثر واقع می شود با گسترش طبقه متوسط در کشورهای ثروتمند ، نوعی طبقه بندی الماس گونه به وجود می آید . از آنجا که اعضای طبقه متوسط به سازمان های سیاسی دواطلبانه (احزاب سیاسی و سایر انجمن ها) بپیوندند ، می توانند بر قدرت دولت نظارت کنند و به صورت منبع تشکیل افکار عمومی جدید برای رسانه های جمعی درآیند و قادر خواهند بود شهروندان را در تحصیل مهارتهای سیاسی آموزش دهند و سبب ترغیب مشارکت سیاسی شوند (غفاری و نیازی ، ۱۳۸۵ : ۵۵ – ۵۳ ) .
سیمورمارتین هفت متغیر را در میزان رأی دادن مردم مؤثر می داند عبارتند از: ارتباط سیاست و خط مشی دولت با وضعیت افراد ، قابل رؤیت بودن مستقیم آثار یک سیاست ، تجربه کاری ، تماس و ارتباط و گفتگو با افراد مطیع و سیاستمداران ، میزان اوقات فراغت ، فشاراجتماعی برای رأی دادن و عدم وجود فشارهای متضاد ، هرچه سطح تعداد بیشتری ازاین متغیرها برای یک فرد بالا باشد مشارکت سیاسی آن فرد بالاتر خواهد بود . وی براین اساس میزان مشارکت کم و زیاد قشرهای مختلف جامعه را تبیین کرده است ( پناهی ، ۱۳۸۶ : ۸۱ ) .
وی اندیشمند مشهور در عرصه مسائل سیاسی آمریکا محسوب می شود. به عقیده او عوامل و متغیرهایی از قبیل باورهای مذهبی ، جنسیت ، سن ، نژاد ، روستایی یا شهری بودن افراد و طبقه اجتماعی و پیوندهای منطقه ای و ازجمله متغیرهای مهم و مؤثر بر مشارکت سیاسی می باشد .
از آراء لیپست استنباط می شود زنان از طریق عضویت در گروه ها و سازمان ها و از طریق فشار گروهی به مشارکت سیاسی وادار می شوند یا از آن خودداری می کنند . فشارهای گروهی یکی ازعواملی است که زنان از طریق آن می توانند اثر مثبت یا منفی برانتخابات و مشارکت سیاسی داشته باشند و خواسته های خود را از طریق فشار گروهی به دولتمردان و مردان اعمال نمایند فشارگروهی مکانیزیم خوبی است که زنان می توانند از حقوق سیاسی و اجتماعی خود در برابر مردان استفاده کنند. زنان از طریق بالا بردن سطح تحصیلات خود و عضویت در سندیکاها و احزاب و شوراها و استفاده از رسانه های جمعی و بالابردن سطح درآمد و اشتغال می توانند زمینه دموکراسی را پی ریزی کنند. حضور فعالی درمشارکت سیاسی به ویژه در سطح نخبه سیاسی داشته باشند و زنان نخبه ازطریق سازمانها و انجمن های زنان مهارت های سیاسی لازم را به توده زنان آموزش می دهند و آنان به مسائل روزآگاه کنند و سبب تشویق آنها در مشارکت سیاسی شوند . زنان متأهل و خانه دار تصور می کنند فرصت کمی برای فعالیت سیاسی دارند و در نتیجه سیاست گریز می شوند و زمینه را برای حضور مردان در عرصه سیاست فراهم می کنند . زنان باید همانند مردان ازنظر سیاسی فعال شوند و زندگی شان را به عنوان همسر و خانه دار محدود نکنند و نسبت به سرنوشت سیاسی خودشان بی تفاوت نباشند . مردانی که در مشاغل با درآمد بالا کار می کنند بعد سیاسی قوی تری دارند و علاقه مهارت خودشان را افزایش می دهند و همچنین فرصت بیشتری برای فعالیت های سیاسی دارند . هرچند زنان ازلحاظ سطح تحصیلات بالا باشند ولی چون از لحاظ درآمدی و اقتصادی در مرتبه پایین هستند در نتیجه میزان مشارکت سیاسی آنان در سطح پست های مدیریتی و نخبه سیاسی و کاندیدا توری در نماینده مجلس و شورای شهر بسیار پایین است .
اگر زنان در روند تکامل و توازن اجتماعی حضور نداشته باشند توازن همراهی و همدلی با بقیه اجزای مجموعه اجتماع را در جهت پیش بردن اهداف متعالی از دست خواهند داد. داشتن الگوی مناسب می تواند توسعه حضور برتر زنان را در جامعه بر مبنای اهمیت در عرصه های اجتماع مطرح نماید. سهم زنان در مسئولیت پذیری اجتماعی منجربه گسترش عدالت سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی خواهد شد و چگونگی ارتباط صحیح و روابط اجتماع رشد و انگیزه برای پیشرفت تحصیلی و اجتماعی و سیاسی حضورسازنده و مطلوب زنان را تداعی می کند . آموزش های لازم جهت بهره وری مناسب ازمنابع مالی و مدیریتی و بهینه زنان از زمان، حداکثر بهره وری ازمنابع اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی را برای آنان تجلی می کند. مشارکت سیاسی زنان با افزایش پایگاه اجتماعی و با شاخص میزان تحصیلات و وضعیت شغلی افزایش می یابد .
