دانلود مطالب پژوهشی با موضوع نقد و بررسی رمان ...
۷-۵-خلاصه فصل هفتم:
-
- فردای روز عقد، آهو می فهمد که سید میران، هما را عقد کرده است. سید میران چند روز خود را به آهو نشان نمی دهد. روز سوم، سید میران به اتاق آهو می رود. به او می گوید: هما را به خاطر آبروی او عقد کرده است. آهو با گریه حرف او را رد می کند. سید میران از گریه او خشمگین می شود، با عصبانیت از خانه بیرون می رود.
-
-
-
- خاله بیگم، مادر خورشید و گلمحمد، با تصمیم همسایه ها نزد هما می رود و با او صحبت می کند. هما به او می گوید برای اینکه به شوهر اولش حلال شود این کار را کرده است و هر چه سید میران تصمیم بگیرد همان است. نازپری، همسر کربلایی عباس نزد میران می رود. او را به اتاق خود دعوت می کند. هما، بعد از رفتن نازپری به اتاق میران می رود، ماجرای آمدن خاله بیگم به اتاقش را برای او تعریف می کند. سید میران به اتاق کربلایی عباس می رود. یک ساعت بعد سید میران با حالت اخم از اتاق کربلایی عباس به اتاق خود می رود.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
-
- صبح است آهو به اتاق کربلایی عباس می رود تا از نتایج گفتگو خبر بگیرد، کربلایی عباس به او می گوید: شوهرت حرفی که مبنی بر طلاق هما باشد نزده است.
-
- آهو به خانه میرزا نبی، دوست شوهرش می رود. هاجر، همسر میرزا نبی به اصرار او را نگه می دارد. میرزا نبی به دنبال کلارا و بهرام، فرزندان آهو می رود، سید میران و هما را نیز به خانه خود می آورد. میرزا نبی، آهو، سید میران و هما را با هم آشتی می دهد. هما از آهو عذرخواهی می کند، بعد از رفتن مردها، آن دو به خانه باز می گردند.
-
- آهو، نقره را صدا می زند به او می گوید: میرزا نبی گفته گل محمد، شوهرش می تواند برای اسپار و آبیاری به هرسین برود. سید میران شب به اتاق آهو می رود، بین آهو و هما نوبت می گذارد.
-
- آهو و هما، روزی را برای گردگیری عید تعیین می کنند. سید میران، شب همراه با آهو از اتاق های تمیز دیدن می کند. آن دو به اتاق هما می روند. هما خواب است . در خواب حرف می زند و می گوید: آهو را دوست دارد. هما ناگهان از خواب بیدار می شود. متعجب به آنها نگاه می کند. آهو به طرف او می رود، او را می بوسد و می گوید: آه عزیزم پس تو مرا دوست داری، پس از آن هر سه به اتاق بزرگ می روند.
-
- هما و آهو می خواهند به حمام بروند. هما بعد از کمی معطلی می گوید: به حمام نمی رود و از بردن بیژن و مهدی، بچه های آهو به حمام نیز سرباز می زند. آهو مشغول خوردن نهار است. هما لب حوض ظرف ها را می شوید. ننه اصغر، دلاک حمام، وسایل آهو را می آورد. هما را می بیند و می شناسد. گذشته هما را برای آهو تعریف می کند. هما به حمام می رود، زن های همسایه به اتاق آهو می روند، آنها تصمیم می گیرند، خبر را به وسیله شیرین جان خانم، مادر رضا خان آسیابان، دوست سید میران به اطلاع میران برسانند.
-
- شب بعد از خوردن شام، هما به اتاق خود می رود. بچه ها، لباس عید خود را به پدر نشان می دهند، هنگام خواب آهو، ماجرای هما را که از زبان ننه اصغر شنیده است با میران در میان می گذارد. میران با حالت قهر از اتاق خارج می شود. به اتاق بزرگ می رود. پس از گذشت چند دقیقه سید میران به اتاق هما می رود. آهو به دنبال سید میران می آید. صدای میران را از اتاق هما می شنود. گوش می دهد، سید میران به هما می گوید: طاقت دوری تو را ندارم، هر چه تو را دوست دارم از او بیزام و بدم می آید. ماجرای ننه اصغر را برای هما بازگو می کند. به هما قول می دهد که هیچگاه پیش آهو نرود. آهو دیگر حال خود را نمی فهمید، آشفته و پریشان در حالی که سر به آسمان بلند کرده است، به اتاق خود می رود.
