“
رویکرد تضاد، هر چند به وضوح به کیفیت زندگی نمیپردازد، اما کیفیت زندگی را معلول ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع طبقاتی میداند. به طوری که در جوامع طبقاتی
گروه های متنفذ و ذینفوذ به طور آمرانه منافع، اراده و عقاید خود را بر گروه های فرودست تحمیل
میکنند که این خود نه تنها جامعه را به دو گروه بالادست و فرودست منقسم می کند بلکه ضمن ایجاد و تشدید نابرابریهای طبقاتی و … از خودبیگانگی طبقات فرودست، فقر اقتصادی ـ فرهنگی ـ که منجر به عدم شکوفایی استعدادهای نهفته آدمی خصوصاًً در طبقات پایین منجر گردیده ـ جامعه را در معرض ستیز طبقاتی و نارضایتی و بروز نوع خاصی از کیفیت زندگی قرار میدهد (محسنی تبریزی، ۱۳۸۳: ۱۱۲).
مارکس به بحث پیرامون حثوث، جنایت و مجازات پرداخته است و همبستگی کیفیت زندگی را با نظام سرمایهداری تشریح می کند و معتقد است که شرایط اقتصادی و بخصوص فقر مادی از عوامل اساسی کیفیت زندگی به شمار میروند (همان: ۱۱۳).
۲ـ۲۲ـ۴ـ نظریه یادگیری اجتماعی
مبانی این تئوری بر این اصل استوار است که کیفیت زندگی، کنش اجتماعی است که از طریق فرآیندهای اجتماعی، تولید، بازتولید فرا گرفته می شود به بیان دیگر بر تاثیرات متقابل بین رفتار و محیط تأکید دارد و بر الگوهایی از رفتار متمرکز می شود که فرد آن ها را برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش میدهد. الگوهایی که از راه تجربه مستقیم پاسخهای محیط به فرد، یا مشاهده پاسخهای دیگران کسب می شود. بدین ترتیب که فرد ابتدا رفتار مواجه شده با پاسخ مطلوب یا پاداش را از رفتاری که نتایج نامطلوبی به بار آورده، جدا می کند و انگاه الگوی توأم با موفقیت را برگزیده و بقیه را کنار می گذارد. در جدیدترین نظریات روانشناسی از گرایش محض به عوامل درونی و صرفاً روانی در انجام رفتار پرهیز شده و بر روی عوامل اجتماعی نیز تأکید شده است. پیشینه این تئوری به دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ باز میگردد که ژولین روتر شخصیتشناس برحسته به نقش متغیرهای شناختی و اجتماعی در شناخت شخصیت تأکید ورزید از حامیان اصلی این نظریه که با عنایت چنین بینشی تئوری یادگیری در روانشناسی را مطرح نموده است آلبرت باندورا میباشد. باندورا تأکید ویژهای بر نقش یادگیری مشاهدهای در آشنایی با رفتار
می کند. وی مدعی است که غالب رفتارهای انسان از طریق مشاهده و در خلال فرایند الگوسازی فرا گرفته می شود. بدینگونه او فراگیری از طریق الگوسازی را کارآمدتر از یادگیری از طریق تقویت افتراقی میداند. استدلال وی در این خصوص آن است که رفتارهای پیشرفتهای مانند سخن گفتن و همچنین رفتارهای زنجیرهای مانند راندن یک خودرو، بیتردید به الگو نیاز دارد (سلیمی و داوری، ۱۳۸۰: ۵۲۶ـ۵۲۴).