در این تحقیق فرض بر این است که مشارکت اجتماعی باعث حضور فعالانه زنان و مردان در عرصه اجتماعی شده و همین امر فرصت داشتن تعدد فرزند و امر تربیت آنها را مشکل ساخته است . هر چند از تئوریها می توان این نتیجه گرفت که مشارکت فعالانه اجتماعی بویژه در بین زنان کمتر روی می دهد اما در مقایسه با دوران گذشته این مشارکت افزایش و شاید بتواند عاملی در کنترل موالید و داشتن فرزند کمتر از دید حداقل زنان باشد .
رضایت زناشویی
خانواده کوچکترین واحد اجتماع است و قدمتی به اندازه تاریخ بشر دارد. ویل دورانت[۴۰] میگوید: زمانی که کشاورزی رواج یافت و تثبیت زندگی بیشتر شد ، دوره زناشویی طولانی تر شد . هنگامی که خانواده واحد بهره خیز اجتماع گردید و افراد آن به معاونت یکدیگر به استثمار زمین پرداختند، طبعاً هر چه تعداد افراد خانواده بیشتر بود ثروت آن نیز فراوان تر می شد . به همین جهت کمکم متوجه شدند که نفع در آن است که رابطه زن و شوهر آنقدر ادامه یابد تا کوچکترین پسران بزرگ شوند واین باعث به وجود آمدن یک رابطه زناشویی محکم و غیرقابل انفکاک شد (دورانت، ۱۹۸۶؛ به نقل از میناوی، ۱۳۸۴) .
ازدواج، توافق و پیوندی است بین زن و مرد که زیربنای آن یک نیاز بیولوژیکی و زیستی است و پیدایی خانواده معلول نیاز به یکدیگر و تداوم آن در گروی کارکردهای آن است. خانواده نهادی است که به اعضای خود احساس امنیت و آرامش میبخشد و طی هزاران سال پایدارترین و مؤثرترین وسیله حفظ ویژگیهای فرهنگی و عامل انتقال آنها به نسلهای بعدی بوده است (ستوده، ۱۳۸۷) .
تمامی محققانی که به مطالعه کیفیت زندگی زناشویی پرداختهاند به این نتیجه رسیدهاند که با تلاشی آگاهانه در کسب مهارت های لازم زندگی می توان از آسیب های بالقوهای همچون تحقیر ، بدبینی و افکار منفی ناکارآمد دوری گزید و رفتارهای مناسب همچون انتقاد سازنده ، خوش بینی و صراحت را جایگزین کرد . برنامهی آموزش مهارت های زندگی یک برنامه پیشگیرانه می باشد که عوامل روانی اجتماعی مانند عزتنفس ، خودپنداره ، شبکه های حمایتی اجتماعی ، استرس ها و نحوه کنار آمدن با آنها را مورد توجه قرار می دهد .
تمامی انسان ها در طول حیات خود بسیاری از این مهارت ها را از میان تجارب فردی و از طریق والدین ، همسالان و هنجارهای متداول جامعه فرا می گیرند (دورانت، ۱۹۸۶؛ به نقل از میناوی، ۱۳۸۴) .
رضایت زناشویی هدف نهایی هر ازدواجی است و زوجین خواستار آنند که بیشترین رضایت را از زندگی زناشویی خود داشته باشند . رضایت زناشویی یک متغیر نگرشی است و خصوصیت فردی زن و شوهر محسوب می شود . البته این خصوصیت فردی باید در تطابق با خصوصیات فردی همسر باشد وگرنه رضایتی حاصل نخواهد شد (الیس[۴۱]،۱۹۸۹؛به نقل از سلیمانیان، ۱۳۷۳) .
رابطه زناشویی و زندگی مشترک مانند هر رابطه دیگری دارای جنبه های مثبت و منفی است ، صمیمیت و مشارکت در جنبه های مثبت آن و ناسازگاری و عدم رضایت از جنبه های منفی آن به حساب میآید (واثقی،۱۳۹۰) .
رضایت زناشویی حتی ارسال و دریافت پیام در خانواده را زیر نفوذ خود دارد. هنگامیکه که خانواده ها سالمند اعضاء پیام یکدیگر را که بعضاً حاوی نکات ظریف ، واضح و بدیهی هستند میگیرند و پیام هایی که بین اعضاء خانواده رد و بدل می شود روشن و همخوان هستند . در خانواده های ناسازگار غالباً سکوت در بین اعضاء حکمفرماست . پیامها ارسال میشوند اما به ندرت با اشتیاق دریافت می شوند (گلادینگ، به نقل از بهاری و همکاران، ۱۳۸۶) .
اولسون[۴۲] سه زمینه را برای رضایت مندی زناشویی مطرح می کند که این حیطه ها به یکدیگر وابسته اند و تداخل دارند . این سه حیطه عبارتند از: رضایت افراد از ازدواجشان ، رضایت از زندگی خانوادگی ، رضایت کلی از زندگی ، تحقیقات (اولسون، ۱۹۸۹؛به نقل از فراست، ۱۳۸۱) نشان داد که بین رضایت زناشویی و رضایت از خانواده حدود ۷۰% همبستگی وجود دارد .