«کوچهای صاف و یکدست، دیوارهای زرد با آجری قرمز و نردهای سفید که شاخههای گل از لابه لایشان سرک میکشید، پنجرهها با شیشههای رنگی، تورهای زیبای پردهها…صدای آهنگهایی که مثل ململ، ململی که نسیم به بازویش گرفته باشد،در کوچه میپیچید» (همان،۱۰۷:۱۳۸۸)
«باید میرفت. از این نگاه آشنا و رفیقانه میبرید. گفت خداحافظ و راه افتاد. کف پایش یخ زده بود. باد زبر و خراشیده به صورتش میخورد. گاوی از دور ماغ میکشید. معطل کرده بود. نباید میماند، این همه….» (روانیپور،۱۳۶۹ج:۹).
«با آهنگ نی که عوض میشد، میچرخید، پاهایش را محکم به زمین میکوبید و مانند شعله آتشی نیلگون که باد به جانش تاخته باشد، تن جوان و زندهاش را به سوی مانسی میکشید…» (همان،۸۰:۱۳۸۸)
۳-۵-۸-۲-توصیف طبیعت
از ویژگی بارز داستانهای روانیپور توصیف طبیعت درآثار او، مخصوصا در داستانهای بومی است. طبیعت سهم زیادی در داستانهای او دارد و در بسیاری مواقع توصیف طبیعت در خدمت فضاسازی و بیان اندیشه است.
«کوههای فکسنو، خاکستری و دلگیر، تیغ کشیده به دل آسمان با رنگ سرخ کم رنگی از پسین بر تارکشان پیش چشمان جت زاده قد میکشید. راه های مالرو انگار ماری دور کوه میپیچد و بالا میرود و آخرین دورش را که میزند در دل کوههای دیگر ناپدید میشود» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۷۰)
«راسهای دارد فکسنو که از جنگلهای کُنار گذشته است و کناره دریا پیچ میخورد، از میان سنگهای صیقل خورده و بزرگی که شیطان بر سر راه آدم گذاشته، میگذرد، در گرماگرم دشت سینه پهن میکند و به آبادی میرسد دو شاخه میشود، یکی به طرف کوههای فکسنو…» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
«تو گلهای صحرایی را رها میکنی و از میان گورها میگذری ، تا به خانه برسی، ره توشه برداری و خروسخوان بروی به فکسنو، روستایی پشت جنگلهای کنار، نشسته بر کوههای بلند با نخلهای خشک و باریک و دو تا درخت گل ابریشم در میدان و جوی باریک آبی که معلوم نیست از کجا میآید و از زیر درختان رد میشود تا زنها زیر سایه وسیع و معطرش آبادی را پر از صدای ظرف کنند و یا بچههای بیخبر و بازیگوش در باریکه آب مثل ماهی دراز بکشند و بروند.» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
«سوز سردی از روبه رو به صورتش میخورد. زمین یخ زده بود و سنگهای کوچک از سرمای غریب بهمن ماه ترک برداشته بود. باد توی نخلستان بالای آبادی افتاده بود و او میتوانست شاخههای پریشانشان را ببیند که هر لحظه به جانبی خم میشدند» (همان،۱۳۶۹ج:۷)
«صدای بوره باد در سرش میپیچید و گردباد انگار رو به آبادی هجوم میبرد و مانند جن پیر و پریشان گیسو همه چیز را از دیدش پنهان میکرد، جنی که انگار با صدای نامفهوم و ترسناک گاهی آرام و زمانی فریادکشان در کار بستن طلسمها بود و کارش که نمیگرفت پریشان و جنون زده خش و خاشاک را به هوا بلند میکرد» (همان،۱۳۶۹ج:۵).
«کامیون از پیچ گردنه پایین میآمد.پهنه افق شرابی بود، باریکه راهی از میان دشت میگذشت و پرندهای در دور دست پرواز میکرد…» (روانیپور،۷۱:۱۳۸۸).
