گویی از نظر هرمس، «خدا واحد است. همۀ اشیاء بخشی از وجود اعلی خداوندند. مانند عدد یک که سرآغاز همۀ اعداد بعدی است، خدا نیز سرآغاز همۀ مخلوقات می باشد.»
آتوم کامل است چونان عدد یک،
که در خود همچنان باقی است
خواه ضرب گردد و خواه تقسیم
شامل همۀ اعداد است.
آتوم کامل است،
کلی که شامل همه چیز هست.
او اول است و ثانی نیست
او همه است و بسیار نیست
همگی است نه بسیاری چیزهای مجزا،
اما واحدی است شامل همۀ اجزا
همگی و یک، هر دو عین هم اند
گمان دارید که اشیاء کثیرند
چون آنها را از هم جدا در نظر آرید
اما چون ببینید همگی بر واحد آویخته اند
و از واحد سرچشمه می گیرند.
(فرک و گندی، ۱۳۸۴، ۷۳)
استاد علامه طباطبایی در شرح گلشن راز می گوید : «اعداد به صورت ظاهر غیر یکدیگر می باشند؛ ولی به نظر دقیق عدد ده (۱۰) همان یک (۱) است که به این صورت درآمده است و هکذا اعداد دیگر بنابراین، هر کس مشاهده ی حضرت حق سبحانه نصیبش گردد، در آن جا جمع و افراد را یکی می بیند، البته با دیده ی دل.» (سعادت پرور،۱۳۸۷، ۱۵۰)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در این مشهد یکی شد جمع و افراد چو واحد، ساری اندر عین اعداد
تو آن جمعی که عین وحدت آمد تو آن واحد که عین کثرت آمد
کسی این سرّ شناسد کو گذر کرد زجزوی سوی کلی یک سفر کرد
(۳۱۰-۳۱۲/۱۵۰)
وجود اندر کمال خویش ساری است تعیّن ها، امور اعتباری است
امور اعتباری نیست موجود عدد بسیار و یک چیز است معدود
(۴۸۵-۴۸۶/۲۵۲)
شیخ نجم الدین شبستری تمثیلی هم در مورد وحدت وجود دارد
چو دریایی است وحدت لیک پرخون کزو خیزد هزاران موج مجنون
نگر تا قطره ی باران زدریا چگونه یافت چندین شکل و اسما
بخار و ابر و باران و نم و گل نبات و جانور، انسان کامل
همه یک قطره بود آخر در اوّل کزو شد این همه اشیا ممثل
جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام چو آن یک قطره دان زآغاز و انجام
(۵۰۰-۵۰۶/۲۵۴)
۴-۸ بازگشت به اصل
دنیا غریبستان است و وطن آدمی جهان ملکوت؛ به دیگر سخن آدمی مرغی است که از آن اصل و آشیان جدا افتاده است. به قول مولانا
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
(مولوی، دفتر۱، ۱۳۸۸ ، بیت ۴)
آدمی نیز از بازگشت به اصل خویش چاره ای ندارد. این نکته که آیۀ شریفۀ انالله و اِنا الیه راجِعون را نیز پشتوانه دارد،زمینه شده تا عارفان وصوفیان ازبایستگی و لزوم توجه به وطن اصلی و تلاش وتکاپو برای بازگشت بدان نیزسخن ها بگویندوآدمی راازغربت زندگی ودنیاپرستی هشدار دهند.
«بعد از سیر نزولی و پائین آمدن در پست ترین مراحل طبیعی، انسان سیر صعودی را طی کرده و به سوی آفریدگار (یا اصل) خود بازمی گردد.»(قمشه ای و شیرازی،۱۳۸۲ ،۲۲۸)
مرقی کاشانی در رسالۀ ینبوع الحیاه درباره بازگشت به اصل از زبان هرمس چنین می نویسد: «ای نفس، به یقین دان که تو بر اصلی پیدا شدی که فرع وی تویی. و فرع اگر چه برود تا غایتی دور از اصل خویش لکن بند و پیوندی که میان وی و اصلش بود بریده نشود، و بدان پیوند هر فرعی را از اصل مدد رسد چون درخت میوه ده، که میوه اگر چه از اصلی که او را پیدا کرد دور بود، لکن مدد از وی ستاند، و اگر آن پیوند میان او و اصل برخیزد، چنان که میوه را از درخت باز کنند مدد اصل از فرع باز گسلد و فرع تباهی گیرد، پس نگر، ای نفس، و به یقین دان این حال را، و بدان که تو باز گردانده ای سوی آن اصل که از وی پیدا شدی» (کلباسی اشتری،۱۳۸۶ ، ۲۰۹)
« گویی هرمس می کوشد تصویری از خداوند برای ما ترسیم کند اگر ما منظر وی را اتخاذ کنیم، بر روح ما سیطره خواهد یافت و ما را به معرفت رهنمون خواهد کرد. گذر از طریق دیرآشنایمان در ملاحظۀ اشیاء بسی دشوار است، ولی به لطف الهی روحاً تولد دوباره می یابیم و به موطن اصلی خویش باز می گردیم.»(فرک و گندی، ۱۳۸۴، ۲۰۰)
این سلوک معرفت است.
کلام معطوف به این معرفت است،
زیرا اگر چه دشوار است
وانهادن طریقت مألوف
و رجعت به موطن قدیمی
که ریشه در آن داریم.
(همان، ۲۰۳)