۸-۵-خلاصه فصل هشتم:
-
- صبح است، آهو مشغول درست کردن چای است. از شدت اندوه شب گذشته زیر لب غر می زند. هما برای شستن دست و صورت، لب حوض می آید. حرفهای آهو را می شنود. به سوی او سر بر می گرداند و به او اعتراض می کند. با هم مشاجره می کنند. همسایه ها از خواب بیدار می شوند. سید میران کمی تحمل می کند، دعوای آن دو از حد یک دعوای ساده می گذرد، سید میران با حالت خشم بیرون می آید. دست آهو را می گیرد، با خود به اتاق می برد و او را کتک می زند. سپس بر روی کرسی می نشیند، کلارا و بهرام گریه می کنند.میران می خواهد با نرمی از دل زن بیرون بیاورد، به آهو نگاه می کند، احساس می کند، او را دوست نداشته و ندارد. باز به آهو پرخاش می کند. آهو از خود دفاع می کند، میران با حالت خشم بر می خیزد، چوبی از ایوان بر می دارد و محکم بر سر آهو می کوبد. آهو غرق در خون می شود. همسایه ها به کمکش می شتابند. میران بدون اینکه دلش برای زن بسوزد و از کار خود پشیمان باشد، از خانه خارج می شود.
-
- غروب سید میران به همراه خالو کرم، پسر عموی هما و براخاص، برادر هما به خانه می آید. هما سعی می کند با آهو آشتی کند، آهو به او محل نمی گذارد. آهو روز آخر، قبل از رفتن خالو کرم به مصلحت همسایه ها به اتاق بزرگ پیش مهمان ها می رود. براخاص، برای عید نزد سید میران می ماند.
-
- اردیبهشت ماه است. سید میران در اتاق بزرگ نشسته است. مهدی به اشاره مادر نزد سید میران می رود و از پدر می خواهد که به اتاق آن ها برود. سید میران، همراه مهدی به اتاق آن ها می رود، از همان شب دوباره نوبت برقرار می شود.
۹-۵-خلاصه فصل نهم:
-
- صبح است، سید میران از اتاق آهو برای گرفتن وضو به حیاط می رود، هما او را نزد خود صدا می زند، می گوید: دیشب کسی پشت در اتاق من آمده بود، تو بودی؟ میران پاسخ منفی می دهد. هما می گوید: از تنهایی تا صبح نمی خوابد. برای حل مشکل، کلارا شب های غیر نوبت پیش او می رود.
-
- شب سوم، ساعت دوازده، هما که بیدار است، کلارا را بیدار می کند. کلارا می بیند در اتاق تکان می خورد. جیغ می کشد. همسایه ها از خواب بیدار می شوند. آهو و سید میران سراسیمه به اتاق هما می روند. گلمحمد و نقره همه جای خانه را می گردند، با باز بودن در راه پلکان نتیجه می گیرند دزد بوده و از آن جا گریخته است. از آن شب دوباره نوبت بهم می خورد.
-
- سید میران در اتاق هما، صبحانه می خورد، صفیه بانو، زن همسایه، هما را صدا می زند، پاکت نامه ای را به او می دهد، می گوید نوه ام در حیاط یافته است به اسم شوهر شماست. هما، نامه را به سید میران می دهد. هما، کلارا را برای خواندن نامه صدا می زند. کلارا نامه را که محتوایش هجو سید میران و هما است برای آنها می خواند. هما نامه را از کلارا می گیرد و در آتش می اندازد.
-
- دو روز بعد، دوباره نامه ای به خانه می اندازند. سید میران آن را می یابد و در جیب کتش می گذارد و به اتاق می رود . سید میران نماز می خواند، هما نامه را در جیب کت شوهرش می بیند، کلارا را برای خواندن نامه صدا می زند. سید میران پس از خوانده شدن نامه خشمگین از خانه خارج می شود. قصد شکایت دارد اما در تصمیم خود سست می شود.