«زایر اسب را شناخت، اسبی با یالهای بلند وچشمانی بیاعتنا به سختیهای جهان. دلاور ده روز بعد از آنکه آنها در جفره اتراق کرده بودند، گم شده بود و حالا آمده بود با سواری زخمی و عزیز بیآنکه زمان بر جانش خط و نشانی بگذارد» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۹۱)
«آن روزها، جهان خشک بود و آسمان صاف. ماهیها از تشنگی به ساحل پرت میشدند، و تنه درختها ترک میخورد و لبها همه به تاول مینشست. در شهر تانکرهای آب غُرغُر عصرانه لولههای خشک و خالی را بیصدا میکرد» (همان،۱۳۶۹ب:۲۵۸)
«نباتی با چشمان خودش دیده بود که بچهبرو با قدمهای بلند از دریا برآمده ودر میان آبادی گشته بود. مردی لاغر و دراز که رنگ رخسارش نقرهای بود، سرش به آسمان میرسد و دستانش آنقدر باریک و بلند که میتوانست از لای درزهای در داخل شود و هر بچهای را که میخواهد با خودش ببرد.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۴۲)
۳-۵-۸-۳-توصیف شخصیت
توصیف اشخاص از دیگر توصیفات داستانهای اوست. نویسنده از این طریق شخصیتهای داستان و ویژگیهای خاص آنها را جلوی روی خواننده میگذارد.
«چه زیبا بود مهجمال، چه چشمان آبی و زلالی داشت، هزار پری دریایی انگار در چشمانش خانه داشت» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۳)
«غروب با دوتا گلدان شمعدانی به خانه رسید و سینه به سینه سیاوش شد که از خانه بیرون میآمد. در روشنایی گنگ غروب او را میدید. بلند با چشمان میشی غریب و پوست مهتابی و حلقههای سیاه مویش» (روانیپور،۱۰۹:۱۳۸۳)
«سرهنگ بازنشسته آقای حمیدی بلند بالا و لاغر،چشمهای درشت و برآمدهای داشت. صورتی سرخ و کوچک، ابروهای پرپشت و سفیدش فاصله چندانی با چشمها نداشت. سایبانی سفید روی چشمان برآمده درشت. موهایش را مرتب کرده بود، بلوز و شلواری کهنه و چروکیده به تن داشت، پک محکمی به سیگارش میزد، دودش را به هوا فوت میکرد.» (همان،۷۵:۱۳۸۳)
«در باز شده بود و پیرزنی وحشت زده،گیج و آشفته با صورتی بیضی شکل و موهای پریشان و سفید در چهار چوب ایستاده بود. چشمان درشتش انگار نوری نداشت.» (همان،۵۲:۱۳۸۳)
«هاسمیک بالا بلند بود،صورت گردی داشت و چشمانی که همیشه دو قطره اشک در آن غلت میزد و وقتی نگاهش میکردی حواست پرت میشد و با خودت میگفتی همین حالاست که آن دو قطره اشک روی گونه هایش سر بخورد و به چینهای فشرده دور لباسش برسد. لبانی بیرنگ و غصهدار که خود به خود میلرزید و آدم خیال میکرد که انگار میخواهد حرفی بزند و یا فریاد بکشد.» (روانیپور،۱۳۶۹ج:۵۳)
«دایه با پوزه جمع شده و تیز و با نگاهی که مثل مته آدم را سوراخ میکرد توی چشمهای مریم خیره شد. ابروهای خالکوبی شده بیمویش بالا رفته بود. ستاره سبز رنگ رو چانهاش تکان تکان میخورد، انگار با خودش حرف میزد. روی شقیقههای سخت و استخوانیش دو حلقه موی سرخ چسبیده بود. از زیر مینار سیاهش گیسهای باریک و بلند مثل مارهای سرخ و خونی تا زمین کشیده میشد.» (همان،۱۳۶۹ج:۱۲).
«کنیزو بالا بلند با دوتا چشم میشی و پوست شکلاتی از کوچه میگذشت. بوی خوشش همه جا میپیچید.» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۸).
