- ساختار منشی مردم گرا:
آنها به عمیق ترین مفهوم ممکن مردم گرا هستند. همه این افراد دارای ویژگی های مردم گرایانه سطحی وآشکاری هستند . آنها با هرکسی که از منش مناسبی برخوردارباشد. بدون درنظرگرفتن طبقه تحصیلات اعتقاد سیاسی ، نژاد ویا رنگ می توانند مهربان باشند وهستند. درواقع اغلب چنین به نظر میرسد که گویی آنها حتی ازاین تفاوت ها که درنظرمردم عادی این قدرآشکارومهم است آگاه نباشد آنها نه تنها دارای این کیفیت آشکارهستند بلکه احساس مردم گرایانه آنها ازاین هم فراترمی رود . برای مثال آنها این توانایی را دارند که از هر کسی که چیزی برای یاد دادن به آنها دارد بدون توجه به هر ویژگی دیگری که این شخص مکن است داشته باشد بتوانند چیزی فرا گیرند .آنها در یک چنین رابطه یادگیری ، مدعی هیچگونه حرمت ظاهری یا منزلت و یا اعتبار سنی و یا نظایر آن نیستند .حتی بایستی گفت :که آنها در یک خصیصه که می توان آن را نوع خاصی از تواضع نامیده مشترک هستند. همه آنها کاملاً آگاهند که در مقایسه با آنچه که می توان دانست و آنچه که دیگران می دانند اندک می دانند به همین دلیل این آمادگی در آنها وجود دارد که در برابر کسانی که بتوانند به آنها بیاموزند که خود آنها نمی دانند یا مهارتی دارند که آنها فاقد آن هستند بدون تظاهر و به گونه ای صادقانه مؤدب و حتی متواضع باشند . آنها این احترام صادقانه را برای نجاری قابل ، قایل هستند یا برای هر کس دیگر که استاد ابزار و حرفه خود باشند این افراد که خود نخبه اند ، افراد نخبه را به دوستی خود بر می گزینند اما این نخبه بودن بیشتر در منش استاد و شایستگی است تا در اصل و نسب ، عنوان ، خانواده ، سن ، جوانی، شهرت ویا قدرت یکی از عمیق ترین و در عین حال مهمترین گرایشها ، که به سختی میتوان به آن رسید، این است که برای هرموجود انسانی صرفاً به این دلیل که یکی از افراد بشر است به میزان معینی احترام قائل شویم ، افراد خود شکوفا ظاهراً تمایلی ندارند که در خوارشمردن ، هتک حرمت و اهانت ورزیدن ، حتی به افراد اوباش ، پارا از یک حدمعین وحداقل فراتر بگذارند و این در عین حال با حس تشخیص آنها از درست و غلط و نیک و بد در یک راستا قرار دارد . احتمال ضد حمله علیه افراد شرور و رفتار شرارت آمیز در آنان نسبت به افراد معمولی بیشتر است نه کمتر . آنها در مورد خشم خودشان بسیار کمتر از افراد عادی ، آشفته سست اراده و یا دارای احساس دو گانه هستند .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
- تشخیص بین وسیله وهدف ، وبین نیک وبد :
افراد خود شکوفا در زندگی حقیقیشان ، راجع به تفاوت بین خطا وصواب درتردید جدی نیستند. آنها چه توانسته باشند موضوع را به عبارت درآورند یانه ، به ندرت آن آشفتگی ، سردرگمی ، ناسازگاری ویا کشمکش دربرخوردهای اخلاقی افراد معمولی بسیاررایج است درزندگی روزمره شان ازخود نشان داده اند این مطلب را می توان به این تعبیر بیان کرد این افراد قویاً پایبند اخلاقند، دارای استانداردهای اخلاقی معینی هستند،کاررا درست انجام می دهند وخطاکارنیستند که پندارهای آنان ازثواب وخطا وازنیک وبد اغلب قراردادی نیست . افراد خود شکوفا اکثراوقات چنان رفتارمی کنند که گویا وسایل واهداف برای آنها به وضوح قابل تمییزاست به طور کلی ، توجه آنها بیشتربه اهداف متمرکزاست تا به وسایل، ووسایل به طورقطع کاملاً تابع این اهداف هستند .