-
- دو ساعت از شب می گذرد. میران شام خورده و در اتاق بزرگ نشسته است. سنگی به شیشه اتاق بزرگ می خورد. حیاط در کمتر از یک دقیقه سنگ باران می شود. خورشید و میران به کوچه می دوند تا پرتاب کننده سنگ را ببینند اما هیچ کس در کوچه نیست.
-
- صبح است. یکی از دکانداران سر گذر نامه ای به سید میران می دهد، عین نامه پشت در کوچه نصب شده است. سید میران به کلانتری می رود. او از حاج بنا شکایت می کند. پس از سه روز رفت و آمد به دلیل نداشتن دلیل محکمه پسند، کاری از پیش نمی برد.
-
- سید میران در اتاق نشسته است. هما برای بردن آب بر سر چاه می آید. با آمدن او، داریوش، پسر صفیه بانو نیز می آید. هما سر بر می گرداند، به او نگاه می کند و تبسم می زند. آب چرخ چاه به دلیل بالا آمدن بر روی هما می ریزد. هما بدون بردن آب به اتاق می رود. سید میران به او پرخاش می کند. هما در دفاع از خود می گوید: کسی که اینقدر حساسیت مردی دارد، همسایه ناباب در خانه اش نگه نمی دارد. سید میران تصمیم می گیرد، خانواده صفیه بانو را جواب کند.
-
- آهو از تصمیم سید میران با خبر می شود. آهو می داند هما مقصر است، برای ایجاد دوستی میان هما و صفیه بانو خود و هما را به کاهو- سکنجبین در اتاق صفیه دعوت می کند.
-
- هما و آهو به اتاق صفیه بانو می روند. صدای نوازندگان دوره گرد از سر کوچه به گوش می رسد. صفیه بانو، به پیشنهاد آهو، آن ها را به خانه می آورد، هما رقص چوبی می کند. داریوش به خانه می آید. به جمع زنان می پیوندد، با مادرش و هما می رقصد.
-
- شب بیژن خبر رقصیدن هما با داریوش را به پدرش می دهد، آهو و هما انکار می کنند. پس از رفتن آهو و بچه ها به اتاق خود ،هما حقیقت را به سید میران می گوید. سید میران با عصبانیت صفیه بانو را صدا می زند، به او می گوید: تا سر ماه باید خانه را تخلیه کنند.
-
- صبح است. آهو سید میران را به اتاق خود صدا می زند .به او اعتراض می کند و با دفاع از صفیه بانو و داریوش، سید میران را از تصمیم خود منصرف می کند. در حالی که سید میران در اتاق آهو نشسته است، هما برای شستن صورتش لب حوض می رود، غش می کند و در حوض می افتد. سید میران به کمک آهو و همسایه ها او را بیرون می آورند. آهو، تصمیم سید میران را به صفیه اطلاع می دهد. صفیه بانو و حاجیه، دخترش، از ماندن سر باز می زنند.
-
- صفیه بانو قبل از رفتن سید میران را به اتاق خود صدا می زند. صفیه بانو، از او گله می کند. حاجیه در دفاع از داریوش به سید میران می گوید: هما، عکس داریوش، برادرش را از کنار قاب برداشته است.
-
- دو روز بعد، هما به حمام می رود. سید میران دنبال عکس می گردد. آهو به اتاق بزرگ نزد سیدمیران می آید، کمکش می کند. آهو، عکس را پشت آینه جعبه آرایشی هما پیدا می کند. آینه می شکند. سید میران برای خرید آینه از خانه خارج می شود.
-
- هما، به خانه می آید. از اتاق به هم ریخته و سوالاتی که از رباب، دختر خورشید می کند، به ماجرا پی می برد. سید میران به خانه می آید. هما با اخم به کار او و آهو، اعتراض می کند. هما، می گوید: نمی تواند به زندگی که پایش در هواست وفادار بماند، نمی تواند شوهر خود را با زن دیگر ببیند. هما موقع حرف زدن با سید میران دردی در پهلوی خود احساس می کند، به سید میران می گوید باردار است. سید میران برای بدست آوردن دل او خرجی اش را از آهو جدا می کند.