«ها پنجاه سال پیشتر موهای بلندی داشتی با تارهای طلایی که زیر نور آفتاب برق میزد و چشمهایی مثل زُمرد که با نور آفتاب رنگ عوض میکرد. شلیته لیمویی تنت بود با برگهای سبز زیتون، قدم که میزدی موج برمیداشت…» (همان،۱۳۶۹الف:۶۸)
۳-۵-۹-ویژگی زبان زنان
«زنان در حوزه نثر اعمّ از نویسندگی، رمان و داستاننویسی و تحقیق و پژوهش به دلیل اینکه میتوانستهاند ستمی را که معیارهای سنّتی بر زن روا داشته و به کشتن انسانیت و استعدادهای او منجر شده، به اثبات برسانند، به پیشرفتهایی دست یافتهاند امّا در زمینه شعر کمتر توفیق یافتهاند؛ زیرا در حوزه نثر میتوان با بیان صریح اندیشه و واقعیت و لو به قیمت شعار زدگی به دنیای زنانه نزدیک شد اما شعر در نزد ما و همه ملل دیگر به سنّتهای هنری ریشهدار و مردانه تکیه دارد که زن به لحاظ روح و تعابیر شعری خود، توانایی و اجازه پرداختن به چنین مسائلی را ندارد. شاید بتوان فروغ فرخزاد را مستثنی کرد» (حسنآبادی،۳۵:۱۳۸۱)
یکی از خصوصیات کلام زنانه جزئی نگری و توجه به جزئیات و آوردن آنها در کلام است «جزئی نگری، پرداختن به مسائل عاطفی و خانوادگی، با عشقی مادرانه به اشیاء و طبیعت و مردم نگاه کردن، هویت بخشیدن به اشیاء، رویکرد به زبان اشاره و تمثیل، گریز از مستقیم گویی از ویژگیهای زبانی اوست» (همان،۲۳۲:۱۳۸۱). مثلا در مورد پدیده زایمان به جزئیات نیز توجه دارد. او به عنوان یک زن که پدیده مادری را تجربه کرده است به شرح عینی تری از این مسأله میپردازد.
«وخیجو دیگر توانش را از دست داده بود. مدینه و دیمنصور او را روی زمین میکشیدند تا قدم بردارد. خیس عرق بود. موهایش به هم چسبیده بود و نمیتوانست قدم به پیش بردارد،خیجو بیحال دست دیمنصور را گرفت و روی شکم خود گذاشت. وقتی بیهوش شد، مدینه و دی منصور هنوز وحشت زده با دست رو شکم برآمدهاش فشار میدادند و با خروسخوان بود که اولین نوه زایر احمد با گریهای که تا انتهای جهان میرسید،پا روی زمین گذاشت.» (همان،۱۳۶۹ب:۱۴۸)
توصیف در داستانهای روانیپور میتواند حاصل نگرش زنانه او به دنیای اطرافش باشد. او در همه موارد دست به توصیف میزند. در داستانهای او انواع توصیف طبیعت، شخصیت و فضای داستان را میتوان دید. زبان زنان به طور کلی نویسندگان زن بیشتر از نویسندگان مرد، جزئی نگر و پرهیزگار هستند. منطق زنانه در نویسندگی اغلب تداعیگر و پیوند جوست و منطق مرد بیشتر تسلسلگرا و تابع سلسله مراتب است. (حسن آبادی،۴۰:۱۳۸۱).
فصل چهارم
۴-۱-زندگی و آثار بیژن نجدی
بیژن نجدی ، شاعر و داستان نویس گیلانی در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ التحصیل و با سمت دبیری در دبیرستانهای لاهیجان به تدریس مشغول شد. نجدی در مصاحبههای گوناگونی که با او انجام گرفته خود را این گونه معرفی کرده است:«من به شکل غمانگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، گیله مرد هم هستم. متولد ۱۳۲۰ سالی که جنگ جهانی تمام شد. تحصیلات لیسانس ریاضی. یک دختر و یک پسر دارم. اسم همسرم پروانه است.» پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبد کاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شد. در سال ۱۳۴۹ با پروانه محسنی آزاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است. از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغازکرد. مهمترین آثاری که از بیژن نجدی به جا مانده عبارتند از: مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» ، «یوزپلنگانی که با من دویدهاند » «داستانهای ناتمام»، «برگزیده اشعار»، «خواهران این تابستان». که تنها یوزپلنگان او در زمان حیاتش چاپ شد و بقیه آثار او به همت همسرش گردآوری و به چاپ رسید.
مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۱۳۷۴ جایزه قلم زرین را به خود اختصاص داد. در سال ۱۳۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد.
نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود، لوح تقدیر بهترین مجموع داستان «دوباره از همان خیابانها »، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسرودهها در پاس داشت آیینهای ملی و میهنی را دارد.
بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار شیخ زاهد گیلانی قرار دارد.
نجدی هم در حوزه نثر و هم در حوزه شعر صاحب اثر بود. میتوانست از شاعران و نویسندگان جریانساز در حوزه ادبیات باشد.
یکی از نویسندگانی است که آثارش پس از مرگش بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. او سهل و ممتنع مینوشت. ظرافت و باریک بینی در کارهایش بود. در عین سادگی، زیبا و شگفت انگیز بود. داستانهای کوتاه او در ردیف بهترین کارهای ادبیات داستانی ما قرار میگیرد.
بیژن نجدی شاعر و داستانویسی تر و تازه بود که بوی طبیعت، بوی اشیاء و آدمهای شمال بدجوری در حرفها و حدیثهایش به پا ایستاده بودهاند. مقوله زبان و تکنیک در برابر معناهای خود خواستهاش، همواره در نوسان بود و پیوسته نوعی نیاز درونی، وی را به بازتاب روزگار خود فرا میخواند. ایستادن در حیات«قصه و شعر» آن هم میان طبیعت سرشار و پربار شمال، نگاهش را پیوسته به سمت کوهها، درهها و جنگل میکشاند. نجدی همواره شتابی برای آمدن و ماندن نداشت. اما آنچه مینوشت و میگفت دارای قابلیتی سخت انسانی و هنرمندانه بود. همواره به وجه«وحشتناکی» آشوبهای انسانی را به قلمرو روایت میکشاند. فضای ذهنیاش، پیوسته درگیر عواطف و مصائب انسانی بود. چهره نجدی در کار داستاننویسی، چهرهای نوین و پر از زبانهای تازه و تکنیکهای زیباشناسانه است. اتفاقهای عظیم و ویرانگر انسانی در چشمانداز قصههای نجدی، بسیار سیال و تماشایی است (ر.ک.معتقدی،۱۳:۱۳۸۱).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«ویژگی بارز داستانهای نجدی در این است که در حجمی اندک معنایی عمیق را القاء میکند. چیزی که در کمترین داستانی میشود مشاهده کرد» (امیری،۲۳:۱۳۸۲)
اندیشه و نگرش متفاوت نجدی نسبت به جهان پیرامونش به رخدادی زبانی میانجامد که غریب است. جنبش احساس میشود اما با این همه روند شکلگیری قصه را متوقف نمیسازد، تنها خواننده را به تأمل بیشتر در معنی جملههایی که گاه به شعر پهلو میزنند، وامیدارد. (امیری،۲۳:۱۳۸۲)
سبک کارهای نجدی، در حقیقت شیوه نوشتاری مخصوص خودش بود. از جمله نویسندگان آوانگارد و مدرن به حساب میآید که در سالهای اخیر طیف وسیعی از مخاطبان شعر و ادبیات داستانی را تحت تأثیر قرار داده است (حسن زاده،۲۲:۱۳۸۲)
بیژن نجدی نخست شاعر بود و در دهه ۱۳۴۰ شعرهایش در نشریات ادبی چاپ می شد و در میان اهل ادب به مثابه شاعری پیشگام و متفاوت تا حدودی نام و آوازهای داشت. در آن ایام شاعران نوپرداز به طیفهای مختلفی تقسیم میشدند؛ عدهای دنباله رو راه نیما بودند. تعداد بیشتری از فروغ و نصرت رحمانی و سهراب سپهری تبعیت میکردند.
شعر سپید شاملو نیز دوران طلایی خود را طی میکرد و در میان شاعران جوان رهروان زیادی داشت. احمدرضا احمدی با شعر موج نو هیاهویی به راه انداخته بود و از اواخر این دهه نیز رویایی با حجم گرایی عدهای را به دور خود جمع میکرد.