- شوخ طبعی فلسفی وغیرخصمانه :
شوخ طبعی افراد خود شکوفا ازنوع معمولی نیست آنها آنچه را که درنظرافراد عادی مضحک است ، مضحک نمی دانند. ازاین رومزاح خصمانه ( با رنج دادن دیگران مردم را به خنده وا داشتن) مزاح برتری طلبانه ( به حقارت کسی خندیدن ) ویا مزاح خارج ازنزاکت آنها را نمی خنداند . اختصاصاً آنچه را که آنها مزاح می دانند پیوستگی نزدیک تری با فلسفه دارد تا با هرچیزدیگر. آن را میتوان مزاح واقعی نیزخواند زیرا تا حد زیادی تشکیل شده است ازبه باد تمسخرگرفتن کل افراد بشر، هنگامی که دست به حماقت می زنند یا جایگاه خودشان را درجهان فراموش می کنند ویا سعی می کنند خود را بزرگ جلوه دهند حال آنکه درواقع کوچکند. دریک مبنای ساده کمی می توان گفت که خود شکوفا ها نسبت به متوسط جمعیت اغلب کمتر بذله گو هستند ، نوع معمولی لطیفه گویی ، طنزپردازی، حاضرجوابی مزاح گونه وشوخی وکنایه داراغلب بسیارکمتراز مزاح فلسفی ومتفکرانه ای دیده می شود که معمولاً به جای خنده تبسمی را به لب می نشانند .
- خلاقیت:
این ویژگی کلی همه افرادی است که خود شکوفا هستند هیچ استثنایی وجود ندارد هریک ازآنها به طریقی نوع خاصی ازخلاقیت یا قوه ابتکاررا که ویژگی معینی دارد ازخود نشان می دهد .
به نظرمی رسد خلاقیت افراد خود شکوفا تا حدی با خلاقیت کلی وساده لوحانه کودکانی که که لوس ونازپرورده نیستند رابطه نزدیکی داشته باشد بیشتربه نظرمی رسد که این یک ویژگی اساسی سرشت عادی انسان باشد. توانایی بالقوه ای که دربدوتولد به همه انسانها داده شده است . اکثرانسانها این خصیصه را درطول دوران فرهنگ پذیری خود ازدست می دهند اما عده کمی ازافراد ظاهراً یا این شیوه تازه، سادلوحانه ومستقیم نگریستن به زندگی را حفظ می کنند ویا اگرآن را همچون اکثرمردم ازدست داده بودند ، بعدها درطول زندگی آن را بازمی یابد . این افراد مانع کمتری بر سرراهشان وجود دارد. کمترتحت فشارقراردارند.
کمترمقید هستند ودریک کلام فرهنگ کمتربرآنها تأثیرگذاشته است . به عبارتی مثبت تر، آنها خود انگیخته تر ، طبیعی تروانسان ترند.
مقاومت در برابر فرهنگ پذیری ، برتری نسبت به هرفرهنگ خاص :
افراد خودشکوفا :(به مفهوم ساده لوحانه تأیید فرهنگ وهمسانی با آن ) افرادی کاملاً سازش یافته نیستند آنها طرق مختل با فرهنگ کنار می آیند اما درمورد همه آنان می توان به یک مفهوم عمیق و معنی دارگفت که در برابر فرهنگ پذیری مقاومت می کنند وازفرهنگی که درآن غوطه ورشده اند نوعی جدایی دورنی احساس می کنند .
درمجموع رابطه این افراد سالم با فرهنگ خود که ازسلامت کمتری برخوردار است رابطه پیچیدهای است که ازآن می توان لااقل اجزای زیررا استنتاج کرد:
۱-درفرهنگ ما همه افراد درمورد انتخاب لباس ، زبان، غذا وشیوه انجام کارها ، به نحو مطلوبی قراردادهای ظاهری را رعایت می کنند درعین حال واقعاٌ افرادی سنتی نیستند وبه یقین پیرو مد ویا شیک پوشی نمی باشند. معمولاً نگرش دورنی آنها مبین این است که به کارگرفتن این یا آن آداب اجتماعی معمولاً هیچ گونه پیامدعمده ای به دنبال ندارد.