۱۰-۵-خلاصه فصل دهم:
-
- هما از شدت کمر درد به دکتر می رود. همه به او می گویند باردار است. دو روز بعد به خورشید می گوید: باردار نیست. او برای باردار شدن هر کاری می کند. در مریض خانه عمل می کند. دکتر به او می گوید: باردار نمی شود.
-
- عروسی رستم، برادر میرزا نبی است. میران به خانه می آید. هما آماده است. بهانه می آورد و از رفتن سر باز می زند. میران با قربان و صدقه علت را جویا می شود. هما می گوید: ساعت مچی می خواهم. میران پول کافی ندارد، اما قول می دهد سر راه برای او بخرد.
-
- هما علی رغم میل سید میران یک ساعت بند طلا می خرد.
-
- سید میران، همراه با هما، پس از کشف حجاب، به جشن معارفه در باغ استانداری می رود. آهو برای تماشا، به شهرداری می رود. مهدی گم می شود، پاسبان او را به خانه می آورد.
-
- هما برای رفتن به کلاس خیاطی از سید میران اجازه می گیرد. سید میران خوابش را برای او تعریف می کند. هما شیشه شرابی را که دکتر برای او تجویز کرده است می آورد. به سید میران اصرار می کند که بخورد. سید میران دستش را تکان می دهد. استکان شراب بر پیراهنش می ریزد. سید میران خشمگین می شود اما به او چیزی نمی گوید. به اصرار آهو سید میران خود به او شراب می دهد. هما بر زانوی سید میران می نشیند. ترانه کردی زمزمه می کند تا اینکه به خواب می رود.
۱۱-۵خلاصه فصل یازدهم:
-
- سید میران به اتاق آهو می رود. آهو مشغول کشیدن غذا است. هما از خیاط خانه می آید. به اتاق آهو می رود، با خوشحالی خبر می دهد برش را یاد گرفته است. او می گوید اولین دوختش را به عنوان قدردانی به آهو خواهد داد. آهو می گوید: برای قدردانی پارچه ای را که اقوام تو از قصر شیرین برایت آورده است به من بده. هما با اعتراض می گوید: تو هم پارچه سوغات مشهدی را به من بده، کاری نکرده ای که بر من منت بگذاری، من هم مانند کلارا. آهو با عصبانیت جواب او را می دهد. میران به هما چشمک می زند و بلند بلند می خندد. آهو گوشت و نخود می کوبد، هما با کلارا، گفتگو می کند. با نقل گفته دوستش می گوید: فردا مانند یک دختر مدرسه ای به خیاط خانه خواهم رفت، دستهایش را کنار دست کلارا می گیرد، در حالی که نگاهش به میران است می گوید: ببینم، دستهای من قشنگتر است یا دستهای تو، آهو، حرف های او را می شنود، میران را می بیند، در حالی که دست های هما را در دست گرفته و با شوق به صورت می مالد و می بوسد. بچه ها از شرم چشمهای خود را پایین می اندازند.
-
- هما و آهو با هم گفتگو می کنند، هما می گوید: من اینجا ماندگار نیستم، پس از اینکه بتوانم از راه خیاطی پولی به دست آورم، خواهم رفت.
-
- آهو، موی خود را کوتاه می کند. شب میران، او را به اتاق خود صدا می زند. به او خبر میدهد جمعه به افتخار، ورود شهردار جدید، در باغ مهمانی دارد. قرار می شود، غذا را در خانه درست کنند، تنها آهو برای کشیدن غذا به باغ رود. هما می داند، آهو موی خود را کوتاه کرده است، چادر او را از سرش در می آورد و به یکسو می اندازد میران ابتدا تعریف می کند، بعد از آن می خندد. بچه ها هم از او می خندند، بیژن مادر را دست می اندازد، آهو خشمگین می شود، بیژن همچنان، مادر را مسخره می کند. مادر به او سیلی می زند. سیدمیران، از کار آهو عصبانی می شود. بیژن دمغ می شود، با پشیمانی از کار خود از اتاق خارج می شود.
- روز مهمانی، هما، آرایش می کند و با بهترین لباس، همراه بیژن، سوار درشکه می شود، زودتر از آهو به باغ می رسد.