اما نجدی به راه خود میرفت و تحت تاثیر موجهای موسمی نبود. همچون هر شاعر اصیلی اراده گرایانه شعر نمیسرود و سرودههایش را بر اساس تئوریهای وارداتی بنا نمیکرد و خود را به دست شعر میسپرد تا شعر او را بسراید اما از آغاز دهه ۱۳۵۰ از نجدی و شعرهایش دیگر نامی در محافل و نشریات ادبی در میان نبود و حتی در زادگاهش لاهیجان، از محافل ادبی غایب بود. این بود و بود تا اواخر دهه ۱۳۶۰ یعنی حدود بیست سال نجدی به کمای ادبی رفته بود. علت چه بود؟ این راز سر به مهری است که هیچ کس جز همسرش چیزی درباره آن نمیداند.(ر.ک.عشقی،۱:۱۳۸۶).
داستانهای او برآمده از تجربیات و فضای ذهنی خاص اوست. نجدی شاعر زندگی است، هنرمندی که زندگی روزمره، رویا و واقعیتهای اطرافش را به شعر تبدیل میکند. در حقیقت داستان گویی او مصداق این جمله است. «داستان گو شاعر زندگی است، هنرمندی است، که زندگی روزمره ، زندگی درونی و بیرونی رویا و واقعیت را به شعر بدل می کند که قافیه آن را نه کلمات که حوادث می سازد» (مک کی، ۱۸:۱۳۸۵).
۴-۲-اندیشه های سیاسی
شمال ایران در طول تاریخ سیاسی این مرز و بوم، همچون جنوب، همواره مورد توجه بسیاری از استعمارگران چون روسیه و انگلیس بوده است. به دلیل ظلم و ستمی که از طرف حاکمان دست نشانده دولتها و حضور نیروهای خارجی در این حوزه به مردم اعمال میشد، قیامهای مردمی بزرگی در این حوزه شکل گرفته است. مردان مبارز و دلیری که برای آزادی و رهایی از یوغ استعمار دلاوریهای شگفتی را در صحنه تاریخ از خود به یادگار گذاشتند. دلاورانی همچون ستارخان، باقرخان، میرزا کوچک خان و یارانش و دیگر کسانی که در نهضت جنگل و حادثه پاسگاه سیاهکل و قیامهای مردمی شرکت داشتند یا رهبری قیامها را به عهده داشتند. این قیامها و مبارزات نه تنها بر تاریخ حوزه شمال اثر گذاشت و فصلی نو در تاریخ این خطه پدید آورد، که در ادبیات این حوزه نیز تاثیری چشمگیر داشته است زیرا زندگی شاعر و نویسنده از مردم جدا نیست.
نجدی از جمله شاعران و نویسندگان شمالی است که مسائل اجتماعی، فرهنگی و به خصوص سیاسی حوزه شمال در آثار او به خوبی جلوهگر شده است. در حقیقت یکی از ابعاد مهم زندگی او بعد سیاسی است. نجدی در دو مجموعه «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» و «دوباره از همان خیابان» از مجموع ۳۰ داستان این دو مجموعه، در ۱۸ داستان به شرح مسائل سیاسی سالهای ۱۳۲۰ تا دوران جنگ پرداخته است. رد تاریخ معاصر از قیام جنگل تا کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب، جنگ و… را میتوان در آثار او یافت. این حوادث بستری مناسب برای داستانهای وی فراهم آورده و نویسنده با استادی تمام از آن بهره برده است.
این مسأله میتواند ریشه در زندگی سیاسی او و از طرفی موقعیت استراتژیک حوزه شمال در حوادث سیاسی ایران، مخصوصاً در جریان جنگهای جهانی اول و دوم داشته باشد. نجدی در مصاحبه با «گردون» یکی از دلایل گرایش سیاسی خود را مرگ پدرش عنوان میکند. در حقیقت اولین جرقههای نوشتن در ذهنش به این ماجرا برمیگردد.