۲-به سختی می توان این افراد را به مفهوم گرایش های نوجوانی وتند مزاجی افرادی آشوبگر نامید وآنها ازخود هیچگونه ای بی تابی فعالانه یا نارضایی لحظه به لحظه ، مزمن ومداوم نسبت به فرهنگ و یا مشغله ذهنی درجهت تغییرسریع آن نشان نمی دهند گرچه اغلب به اندازه کافی ازبی عدالتی به خشم می آیند . این افراد دراصل گروهی اندیشمند هستند واینکه اکثر آنها رسالتی دارند واحساس می کنند که کاری را انجام می دهند که برای پیشرفت جهان واقعا حائزاهمیت است .
آنها گروهی واقع گرا هستند وبه نظرمی رسد که تمایلی به فداکاریهای بزرگ اما بی ثمرندارند. آنها مخالف مبارزه کردن نیستند بلکه تنها با مبارزه بی اثرمخالفند. کاری که آنها به عنوان یک گروه به آن مشغولند تلاش روزانه توأم با پذیرش ، آرامش ، خوش خلقی، درجهت پیشرفت فرهنگ که معمولاًٌ این کارازدرون انجام می گرفت نه با طرد کامل ومبارزه با آن ازبیرون .
۳-آنها توسط قوانین مربوط به منش فردی خودشان اداره می شود ونه با قواعد جامعه .
( مزلو ، ترجمه رضوانی ، ۱۳۶۷: ۲۴۲-۲۱۹)
سلسله مراتب نیازهای مازلو:
طبق نظریه مازلو ابتدا باید نیازهای فیزیولوژیکی و در مرتبه بالاتر نیازهای عاطفی شخص تأمین شود تا فرد به خودشکوفایی برسد.
۲-۱-۲۸ - ویژگیهای افراد خود شکوفا ازدیدگاه راجرز:
ازدیدگاه راجرز رسیدن به خود شکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روانی است . پذیر همه تجارب ، گرایش به زندگی کامل درهرلحظه ازهستی ، داشتن توانایی هدایت خود بجای هدایت شدن براساش منطق ، عقاید وخواسته های دیگران ، احساس آزادی درعمل وتفکروبرخورداری از خلاقیت سطح بالا ازویژگیهای افراد خود شکوفاست. چنین شخصی ازدید راجرز همواره ازرعایت مثبت غیرشرطی اشخاص مهم ومورد اعتماد بهره مند بوده است.
به عبارتی همواره او را برای خودش خواسته اند. نه برای کارهایش . چنین فردی قادراست دائماً بطور سازنده وبه صورت فزاینده ای بسوی رشد وکمال گام بردارد. او دربرابرشرایط ناموفق وناراضی زندگی تسلیم نمی شود وتلاش می کند برای کامل شدن وبه حد کمال عمل کردن ، روابط با دیگران را دربهترین ومناسب ترین شکل جهت میدهد. آنها آمادگی کسب هرگونه تجربه را دارند، همه عوامل مربوط را سبک وسنگین می گکنند وسعی می کند ارتباط یکپارچه ای با تمامی زمینه ها داشته باشد.
۲-۱-۲۹- نقایص افراد خود شکوفا:
خطایی که معمولاً داستانسرایان، شاعران ومقاله نویسان درمورد انسان شایسته مرتکب می شوند این است که چنان او را خوب جلوه می دهند که ازاو یک آدمک می سازند بطوری که هیچ کس نمی خواهد شبیه او باشد. بنابراین گاهی اوقات بزرگترها معلمان وروحانیون تا حدودی افراد ناشادی تصورمی شوند که دارای هیچ گونه تمایلات دنیوی وهیچ ضعفی نیستند.