۲-۲۳ امید به زندگی
اشنایدر، روانشناس مثبتنگری که تلاش گستردهای در این موضوع نموده است، امید را به عنوان توانایی طراحی گذرگاههایی به سوی هدفهای مطلوب بر خلاف موانع، و کارگزاری یا انگیزش برای استفاده از این گذرگاهها تعریف میکند (کار، ۱۳۸۵، ص ۲۱۱)
همان طور که در تعریف اشنایدر آمده، امید سائق هیجانها و عاملی است که رفاه را در افراد به کار میاندازد. از نظر اشنایدر، امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظات تاریک زندگی پدیدار میشود، بلکه فرایندی شناختی است که افراد به وسیله آن فعالیتهای خود را دنبال میکنند. از نظر وی، امید فرایندی است که طی آن افراد اهداف خود را تعیین میکنند. و راهکارهایی برای رسیدن به آن اهداف خلق میکنند و انگیزه لازم را برای به اجرا در آوردن این راهکارها ایجاد کرده و در طول مسیر حفظ میکنند.
این سه مؤلفه الگوی امید، به عنوان اهداف، تفکر گذرگاه و تفکر کارگزار شناخته میشوند (اشنایدر، ۲۰۰۷)
۲ـ۲۴ـ پیشینه تحقیق
تحقیقات خارجی
ـ ویلیام جیمز در مورد «هشیاری سالم» در کتاب «انواع تجارب مذهبی» (۱۹۰۲)، اشاره به افرادی دارد که در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختیهایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. این ها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و ناآرامیها، برگرفته و به سوی مسایلی دلپذیرتر و بهتر سوق میدهند.
ـ راتر (۱۹۸۵، ۱۹۷۹) مطالعاتی همهگیر شناختی در شهر لندن انجام و دریافت که یک سوم افراد علیرغم تجربه عوامل خطرآفرین، تاب آور بودند. ویژگی های تابآوری که راتر به آن ها دست یافت، عبارتند از: داشتن خوی نرم، مؤنث بودن، فضای مثبت مدرسه، تسلط بر خود، خود کارایی، مهارت های برنامه ریزی، و یک رابطه گرم و نزدیک با یک بزرگسال.
ـ بردزلی[۸۴] (۱۹۸۹)، با مرور سه مطالعه به ارتباط قوی بین درک خود و تابآوری اشاره می کند. این مطالعه بر روی کودکان نجاتیافته از سرطان و نوجوانان دارای والدین با اختلالات عاطفی شدید انجام شد. نتایج نشان داد که درک خود با ارزیابی شناختی واقعی، عمل همراه با تفکر، تغییر در طول زمان و محافظ ماندن از اثرات استرس همراه بود. بردزلی معتقد است که یک فرایند روان شناختی درونی در افراد تاب آور وجود دارد.
ـ بالدوین[۸۵] و همکاران (۱۹۹۰) در مطالعه ای به منظور تبیین این که چرا برخی از کودکان در معرض خطر، شایستگی شناختی کمتر از انتظار نشان می دهند، دریافتند، خانوادههای موفق، خانوادههایی بودند که در شرایط خطرزا در سیاستهای خود محدود کننده و مقتدر بوده و شایستگی فرزندان خود را با دقت زیاد نظارت میکردند. در این خانواده ها، چنان چه کودک خود را با محدودیتهای خانواده همرنگ میدانست به میزان زیادی از تأثیرات محیطی مانند سوءمصرف مواد، بزهکاری و حاملگی زود هنگام محافظت میگردید. محافظت والدین همچنین میتوانست نرخ افت تحصیلی را کاهش دهد. همچنین، بالدوین و همکاران (١٩٩٣)، اعتماد به نفس و هوش را همبستههای تابآوری نامیدند.
-
- ۱٫ Anger ↑
-
- ۲٫ Burden ↑
-
- ۳٫ cornic۴٫ Beckman ↑
-
- ۵٫ Self- esteem ↑
-
- – Inzlich, etal ↑
-
- – Dissart ↑
-
- – Ware ↑
-
- – Donald ↑
-
- – Viver ↑
-
- – king ↑
-
- – Dalkey ↑
-
- – Orely ↑
-
- – WHOQOL-BREEF ↑
-
- – resilio ↑
-
- – resiliency ↑
-
- – M. Alvord ↑
-
- – Furnham, Chamoro-Premuzic, etal ↑
-
- – Petrides, etal, ↑
-
- – Shkerinia ↑
-
- – Inzlich, etal ↑
-
- – Handerson ↑
“