«من با شیوهی استقرایی یعنی ظاهرا قریه به قریه، میتوانم هر پدیدهای را برای خودم تجزیه و تحلیل کنم و اولین قریهی استقرای داستاننویسی برای من گنبد قابوس است. تابستان ۱۳۲۴ به دستور تیمسار ارفع عدهای از افسران در گنبد کشته شدند. ژاندارمها به جیپ فرماندهی افسرها آنقدر شلیک کرده بودند که خون از اتاقک جیپ بیرون زده، روی خاک سرد میشد. آنقدر شلیک کرده بودند که کشتهشدگان را از روی اندازهی قد و ستارهی روی شانههایشان توانستند بشناسند، آنقدر که هرگز کسی قبر ستوان حسن نجدی را به مادرم نشان نداد. شروع داستاننویسی من همان تابستان بود. آن روزها من چهار سالم بود. سالهای غمبار ننوشتن» (http://fa.wikiquote.or).
از طرف دیگر ارتباط ایران با شوروی و تاثیر آن بر بازار اقتصادی شمال به دلیل فضای خاص جغرافیایی این منطقه، حوزه شمال را آبستن حوادث سیاسی سرنوشت سازی کرده است که از دید نویسندگان این خطه پنهان نمانده است. با توجه به نگاه خاص نجدی به این مسائل ابتدا به مهترین مضامین سیاسی داستانهای او اشاره خواهیم کرد.
۴-۲-۱-قیام جنگل:
نجدی از نویسندگانی است که در آثار خود به فراخور فضای داستان به نهضت جنگل و شخصیتهای برجسته که در نهضت جنگل حضور داشتهاند، اشاره کرده است. از آنجا که او در لاهیجان زندگی میکرد و از نزدیک شاهد درگیریهای جنگلیها بوده است و از سوی دیگر علاقه مردم شمال به مبارزان جنگل و تاثیری که این نهضت در فعالیتهای سیاسی منطقه به جا گذاشته، همچنین علاقه مردم به رهبر نهضت و مرگ غمانگیز او ، طبیعی است که از موضوعات مورد علاقه نویسنده قیام جنگلیهاست. «در دومین سال جنگ جهانی اول وقایعی در گیلان رخ داد که به نهضت جنگل یا انقلاب گیلان معروف گشت. قائد این نهضت مردی بود به نام میرزا کوچک» (فخرائی،۳:۱۳۶۶).
قیام میرزا از جمله قیامهای بود که علیه رژیم پهلوی صورت گرفت و بسیاری از مردم شمال در این قیام همراه میرزا شدند اما بعد از یک دوره درگیری قیام شکست خورد و میرزا و یارانش به سمت جنگلهای سرد شمال عقب نشینی کردند و در برف گرفتار شدند و از پا درآمدند. این قیام گرچه به بن بست رسید اما پایه مبارزات دیگر را در شمال بنیان نهاد. به همین دلیل در ادبیات حوزه شمال تاثیر بسزایی گذاشت. یکی از شخصیتهای که نجدی به آن اشاره کرده میرزا کوچک خان است. میرزا کوچک(یونس) با شروع نهضت مشروطه از تحصیل دست کشید و به صف مجاهدین و انقلابیون پیوست و پس از استقرار مشروطه و خلع محمد علی شاه از سلطنت، به مدت پنج سال از گیلان تبعید شد. اما به زودی با کمک میرزا علیخان ملقب به سردار فاتح عازم شمال شد تا در شمال جنگهای چریکی علیه دربار راه بیندازد. در شمال، سردار فاتح از او جدا شد و به مازندران رفت. میرزا که معتقد بود جنگلهای گیلان برای ایجاد یک مرکز نظامی و سیاسی انقلابی بر ضد دولت و دربار وابسته به استعمار مناسب است عازم رشت شد (ر.ک.رواسانی،۳۳:۱۳۸۱). گروه زیادی از مردم دور میرزا جمع شدند و مبارزه علیه حکومت زور و استبداد را آغاز کردند. اما به دلایل چندی نهضت به شکست انجامید و میرزا به طرف جنگلهای شمال عقب نشینی کرد و گرفتار برف و سرما شد.«هیچکدام از ما نمیدانستیم که باید روی یکی از کوهها (اسمش چه بود؟ یادم نیست) صورت میرزا روی برف بیفتد و سرما باید از پوستین و جلیقه میرزا گذشته، به سینهاش برسد و از لای استخوان کتف او بیرون بیاید» (نجدی،۱۳۸۸الف:۶۲).