افراد خود شکوفا ممکن است دراثرتمرکز، علاقه توأم با شیفتگی وتمرکز شدید بریک مسأله یا پدیده ، دستخوش حواس پرتی وکج خلقی شوند وادب اجتماعی معمول خودشان را فراموش کنند درچنین شرایط آنها آماده اند که بطور آشکارتری خودشان را نسبت به گفتگوهای دوستانه ، مکالمات شاد، شرکت درمهمانی ونظایرآن ذاتاً بی علاقه نشان دهند ومی توانند کلام ورفتاری را به کاربرند که ممکن است برای دیگران اضطراب آور، تکان دهنده ، اهانت آمیزوآزاردهنده باشد. حتی مهربانیشان می تواند آنها را به اشتباه بکشاند . اشتباهاتی ازقبیل ازدواج دراثرترحم ، درگیرشدن بیش ازحد با افراد، ملول وناشاد شدن وبعد متأسف بودن ازآن ، اجازه دادن به اراذل که مدتی ازایشان سوء استفاده کنند و فداکاری بیش ازحد انسان کامل وجود ندارد! افرادی را می توان یافت که خوبند، به راستی خوبند در واقع افراد بزرگی به شمارمی روند . حقیقت این است خلاقان ، پیامبران، خردمندان وآنها که انسان را به شگفتی وامی دارند درواقع وجود دارند واین یقیناً می تواند ما را نسبت به آینده نوع بشرامیدوارکند، حتی اگرچنین افرادی نادرباشند وتعدادشان ازانگشتان دودست هم تجاوزنکند.
ما همه انسانیم ودرجامعه زندگی میکنیم ازشرایط محیط و فضای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی حاکم برآن تأثیر میپذیریم . درزندگی همه ما گاه لحظاتی پیش می آید که احساس ناامنی ، خشم و افسردگی، حسادت و ناباوری می کنیم. گاه مورد سرزنش وتوهین قرارمی گیریم . اطمینان به خود را ازدست می دهیم تحت سلطه دیگران واقع می شویم ودروادی زندگی مبهوت می مانیم ودراین میان هرکس برمبنای نظام باورها وارزشهایی که پذیرفته، براساس هویتی که کسب کرده است عکسالعمل نشان میدهد. گروهی شخصیتی منفعل وتأثیرپذیرداشته، خیلی سریع رنگ می با زند بنابراین همواره خود را دردریایی گرفتارمی بینند که ساحل امن سلامت ازهیچ سویی درآن پیدا نیست. حال آنکه گروهی دیگر از شخصیتی محکم وقاطع ، عزمی جزم واراده ای استواربرخوردارند نه خود را به کسی یا چیزی تحمیل می کنند ونه اجازه می دهند، کسی چیزی برآنها وزندگیشان تحمیل کند چرا که خود شرایط را می آفرینند وهرچه را که بخواهند به نفع خود تغییرمی دهند. انسانی که دارای هویتی زیباست ومستحکم است هیچ گاه اسیرجوی که براو تحمیل شده نمی شود، او با بهره گیری ازتمامی استعدادها وهوش سرشاری که ازآن برخوردار است کشتی زندگی اش را به سوی ساحل نجات ونیکبختی هدایت می کند . پس آنچه به انسان بودن انسان ارزش وبه فلسفه زندگی اش معنا ومفهوم می بخشد « هویت» است اینکه انسان خود را چگونه بشناسد، چگونه ببیند وبرای هرسئوالی که درعرصه حیات ازخود میپرسد چه پاسخی داشته باشد اینکه دردرون تلاطم است ودائم با خود درجنگ وستیزاست ویا با همه تضادها وتعارضات درونی به تفاهم رسیده باشد ، سوء تفاهمات برطرف شده وهمه ترس ها وشکست ها جای خود را به آرامش وپیروزی می دهند همه به هویت انسان بستگی دارد پس انسان است وهویتش.
هویت انسان ازعوامل گوناگونی تشکیل شده است که مهمترین آنها نظام باورهای شخص است واین باورها توسط ضمیرناخودآگاه او ساخته می شود وهرتوجه به خود ویا هرسئوالی ازخود سیگنالی است که به ضمیرناخود آگاه وارد می شود وحاصلش باوری است که درانسان شناخته می شود و زندگی در این مسیربدین معناست که هرلحظه متعالی تر، زیباتر، شایسته تر، خودآگاه تروخداشناس ترشویم.
زندگی انسان متحول شده وخود شکوفا، هرلحظه اش سرشارازعشق ومعنویت است او همواره به راه های نو وروشهای جدید برای پیش رفتن وبه دروازه کمال رسیدن می اندیشد.( آزمندیان ،۱۳۵۸: ۹۱-۹۰).
۲-۱-۳۰- الگوی انسان سالم دراسلام :
ازدیدگاه اسلامی انسانی که خود آگاهانه با تمامی هستی ازارتباطی زنده وپویا ومتکامل دارد ، انسانی است ازلحاظ روانی سالم ، عالیترین الگوی انسانهای سالم، انبیاء الهی هستند آنان مظهرسلامت روانی بوده ومفسرحیات روانی به شمارمی آید. آنان خود آگاهانه ترین ، پویاترین ومتکاملترین رابطه را با کل هستی دارایند. سایرانسانها به میزان تقرب به ملاکهای انبیاء ازسلامت روانی تام برخوردارند. آنان نیزهریک به استقلال ملاکی برای سلامت روانی الگویی برای انسان سالم به شمارمی آیند.
- ملاکهای انسان سالم دراسلام :
۱-هوشیاروخودآگاه زیستن
۲-شناخت واقعیت وپذیرش آن
۳-درحال زیستن
۴-پویا ومتکامل زیستن
۵-درجمع زیستن
۶-با خدا زیستن وثواب بردن
۱-هوشیاروخود آگاهانه زیستن، انسان سالم کسی است که پیوسته هوشیاروخودآگاه بوده وازدام غفلت و لهو ولعب گریزان باشد. انسان سالم زنده است وزندگی اواستمراری جاودانه دارد. لذا با ملاکهای انسانی زندگی می کند. خواب او را اسیرخود نمی کند. انسان سالم به طرف کاهش روزافزون ناآگاهیها وناهوشیاریها درحرکت است وقتی خواب انسان سالم که نیاز طبیعی است تبدیل به هوشیاری می شود ، به طریق اولی تمامی نیازهای غیرطبیعی ازاورخت برمی بندد.
۲-شناخت واقعیت وپذیرش آن : انسان سالم با جهان درون وجهان برون خود ارتباط مبتنی برواقعیت وپذیرش آن دارد.
انسان سالم گوش شنوا ، چشمی بینا وقلبی آگاه دارد. انسان ناسالم دستگاه شنوایی دارد ولی شنوایی او سودی برایش ندارد وهمچنین او چشم دارد ولی این چشم خود را ازحقایق می پوشاند وقلب دارد ولی آن را به کارنمی گیرد .
پیامبراکرم(ص) می فرمایند: اللهُّمَ اَرِنی الاَشیاءَ کَماهِیَ: خدایا اشیاء را آنگونه که هستند به من بنمایان. انسان های سالم مصداق این آیه اند: فَبَشِّرعِبادَ الَّذینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَبِعُونَ أحسَنَه: انسان سالم ، هرچند که درمرتبه لفظ لوامه گاه ازشناخت واقعیت وبخصوص بخشی ازآنکه به شخصیت او مربوط است محزون می شود ، لکن این حزن را برسرخوشی کودکانه ترجیح می دهد.
انسان سالم درمرتبه نفس مطمئنه با شناخت واقعیت با دوسطح ازکمال انسانی دست می یابد :
اولاً : ازبعد شناختی به یقین رسیده وقلبی آرام می یابد.
ثانیاً : ازبعد عاطفی با قبول حکمت ، حاکم برجهان به مقام رضامندی ورضا می رسد .این دوسطح ومقام از سطوح عالی انسانی به شمارمی آید.
۳-درحال زیستن :